سان

/sAn/

مترادف سان: روش، طرز، گونه، نمط، رژه، مارش، مشق، قرین، مانند، مثل، رسم، قاعده، قانون، پاره، حصه، خوی، عادت

معنی انگلیسی:
parade, like, resembling, manner, review

لغت نامه دهخدا

سان. ( اِ ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. ( اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان نیز گویند و بتازیش مِسَن خوانند. ( شرفنامه منیری ). سنگ فسان که بر آن کارد و شمشیر را تیزکنند. ( غیاث ). و فسان را نیز گفته اند و آن سنگی باشد که کارد و شمشیر و غیره بدان تیز کنند. ( برهان ). سوهان و سنگی که بدان خنجر و کارد و غیره تیز کنند و آن را فسان نیز خوانند. ( الفاظ الادویه ) :
خورشید تیغ تیز ترا آب میدهد
مریخ نوک نیزه تو سان زند همی.
دقیقی.
درگاه به امید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را.
انوری.
بسا کز رنج دشمن را همی مالید جان در تن
در آن ساعت که آهنگر همی مالید برسانش.
( از تاج المآثر ).
رجوع به سامیز شود. || مخفف سوهان در اراک ( سلطان آباد ) سون ( مکی نژاد ) رک : سوهان. و رک : سوهن. و رک : ص له دیباچه مؤلف. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مطلق سوهان اعم از چوب ساوی و آهن و طلا و نقره ساوی. ( برهان ). سوهان. ( غیاث ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) :
گویی که باد توده سوهان آژده
گاهی زند بصیقل و گاهی زند بسان.
( از تاج المآثر ).
|| طرز و روش. رسم و عادت. ( برهان ) ( غیاث ) ( اوبهی ). رسم و نهاد.( صحاح الفرس ). رسم. ( شرفنامه ). هیئت. ( دهار ). حال. ( صحاح الفرس ). و این کلمه با ترکیبات بدان ، بدین ، بر، بر آن ، بر این. به ، دگر، دیگر، زین ، سیرت ، یک ، یکی ، آید :
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید بوی ندهد برسان دار بوی.
رودکی.
سپاهی بدین سان بیاید ز چین
ز سقلاب و ختلان و توران زمین.
فردوسی.
بدان بد که گردون بگیرد بچنگ
بر آن سان که نخجیر گیرد پلنگ.
فردوسی.
بنام نیک از اینجا روان شدن بهتر
که بازگشتن نزد پدر به دیگرسان.
فرخی.
عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان.
فرخی ( دیوان ص 121 ).
تا تو را دیده ام ای ماه دگرسان شده ام
باخلل گشت همی حال من و حال حذر.
فرخی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

وی در آغاز آماندین اررلوسی دوپن و سپس بارن دو دوان نامیده میشد و بعد نام ژرژسان را بر خود گذاشت . بانوی رمان نویس فرانسوی ( و.پاریس ۱۸٠۴ - ف.نوهان ۱۸۷۶م. ) او از زنان اشرافی فرانسه و نواده موریس د ساکس فاتح معروف فونتنوا بود . رمانهای او انعکاسی از مصایب و شکنجه های عصر است . او شیفته افسانه ها بود . در ۲۵ سال اخیر زندگانی خود بنوشتن یک سلسله کتب اقدام کرد : نخست (( سرگذشت زندگی من ) ) سپس تخیل داستان پرداز وی او را بجهان فانتزی ( آدم برفی ) رمان اید آلیست ( مارکی - د ویلمر ) و زندگی روستایی که تا صد حماسه اوج میگیرد ( ویون زنان دیه ها ) کشانید . از آثار مشهور اوست : گلگون و سپید ( ۱۸۳۱م. ) ( این رمان را بهمراهی ساندو نوشت و ژول سان امضا کرد . بقیه رمانهای او همگی امضای ژرژسان دارند ) . ایندیانا و والنتین [[ نامه های یک مسافر ]] ژاک آندره سیمون نامه باقای نیسار ( دفاع از رمانتیسم ) زمستانی در میورقه هراس کونسوئلو کنتس رود لشتادت ژان آسیابان آنژیبو گناه آنتوان مرداب شیطانی ( شاهکار ) و غیره . سبک او ساده و بی تکلف و مشحون از احساسات سرشار و دارای جنبه روانشناسی و روانکاری است اما هنرش بزودی فراموش شد .
پسوند مکان : خارسان ( خارستان )
از قرای بلخ

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) طرز، روش . ۲ - قاعده ، قانون . ۳ - رسم ، عادت . ۴ - پسوند شباهت : دیوسان . ۵ - در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند.
(اِ. ) ۱ - سوهان . ۲ - سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند.
(اِ. ) بهره ، پاره .

فرهنگ عمید

سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر، و مانندِ آن به کار می رود: خورشید تیغ تیز تو را آب می دهد / مریخ نوک نیزهٴ تو سان زند همی (دقیقی: ۱۰۶ ).
حصه، بهره، پاره.
* سان سان: [قدیمی] حصه حصه، پاره پاره.
جا، مکان: گورسان: بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴ ).
۱. رسم، عادت.
۲. [قدیمی] طرز، روش.
۳. مثل، طور: به سان، برسان، چه سان، یک سان، دیگرسان، بدان سان، ازاین سان، جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵ )، نه همه سال کار هموار است / نه به هر وقت حال یک سان است (مسعودسعد: ۷۱ ). &delta، بیشتر به صورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن )، بدین (به این )، زین (از این ) استعمال می شود.
۴. مثل، مانند، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آب سان، آینه سان، پیل سان، دیوسان، ذره سان، شیشه سان، قندیل سان، آب صفت هر چه شنیدی بشوی / آینه سان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱: ۸۸ ).
۵. [مقابلِ رژه] (نظامی ) بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستاده اند.
* سان دیدن: (مصدر لازم ) (نظامی ) بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده ) از سربازانی که به صف ایستاده باشند.

