سست

/sost/

مترادف سست: بی اساس، بی بنیان، بی پایه ، ضعیف، کاسد، تنبل، چلمن، کاهل، وارفته، بی حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ، نرم، متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی ثبات ، لخت، بی معنی، بیهوده، نامفهوم، بی مفه

متضاد سست: متقن، موثق، سخت، سفت، استوار

معنی انگلیسی:
faint, crumbly, dull, feeble, flabby, flaccid, fragile, frail, groggy, inert, infirm, insecure, insubstantial, soft, languid, limp, phlegmatic, rickety, rocky, slender, slight, tepid, thin, torpid, trick, unsound, unstable, watery, weak, wobbly, lanquid, slack, slowly, languidly, wonky

لغت نامه دهخدا

سست. [ س ُ ] ( ص ) پهلوی «سوست » ( ملایم ، سبک ). نرم. ملایم. نازک. ناتوان. ضعیف. کم زور. آهسته. تنبل.کاهل. مانده. بی معنی. بیهوده. ضد سخت. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت. ( ناظم الاطباء ) :
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی.
کنون جویی همی توبت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنایی فسار آهخته و لانه.
کسایی.
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
زمانی درافتاد از پای سست.
فردوسی.
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشدافیون.
فرخی.
تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی. ( تاریخ بیهقی ).
که گفتند گرشاسب پیراست و سست
جوان کی تواند چنان رزم جست.
اسدی.
شمشیر قوی نباید از بازوی سست
ناید ز دل شکسته تدبیر درست.
سعدی.
- سست کردن ؛ ضعیف کردن. ناتوان کردن. از کار بازداشتن :
بدانست سام نریمان درست
که یزدان ورا ز آن گنه کرد سست.
فردوسی.
توبه را دست و پای سست کند
لاله سرخ و باده روشن.
فرخی.
شرابی که بترشی زند پی ها را سست کند. ( نوروزنامه ).
- سست گشتن ؛ ناتوان شدن. خسته شدن :
چو ارجاسب بیکار ز آنگونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.
فردوسی.
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین.
فرخی.
|| نامحکم. نااستوار :
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده برکند.
رودکی.
گره عهد آسمان سست است
گره کیسه عناصر سخت.
انوری.
همیشه سست بود در وصال پیمانت
مسلمند ظریفان به سست پیمانی.
وطواط.
|| ضعیف. نارسا. نااستوار : هرکجا رای سست بود شجاعت قوی مفید باشد. ( کلیله و دمنه ). || عاجز. درمانده :
تا داند خصم من که چون تو
در دین نه ضعیف و خوار وسستم.
ناصرخسرو.
|| بی ارزش. بی قیمت. بی اهمیت :
گهر بی هنر زار و خوارست و سست
بفرهنگ باشد روان تن درست.
فردوسی.
یکی مرده زنده نگشت از گیا
همانا که سست آمد آن کیمیا.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ناتوان، بی دوام، ضعیف، نرم وملایم، خلاف سخت
۱ - ( صفت ) نرم و ملایم مقابل سخت . ۲ - نازک . ۳ - ناتوان ضعیف کمزور . ۴ - تنبل کاهل . ۵ - بی دوام . ۶ - بی معنی بیهوده . ۷ - آهسته کند بکندی : سست راه میرود .

فرهنگ معین

(سُ ) [ په . ] ۱ - (ص . ) بی دوام ، پایدار. ۲ - ضعیف ناتوان . ۳ - نرم ، ملایم . ۴ - تنبل . ۵ - بی معنی . ۶ - (ق . ) آهسته ، کند.

فرهنگ عمید

۱. فاقد استحکام لازم، بی دوام: دیوار سست.
۲. ضعیف، ناتوان.
۳. [مقابلِ سخت] نرم و ملایم.

