ساز
/sAz/
مترادف ساز: ارغنون، تار، سه تار، چنگ، رود، عود، تجمل، برگ، دستگاه، ساخت، سامان، تحمل، سازگاری، سازش، خدعه، فریب، مکر، نیرنگ، تدارک، تهیه، جامه، رخت، لباس، بنه، توشه، زاد سفر، راه، روش، طریق، شیوه، نفع، سود، آرایش، آما
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
انواع سازها - آدمی تاکنون برای ایجاد صوت به وسیله ٔسازها سه طریقه یافته است : یکی عبارت است از به نوسان در آوردن یک سیم یا زه ( مثل ویلن )، دومی از نوسان یک ستون هوا که در درون لوله ای پدید می آید ( مثل قره نی )، طریقه سوم به نوسان درآوردن جسمی چون زنگ یا سنج. بدینگونه سازهای موسیقی به سه طبقه یا خانواده ٔاساسی تقسیم میگردد: خانواده زهی ، بادی ، ضربی. در سالهای اخیر به کمک وسائل فنی و برقی جدید، سازهائی اختراع شده است که شاید در آینده خانواده جدیدی تشکیل دهند.
سازهای زهی - پستی و بلندی و همچنین نوع صوتی که از یک سیم ، یا زه برمی خیزد به بلندی ، وزن و ضخامت آن سیم یا زه بستگی دارد. سیمهای کلفت و بلند به آهستگی به ارتعاش در می آیند و اصوات بمی بگوش میرسانند. سیمهای نازک و کوتاه با سرعتی بیشتر مرتعش می شوند و اصوات زیرتری ایجاد می کنند. بعضی از سازها چون پیانو وچنگ به تعداد سیمهائی که دارند نت و صوت ایجاد میکنند، ولی سازهای دیگری چون ویلن ، ویلن سل ، کنترباس چهار سیم بیشتر ندارند. و برای اینکه بتوان از این سازها بیش از چهار صدا بیرون کشید و گام اصوات را بدست آورد، نوازنده باید خود سیمها را کوتاه تر سازد، و برای این کار انگشت خود را بر روی سیمها میگذارد تا مانع لرزش و ارتعاش قسمت پائین سیم گردد. سازهائی چون گیتار و بانجو دارای پرده هائی است که جای قراردادن انگشتان را معین میسازد. بر روی ویلن و بعضی سازهای دیگر این پرده ها را کار نمی گذارند و نوازنده در این مورد غیر از گوش و شنوائی خود راهنمای دیگری ندارد.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - ساختگی کارها سامان ساخت . ۲ - استعداد تمیز . ۳ - بنه توشه . ۴ - آلت وسیله . یا سازکار آلت کار ابزار اهل صنعت . ۵ - مایحتاج وسایل زندگانی . ۶ - خواسته نعمت . ۷ - تجمل دستگاه . ۸ - یراق اسب ساخت . ۹ - جامه رخت لباس . ۱٠ - هدیه خلعت ساخت . ۱۱ - راه طریق روش شیوه . ۱۲ - هیئت وضع . ۱۳ - سازگاری تحمل . ۱۴ - مهمانی ضیافت . ۱۵ - مکر حیله . ۱۶ - مثل مانند . ۱۷ - نفع سود . ۱۸ - آلت موسیقی که زنند یا نوازند و آن بر دو قسم است : یا سازهای زهی آلاتی که دارای سیم است و به وسیله مضراب یا ناخن آنها را به صدا در آورند مانند چنگ تار بربط قانون ویولن . یا سازهای بادی آلاتی که با دمیدن بصدا در آیند مانند : نی ( نای ) قره نی شیپور و غیره . و یا سازهایی که برای حفظ ضرب و آهنگ و ریتم به کار روند مانند : پیانو طبل سنج مثلث . یا سازهای دولاب از مطلقات آلات ذوات الاوتار و از سازهای قدیم است و آن بر هیئت دهلی است که بر پشت آن از خارج وتر ها بندند و مضراب آن را بر محلی که مناسب است ساکن و محکم سازند و آن ساز را به چوبی مثل چرخی که ریسند حرکت دهند تا مرور آن اوتار بر مضراب شود و استخراج نغمه کنند . یا به ساز کسی رقصیدن آلت دست دیگری بودن به میل و اراده یا به تحریک دیگری - دانسته یا ندانسته - عمل کردن . یا ساز بر تار بستن کوک کردن ساز . ۱۹ - آهنگ نغمه . ۲٠ - ( صفت ) مطابق قواعد موسیقی مقابل ناساز : چهارم علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها... ( دانشنامه عطایی ) . یا ساز نوروز ۱ - تهیه مقدمات جشن نوروزی ۲ - یکی از لحنهای باربدی .
تلفظ آلمانی زاتز
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (موسیقی ) آهنگ.
۳. (بن مضارعِ سازیدن و ساختن ) = ساختن
۴. [قدیمی] آلت، وسیله، ابزار، اسباب وادوات.
۵. [قدیمی] اسلحه، خواربار، و سایر لوازم مورد استفاده در جنگ، آلت جنگ: شکسته شده ست آن سپاه گران / چنان ساز و آن لشکر بی کران (فردوسی: ۳/۲۵۳ ).
۶. سازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چاره ساز، چیت ساز، ساعت ساز، قفل ساز.
۷. [قدیمی] نیرنگ.
۸. [قدیمی] طریق، روش.
۹. [قدیمی] سامان، نظم وترتیب: ساقیا برگ طرب ساز که از بلبل و گل / کاروبار چمن امروز به برگ است و به «ساز» (سلمان ساوجی: ۱۲۱ )، بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی / که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز (مسعودسعد: ۲۵۱ ).
۱۰. [قدیمی] زین وبرگ اسب.
۱۱. [قدیمی] عظمت.
۱۲. [قدیمی] رونق.
۱۳. [قدیمی] رخت، لباس.
۱۴. (صفت ) [قدیمی] قوی.
۱۵. (صفت ) [قدیمی] متداول، رایج.
۱۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] سازگاری.
۱۷. (اسم مصدر ) [قدیمی] بردباری.
* ساز آئروفون: (موسیقی ) سازی که در آن هوا را به وسیلۀ دستگاه مکانیکی، به ارتعاش درمی آورند، مانند آکاردئون و ارگ.
* ساز آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن.
* ساز بادی: (موسیقی ) سازی که با دمیدن در آن ها به صدا در می آیند، مانند نی، قره نی، شیپور.
* ساز دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. ساختن و آماده کردن.
۲. آراستن.
۳. سامان دادن، نظم و ترتیب دادن.
* ساز راه: [قدیمی] سامان سفر، اسباب سفر، توشه و لوازم سفر.
* ساز زدن: (مصدر لازم ) ساز نواختن، نواختن ساز.
* ساز زهی: (موسیقی ) سازهایی که زه یا سیم دارند و صوت در آن ها به واسطۀ ارتعاش زه ها یا سیم ها با زدن زخمه یا انگشت ایجاد می شود، مانند تار، سه تار، چنگ، عود، گیتار.
* ساز زهی آرشه ای: (موسیقی ) سازی که سیم هایش با کشیدن آرشه بر آن ها به صدا در می آید، مانند کمانچه و ویولون.
* ساز کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. ساخته و آماده کردن، مهیا کردن، ترتیب دادن.
۲. [قدیمی] آهنگ کردن، اراده کردن.
* ساز کوبه ای: (موسیقی ) سازی که به واسطۀ ضربه هایی که با دست یا آلت فلزی یا چوبی بر آن ها وارد می شود به صدا در می آیند، مانند طبل و دایره، سازهای ضربی.
* ساز نوروز: [قدیمی]
۱. آنچه برای جشن نوروز فراهم کنند از خوراک و پوشاک و چیزهای دیگر.
۲. (موسیقی ) از الحان سی گانۀ باربَد: چو در پرده کشیدی ساز نوروز / به نوروزی نشستی دولت آن روز (نظامی: ۲۰۳ ).
* سازوبرگ: ‹برگ وساز›
۱. آلات و ادوات.
۲. آنچه از اسلحه و لوازم جنگ که به سرباز داده شود.
* سازوساخت: سازوسامان، آلات و ادوات، سامان، رخت، اسباب.
* سازوسامان: [قدیمی]
۱. سروسامان.
۲. راه ورسم.
* سازونهاد: [قدیمی]
۱. وضع و حال.
۲. راه ورسم، رسم و آیین: جهان را چنین است سازونهاد / که جز مرگ را کس ز مادر نزاد (فردوسی: ۱/۲۵۲ ).
* سازونوا: سازوآواز، سازوسرور: تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند / قول و غزل به سازونوا می فرستمت (حافظ: ۱۹۸ ).
فرهنگستان زبان و ادب
{LIS} [مهندسی نقشه برداری] ← سامانۀ اطلاعات زمین
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
قی ساز نَوُردِن
دانشنامه عمومی
ساز به ابزار نواختن موسیقی گفته می شود.
اگرچه هر وسیله ای را که صدا بدهد می توان ساز دانست ولی در این مقاله منظور از ساز وسایلی است که صرفاً برای اجرای موسیقی ساخته شده است.
احتمالاً قدیمی ترین وسیله تولید موسیقی صدای انسانی است. بعد از آن شاید انواع سازهای کوبه ای و پس از آن سازهای بادی قدمت بیشتری دارند. یک تکه استخوان سوراخ شده به نام فلوت دیویج بیب مربوط به دوره انسان نئاندرتال را قدیمی ترین ساز بادی کشف شده می دانند.
سازهای زهی نیز در فرهنگ های مختلف بشری به کار می رفته و در تماس های بین فرهنگ ها انواع آن متحول شده و بسیاری از این گونه سازها در نقاط مختلف جهان دیده می شوند که در عین تفاوت جنبه های مشترک بسیاری دارند. قدیمی ترین ساز زهی، سازی است ایرانی به نام تنبور.
فن تولید ساز به ویژه پس از انقلاب صنعتی در اروپا پیشرفت بسیار کرد و انواع سازهای پیچیده و زیبا با توانایی صدادهی عالی در اروپا تولید شده و می شود. در قرن بیستم ژاپن و اخیراً چین نیز سازهایی با کیفیت بسیار خوب تولید کرده اند.
همچنین پیشرفت فناوری الکترونیک عرصه وسیعی را برای سازهای الکترونیک باز کرد و به ویژه کاربرد رایانه در تولید موسیقی نمای تازه ای از مفهوم ساز را در برابر موسیقی دانان گسترده است.
بررسی و طبقه بندی و شناخت سازها را «سازشناسی» یا «ارگانولوژی» می نامند. سازها را به صورت های مختلف دسته بندی کرده اند ولی معمول ترین ( و نه لزوماً دقیق ترین ) دسته بندی سازها تقسیم آن ها به سازهای زهی، سازهای بادی، سازهای کوبه ای، سازهای صفحه کلیددار، سازهای الکترونیک و صدای انسانی است.
سازسازی یا سازگری به معنای ساختن ساز و ابزار موسیقی است. [ ۱] سازسازی از شاخه های موسیقی و صنایع دستی به شمار می آید. [ ۲] هنر سازسازی را می توان چکیده ای از درودگری، زرگری، معرق، نوازندگی و … دانست. [ ۳]
تقریباً در همهٔ نظریات ارائه شده در مورد چگونگی پیدایش ساز، کوبیدن به اعضای بدن و پایکوبی به عنوان نخستین امکانات مورد استفادهٔ انسان برای خلق موسیقی، معرفی شده است. [ ۴] پس از دستیابی به ابزار، انسان طریقهٔ ساخت سازهای ابتدایی را آموخت. به عنوان مثال کُنده و تنهٔ درختان را خالی کرد و آن را به عنوان ساز یا وسیله ای برای ارسال پیام از طریق ضربه های قراردادی، مورد استفاده قرار داد. [ ۵] در قدیمی ترین گروه بندی سازها که به دو فرهنگ کهن چین و هندوستان تعلق دارد، ۸ وسیلهٔ ایجاد صدا وجود دارد که عبارتند از: پوست حیوانات، سنگ، فلز، گِل پخته ( سفال ) ، ابریشم، چوب، نی، کدوی غلیانی. [ ۶]
اگرچه هر وسیله ای را که صدا بدهد می توان ساز دانست ولی در این مقاله منظور از ساز وسایلی است که صرفاً برای اجرای موسیقی ساخته شده است.