گویش مازنی

/saan/ باد گرمی که در پاییز از باختر می وزد - هوای صاف و بی ابر & نوبت

دانشنامه عمومی

سان (پومپوئی). سان شهری در شهرستان پومپوئی در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۱۳۲۰ نفر است.
عکس سان (پومپوئی)

سان (حرف). سان ( حرف ) ( بزرگ Ϻ، کوچکϻ; ( به یونانی: σάν ) ) یکی از حرف های الفبای یونانی بود. شکل آن شبیه شکل به پهلو چرخیده M امروزی الفبای لاتین یا سیگمای الفبای یونانی بود و به عنوان جایگزین سیگما در تولید صدای /س/ عمل می کرد و در الفبا بین پی و قوپا قرار داشت. از نام «سان» علاوه بر نشان دادن این حرف تاریخی مستقل، به عنوان یک نام جایگزین برای نشان دادن حرف سیگما نیز استفاده می شده است.
عکس سان (حرف)عکس سان (حرف)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

سان (San)
(پیش تر: بوشمن) گروه کوچکی از مردم شکارچی گردآورندۀ خوراک، ساکن در صحرای کالاهاریو اطراف آن. زبان آنان به خانوادۀ زبانی خویسانتعلق دارد.

مترادف ها

parade (اسم)
نمایش، رژه، جلوه، تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم

how (اسم)
راه، چگونگی، روش، طرز، متد، سان، کیفیت

inspection (اسم)
بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید

ostentatious show (اسم)
سان

way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

like (حرف اضافه)
مثل، چنانکه، چون، سان، چنان

-like (پسوند)
سان

فارسی به عربی

استعراض

پیشنهاد کاربران

به ابراهیم حافظ نژاد
واژه خورآسان از دو واژه خور به معنای همان خورشید/هورشید پارسی و آسان از فعل آسیدن به معنای بالای آمدن و برخاستن میباشد و در کل به چم جایگاه بالای آمان و طلوع کردن خورشید میباشد و در پارسی معنی شرق نیز میدهد چون خورشید از مشرق بر میخیزد.
ان سان
یک سان
إنسان
این سان
in Sun
in son
. . .
تشابه لفظی یا نوشتاری دلیل بر از یک مصدر گرفته شده نیست!
با کلمات بازی نکند وتحریف نکن
من
سان در زبان کردی به معنای سنگ است و هر جا این اسم در نام روستا وشهر آمده است هم به معنای سنگ می باشد
مثلا خراسان ساده شده ی خور ( آبگیر ) آو ( آب ) سان ( سنگ ) است که روی هم می شود ( منطقه ابکیرهای سنگی ) چون آب اولین عامل برای آبادی است.
در کردی کلهری به معنی سنگ است
سان یک واژه پارسی است د ولی این واژه در عربی رفت ولی این واژه اوستایی است درترکی G�neş
دو جور سان داریم ( سان پیشوند سان پسوند )
سان پسوند= به مانای ( شباهت )
سان پیشوند= به مانای ( کیفیت ، چگونگی )
...
[مشاهده متن کامل]

فقط نگاه کنید
انسان= ان منفی ( بی ) سان شباهت = بی مانند ، بی شباهت
گربسان= گربه سان = شبیه گربه ، مانند گربه ، مثل گربه
سگسان = سگ سان= شبیه سگ ، مثل سگ ، مانند سگ
یکسان = یک اندازه، یک مانند
همسان= هم اندازه، هم مانند
این واژه یعنی صد درصد پارسی است

در زبان کردی به معنای سگ می باشد
اب صفت هرچه شنیدی بشوی اینه سان هرچه بدید مگوی
سن ایچ آره یانی تو بخور یا بنوش
ولی سان استار نه سان یانی خورشید و استار یانی ستاره
کاربر گرامی اینایی که گفتید برای زبان کره ای و ژاپنی هست و ربطی به پارسی نداره
نمیدونم این سان کجا به کار میره و به چه دردی میخوره ولی از معنی های دیگش احترام گذاشتن به هم دیگس مثل
اسونا سان
همین طور چان و کون هم به معنی احترام گذاشتنه
کیریتو کون
یویی چان
انسان یا ادم

تکه
قطعه
بخش
در بالا همه دوستان و فرهنگستاها درست نوشته اند
ولی تنها واژه سان در گویش رواج هازمان ( جامعه ) کنونی
سان است ( سان دیدن )
که در نیروهای مسلح بازدید از یگانهای حاضر در میدان نظامی که توسط ارشد ترین فرمانده انجام می شود را سان می گویند
سان : به معنی مشابه ، همچون ، همانند، آسا وار ، واره ، گون . در پیوندهایى چون گربه سان ، همچون گربه ( از خانواده گربه ها ) . سگ سان یا طوطى سان . دیوسان : همچون دیو ، مانند دیو . آبسان : همچون آب ، آب مانند . پیلسان : مانند پیل ، همچون پیل . شیرسان : مانند
...
[مشاهده متن کامل]

شیر ، همچون شیر . مهرسان : مانند خورشید ، همچون خورشید

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس