ز باریکی و سستی هردو پایم
تو گویی پای یا تار تنندوست.
آغاجی.
دو دستم بسستی چو پوده پیازدو پایم معطل دو دیده غَرَن.
ابوالعباس.
به تیزی و سستی بکار اندرون خرد باد جان ترا رهنمون.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که اسبم بماندز سستی مرا بر زمین برنشاند.
فردوسی.
در این آخرها لختی مزاج او بگشت و سستی بر اصابت رایی بدان بزرگی... دست یافت. ( تاریخ بیهقی ).پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 262 ).
تا توانی مکش ز مردی دست که بسستی کسی ز مرگ نجست.
مسعودسعد.
تن شیرین گرفت از رنج سستی کز آن صورت ندادش کس درستی.
نظامی.
که سختی و سستی برین بگذردبماند بر او سالها نام بد.
سعدی.
|| تهاون و کاهلی و تنبلی.( ناظم الاطباء ) : بدانید یکسر کزین رزمگاه
بسستی اگر باز گردد سپاه.
فردوسی.
بکردیم سستی بجنگ اندرون برین برگوا داور رهنمون.
فردوسی.
چو دشمن بجنگ تو یازید چنگ شود چیر اگر سستی آری بجنگ.
اسدی.
در جوانی مستی ، در پیری سستی ، پس خدا را کی پرستی. خواجه عبداﷲ انصاری.ندانی گه غله برداشتن
که سستی بودتخم ناکاشتن.
سعدی.
|| عدم قدرت بر جماع. || درنگی و نرمی. || بطوء و عدم سرعت. || تأمل. || غفلت. || کسالت. ( ناظم الاطباء ).