همی خواهم من ای دهقان که امروز
بگیری خنجری مانند ساطور.
( منسوب به منوچهری ).
هرکه یک سطر مدح او بنوشت نکشد رنج نیزه و ساطور.
قطران ( دیوان چ نخجوانی ص 138 ).
از علم وخرد سپرکن و خودوز فضل و ادب دبوس و ساطور.
ناصرخسرو.
گل سختش به سختی سندان شخ تندش به تیزی ساطور.
مسعودسعد.
تارکم زیر زخم خایسک است جگرم پیش حدّ ساطور است.
مسعودسعد.
به دشت جانوری خار میخورد،غافل تو تیز میکنی از بهرقتل او ساطور.
ظهیرفاریابی ( از شرفنامه منیری ).
ساطور کُند را نبود حدّ ذوالفقار.سلمان ساوجی.
|| آنچه بدان گوشت برند. ( المنجد ). آلت قصابان. ( شعوری ج 2 ورق 59 ). کارد قصابی. ( استینگاس ). ابزاری آهنین و قطاع بزرگتر از کارد، و یک دمه آن تیز و برنده ،و یک دمه دیگرش کند، و دارای دسته چوبین که قصابان بدان استخوانهای گوشت را قطع کنند و بشکنند و بگده نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) کارد خمیده و سنگین که قصاب بدان استخوان شکند. و گوشت جدا کند و باغبان و هیزم شکن بدان شاخه ها قطع کنند : ز ساطور غم استخوانم شکست
به سلاخی غصه برمال دست ( ! ).
محمد ظهوری ( از شعوری ).