سخن درست و سنجیده
برغ. [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] ( اِ ) بند آب. ( برهان ) . سد. ( شرفنامه منیری ) . برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( شرفنامه ) . ورغ. ( فرهنگ فارسی معین ) . ورجوع به بزغ و ورغ و وراغ و سربرغ شود :
... [مشاهده متن کامل]
چو شمع از عشق هر دم باز خندم
به پیش چشم برغی بازبندم.
عطار ( از انجمن آرا ) .
جهان را بود برغ آب جسته
ز کشته پیش برغی باز بسته.
عطار ( از انجمن آرا ) .
|| غوک. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) . چغز. چغزه. ( شرفنامه منیری ) . شاید محرف بزغ باشد.
بنداب
سَدّ
این واژه یه نمایان اَرَبی ریشه پارسی دارد و همریشه با :
انگلیسی : shut
پارسی : شود در گُشودن ، زیرا : گُشودَن : گُ - شود - اَن
شودَن = بَستَن # گُشودن = باز کردن
گُ - ( وی - کهن ) : پیشوند گُ - در اینجا به مینش پاد ، ضد
واژه صد
معادل ابجد 94
تعداد حروف 2
تلفظ sad
نقش دستوری عدد اصلی
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: sat] ‹سد› ( ریاضی )
مختصات ( صَ. دَ. صَ ) ( ق مر. )
آواشناسی sad
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ واژه های سره
سَدّ:
١. آبگیر، آببست، آببند، بند، بنداب
٢. راەبند، راەگیر، جلوگیر، جلودار، بازدارنده؛ جداگر، جداکننده؛ مرز
٣. بستن، بند آوردن
سُدّ: ( در زبان عربی ) ابری که آفاق را بپوشد؛ غمام. ( لغتنامه دهخدا )
سد یعنی ترا
اب بند
Dam
سد یعنی بند، واگر صد باشد عدد بعد از ۹۹ است ۱۰۰. اینکه عربی هستند یا فارسی بحث جدا گانه است. لیکن در نویسه های عمومی به همین شکل معروف است. سد آب، سد راه. صد ۱۰۰. یکصد. واز برای تفکیک از هم خواننده فورا متوجه مطلب میشود.
" سَهیستَن" با بُن کنونیِ " سَه" در زبانِ پارسیِ میانی - پهلوی به چمِ " به نظر آمدن، نمایان شدن" بوده است. این کارواژه در زبانِ پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " سَهِستَن" در آمده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
تکواژهایِ کارواژه یِ " سَهِستَن":
1 - سَه:
"سَه" از کارواژه یِ " سَهستَن"، برآمده از واژه هایِ " سَد ( پارسیِ کُهن ) ، سَند ( اوستایی ) " بوده است.
" سَد/سَند" به چمهای زیر بوده اند:
1. 1 - نمایان شدن، پدیدار شدن
2. 1 - دیده شدن
3. 1 - به نظر آمدن، به نظر رسیدن، به نظر می رسد ( که ) - ، انگار ( که ) -
نمونه:به نظر می رسد ( =انگار ) که آنها دارند کتک ( ضربه ) می زنند، ( ولی ) آنها نمی زنند.
4. 1 - جلوه کردن، به نظر رسیدن، ظاهر شدن، نمودار شدن، نمود یافتن
نمونه: ( زیاد ) بنظر نمی رسد که چه کاری توسط من انجام شده است.
5. 1 - به نظر می رسد - ، اینطور به نظر می آید - ، ( برایِ او ) انگار اینگونه است ( که ) - ، برای او باورکردنی است ( که ) -
6. 1 - پَسَند آمدن یا مورد پسند بودن، ( چیزی ) به دل نشستن، خوشایند بودن یاخوش آمدن
2 - "ستَن"
نشانه یِ مصدریِ " ستَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
چنانکه از فرتورِ زیر پیداست، mp. sahet: videtur نشاندهنده یِ این است که:
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " سَهیت" به چمِ " به نظر می رسد، به نظر می آید" بوده است.
( mp کوتاه شده یِ "پارسی میانه" است. )
نکته2:
در اوستایی واژه یِ " سَذا" به چمهایِ
1 - " ظهورِ، پدیدار شدنِ، برآمدنِ، طلوعِ تودگانِ ( =اجرامِ ) درخشانِ آسمانی"
2 - خوشآیندی ( خوش آمدن ) ، دلپسندی، خُرسندی ( رضایتمندی )
بوده است. چنانکه در یکی از فرتورهای زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " سَذا" را برابرِ " Aufgehen" دانسته است که در زبانِ آلمانی به چمِ " برآمدنِ ( خورشیدو. . . ) " است ولی در نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا" این واژه به نادرستی به چمِ " فرورونده، غروب کننده" آمده است؛به هر روی این واژه با " نمایان شدن" پیوند دارد که "برآمدَن" را به روشنی بازنمایی می کند.
نکته 3:
چنانکه روشن است، "سَند/سَد" با واژه یِ " پَسَند" در پارسی نیز همریشه هستند.
نکته 4:
واژگانِ "videri، videtur " با واژه یِ " video" همریشه هستند. ازآنجایی که واژگانِ " سَد، سَند" با " videri " و واژه یِ پارسیِ میانه یِ " سَهیت" با "videtur" هممعنا می باشند، پس به آسانی می توان برابری درخور از کارواژه یِ " سَهِستَن" برای " video ویدئو" پیدا نمود.
نکته 5:
واژگانِ " شاهد، شهید، شهود، مشهود و. . . " در زبانِ عربی از ریشه یِ " شَهِدَ" هستند که خودِ " شَهِدَ" برگرفته از واژه یِ " سَهیت" و " سهیستَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است. ( دگرگونیِ آواییِ ( س/ش ) در زبانها رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
ولی باید بدانیم که در زبانِ پارسی نبایست واژگان بر وزنهای عربی بکار روند؛چراکه در زبانِ پارسی تکواژها فروشکافته نمی شوند ولی در عربی چنین هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1395 و 1409 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
2 - بخشِ 1559 و 1560 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"
سَدّ
می توان ستاک های " سَت ، شَت یا شَد " را هم پدید آورد .
سَدّ
واژه ای ایرانی - اوروپایی ست و همریشه با :
انگلیسی : shut
آلمانی : Scheid ( شَید )
پارسی : شود در گُشودن : گُ - شود - اَن
گُ - پیشوند پارسی نو و وی - در پارسی میانه به مینشِ : جُدا ، پاد ، زِد ( ضِد )
... [مشاهده متن کامل]
شود = بَستن
- اَن : پسوند کُنندگی یا کارواژه ای ( مصدری )
سَدّ = شود = شات / shut , شَید / Scheid
واژه های بَرگرفته ی زیر در دستگاه واژه سازی اربی برساخته شده اند : مَسدود ، اِنسِداد ، . . .
می توان شودَن پارسی را باززایایی کرد یا از سِتاک سَد کارواژه ی تازه ای بَرساخت و به گنجینه ی واژگان پارسی اَفزود :
سَدویدَن یا سَدبیدَن
سنگ راه . [ س َ گ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً حائل و مانع از چیزی . ( آنندراج ) ( از مجموعه ٔ مترادفات ص 228 ) . مزاحم . مانع. انگل . ( ناظم الاطباء ) . || متعرض راه . ( آنندراج ) .
سدیدن در برابر چیزی = مانند سد عملیدن.
ممنوع کردن
شکل درست نوشتن عدد سد ۱۰۰ چون واژه ای پارسی است
"شمارها در پارسی" ( Numbers in Persian )
یک [۰^۱۰]
دو
سه
چهار
پنج
شش
هفت
هشت
نه
ده [۱^۱۰]
بیست
سی
چهل
پنجاه
شست
هفتاد
هشتاد
نود
یک سد [۲^۱۰]
دو صد ( دوی ست )
... [مشاهده متن کامل]
سه صد ( سی سد )
چهار صد
پنج صد ( پان صد )
شش صد
هفت صد
هشت صد
نه صد
یک هزار [۳^۱۰]
دو هزار
سه هزار
چهار هزار
پنج هزار
شش هزار
هفت هزار
هشت هزار
نه هزار
ده هزار [۴^۱۰]
یک صد هزار [۵^۱۰]
یک م یلیون [۶^۱۰]
یک بی یلیون ( یک م یلیارد ) [۹^۱۰]
یک تری یلیون [۱۲^۱۰]
یک کوادریلیون
یک کویینت یلیون
یک سکست یلیون
یک سپت یلیون
یک اوکت یلیون
یک نون یلیون
یک دس یلیون
یک اون دس یلیون
یک دوئودس یلیون
یک تره دس یلیون
یک کواتوردس یلیون
یک کویین دس یلیون
یک سکس دس یلیون
یک سپتن دس یلیون
یک اوکتودس یلیون
یک نووم دس یلیون
یک ویجینت یلیون
.
واژه ی �سد� در فرهنگ واژگان سانسکریت که خواهر زبان پارسی ست، به شکل सेतु setu و به معنای dike, نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند آمده است.
سد :[ اصطلاح تخته نرد] بستن راه حریف
در زبان ترکی برای سد های کوچک که جلوی نهرها بسته می شود، از کلمه های، " بَرَه " ، " وَریا " ، " وَریان " ، بند " و" بَت " ( که همان ترکی شده بند است ) ، استفاده می شود. در خسروشاه آذربایجان ، " وَریان
... [مشاهده متن کامل] " می گویند. در مناطق ترک نشین نیز معمولاً برای نامیدن سدهای بزرگ روی رودها از واژه عربی آن، ( سد ) استفاده می نمایند.
این واژه عربی است
پارس آن بند است
بند کرخه
بند منجیل
بند دز
در زبان عربی علاوه بر معانی ذکر شده
سَدّ = زولی سَدّی یعنی قالی را دار کن شروع به بنا کردن دار قالی برای بافتن بکن
برای هر سَدّی نَسجی هست
قالی که دار می کنند برای بافتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)