گویش مازنی

/sest/ سست

واژه نامه بختیاریکا

افتو برده؛ تُرت؛ هُرت؛ حال بی حال؛ سِر و سست؛ شُل و پُل؛ شُل و مُل؛ شُل و ویلا؛ کَهنا؛ توِرنیده؛ یه هُرتی
چلها؛ کَهنا

دانشنامه عمومی

سست (افغانستان). سست ( به لاتین: Sost ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بدخشان واقع شده است. [ ۱]
عکس سست (افغانستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

torpid (صفت)
خوابیده، سست، بی حس، بی حال

asthenic (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست

loose (صفت)
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه

frail (صفت)
سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی

flimsy (صفت)
سست، بی دوام، شل و ول

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

atonic (صفت)
ضعیف، سست، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط به سستی و بی قوتی

slow (صفت)
سست، کودن، کند، تنبل، اهسته، تدریجی

insecure (صفت)
سست، بی اعتبار، نا معین، غیر قطعی، ناامن، متزلزل، غیر مطمئن، غیرمحفوظ، بدون ایمنی

sleazy (صفت)
سست، شل

floppy (صفت)
سست، شل، نرم، مسخره وار

lax (صفت)
سست، شل، ول، اهمال کار، سهل انگار، لینت مزاج

idle (صفت)
سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا

lazy (صفت)
سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو

indolent (صفت)
سست، تنبل

slothful (صفت)
سست، تنبل، دیرپای، بی حال

groggy (صفت)
سست، مست، تلو تلو خورنده

remiss (صفت)
سست، لا ابالی، غفلت کار، بی قید، بی مبالات

washy (صفت)
سست، رقیق، کم رنگ، ابکی، اب زیپو

wishy-washy (صفت)
بی مزه، سست، رقیق، ابکی، زیپو

inactive (صفت)
سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال

slumberous (صفت)
سست، خواب الود، خواب اور، بی سر و صدا، چرتی

slumbery (صفت)
سست، خواب الود، خواب اور، بی سر و صدا، چرتی

feckless (صفت)
سست، بی اثر

flabby (صفت)
سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل

flaccid (صفت)
سست، اویخته، شل و ول، چروک شده

languid (صفت)
ضعیف، سست، اهسته، بی حال

slumbrous (صفت)
سست، خواب الود، خواب اور، بی سر و صدا، چرتی

lethargic (صفت)
سست، بی حال

shaky (صفت)
ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده

rickety (صفت)
ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان

rattletrap (صفت)
سست، لغزنده، دارای صدای تق تق

wonky (صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی

supine (صفت)
سست، بی حال، تاق باز

doddered (صفت)
بی شاخه، سست، شکسته

effeminate (صفت)
بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی

flaggy (صفت)
دارای برگهای شمشیری، بی مزه، سست، شل و ول، نی زار، جگن زار

tottery (صفت)
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار

slowly (قید)
بارامی، سست، باهستگی، یواش

sluggishly (قید)
سست

فارسی به عربی

بطیی , خدران , رشیق , ضعیف , طلیق , غیر آمن , فاتر , فترة الهدوء , کامل , کسول , متخنث , مترنح , مترهل , متساهل , محلحل , مرن , معتدل , مهزوز

پیشنهاد کاربران

خدر
واژه سست
معادل ابجد 520
تعداد حروف 3
تلفظ sost
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sust]
مختصات ( سُ ) [ په . ]
آواشناسی sost
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
این واژه پارسی در زبان عربی ضعیف است.

بی پا [قدیمی، مجاز] بی ثبات، ضعیف.
واهی. ( ع ص ) سست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . واهن. ( مهذب الاسماء ) . ضعیف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزمشاه التونتاش سخت واهی و سست و زفت. ( تاریخ بیهقی ص 87 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی. ( مثنوی چ نیکلسون دفتر4 ص 375 )

پایداری اندک
شل
ول
شل و ول
سست در واقع کسی است که در جای خود توانایی ایستادن با ثبات وبا تعادل و با پایستگی را ندارد ( در هر حال چه جایش معنوی و غیر فیزیکی باشد و چه جایش غیر معنوی و مادی و فیزیکی باشد )
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام :
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
رجوع به قوام شود.
اصطلاحات زیر را ترجمه کنید، خیبه وفد قریش ، ، ، ، ، تامرقریش علی رسول الله الاخیر ، ، ، ، تنافس الغلمان فی الجهاد ، ، ، ، الحمیه الجاهلیه و اخذالنار
ضعیف حال
من چه می بستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی می نمود
مولوی
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای
سعدی
لق
Enervated
Lethargic
مهین
واهی، بی اساس، بی بنیان، بی پایه، ضعیف، کاسد، تنبل، چلمن، کاهل، وارفته، بی حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول، نرم، متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی ثبات، لخت، بی معنی، بیهوده، نامفهوم، بی مفه
لس
واهی

رخو
واهی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس