چگونه کنم شکر احسان تو
که ناکرده خدمت بدادی سلف.
مسعودسعد.
خلف صالح امین صالح که سلف را بذات اوست فخار.
خاقانی.
اباعن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد و بر ذمه مدیون ادای آن بعینه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).- بیع سلف و سلم ؛ در فقه بیعی که بموجب آن خریدار وجوه مورد تعهد را از پیش بفروشنده می پردازد و فروشنده متعهد میشود که جنس مورد معامله را پس از انقضای مدت معین بخریدار تحویل دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). نوعی از بیع که بها پیش دهند در وی چون سلم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سایلان دهی بسلم.
مسعودسعد.
- عهد سلف ؛ عهد پیش : سوزنی گشت امیر سخن از مدحت او
تا بمداحی او تازه کند عهد سلف.
سوزنی.
|| هر عملی نیک که پیش فرستاده شود. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). هر عملی نیکو که پیش فرستادی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || فرزندی که مرده و درگذشته باشد و پدران درگذشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گذشته. درگذشته. ( فرهنگ فارسی معین ).سلف. [ س َ ل ِ ] ( ع اِ ) پوست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سلف. [ س ِ ] ( ع اِ ) شوی خواهرزن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باجناق. هم زلف. ( لغتنامه مقامات حریری ). شوهر خواهرزن. یعنی شوهران خواهران هریک و دیگر را به فارسی همزلف گویند. ( غیاث ). هم داماد یعنی دو خواهر باشد و هریک را شخصی زن کند و آن دو شخص هریک دیگر را سلف باشند و در عربی نیز بهمین معنی است. ( برهان ).
سلف. [ س َ ] ( ع مص ) شیار کردن زمین را برای زراعت. || هموار کردن آن را ( زمین را ) بماله. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زمین را بماله راست کردن. ( المصادر زوزنی ). || چرب کردن راویه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) انبان دفزک یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انبان بزرگ. ( مهذب الاسماء ). || پوست کم پیراسته. ج ، اَسلُف و سلوف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...