احتمالاً قدیمی ترین وسیله تولید موسیقی صدای انسانی است. بعد از آن شاید انواع سازهای کوبه ای و پس از آن سازهای بادی قدمت بیشتری دارند. یک تکه استخوان سوراخ شده به نام فلوت دیویج بیب مربوط به دوره انسان نئاندرتال را قدیمی ترین ساز بادی کشف شده می دانند.
سازهای زهی نیز در فرهنگ های مختلف بشری به کار می رفته و در تماس های بین فرهنگ ها انواع آن متحول شده و بسیاری از این گونه سازها در نقاط مختلف جهان دیده می شوند که در عین تفاوت جنبه های مشترک بسیاری دارند. قدیمی ترین ساز زهی، سازی است ایرانی به نام تنبور.
فن تولید ساز به ویژه پس از انقلاب صنعتی در اروپا پیشرفت بسیار کرد و انواع سازهای پیچیده و زیبا با توانایی صدادهی عالی در اروپا تولید شده و می شود. در قرن بیستم ژاپن و اخیراً چین نیز سازهایی با کیفیت بسیار خوب تولید کرده اند.
همچنین پیشرفت فناوری الکترونیک عرصه وسیعی را برای سازهای الکترونیک باز کرد و به ویژه کاربرد رایانه در تولید موسیقی نمای تازه ای از مفهوم ساز را در برابر موسیقی دانان گسترده است.
بررسی و طبقه بندی و شناخت سازها را «سازشناسی» یا «ارگانولوژی» می نامند. سازها را به صورت های مختلف دسته بندی کرده اند ولی معمول ترین ( و نه لزوماً دقیق ترین ) دسته بندی سازها تقسیم آن ها به سازهای زهی، سازهای بادی، سازهای کوبه ای، سازهای صفحه کلیددار، سازهای الکترونیک و صدای انسانی است.
سازسازی یا سازگری به معنای ساختن ساز و ابزار موسیقی است. [ ۱] سازسازی از شاخه های موسیقی و صنایع دستی به شمار می آید. [ ۲] هنر سازسازی را می توان چکیده ای از درودگری، زرگری، معرق، نوازندگی و … دانست. [ ۳]
تقریباً در همهٔ نظریات ارائه شده در مورد چگونگی پیدایش ساز، کوبیدن به اعضای بدن و پایکوبی به عنوان نخستین امکانات مورد استفادهٔ انسان برای خلق موسیقی، معرفی شده است. [ ۴] پس از دستیابی به ابزار، انسان طریقهٔ ساخت سازهای ابتدایی را آموخت. به عنوان مثال کُنده و تنهٔ درختان را خالی کرد و آن را به عنوان ساز یا وسیله ای برای ارسال پیام از طریق ضربه های قراردادی، مورد استفاده قرار داد. [ ۵] در قدیمی ترین گروه بندی سازها که به دو فرهنگ کهن چین و هندوستان تعلق دارد، ۸ وسیلهٔ ایجاد صدا وجود دارد که عبارتند از: پوست حیوانات، سنگ، فلز، گِل پخته ( سفال ) ، ابریشم، چوب، نی، کدوی غلیانی. [ ۶]
wiki: ساز
ساز (کرمانشاه). ده سار نام روستایی در دهستان پشت دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در استان کرمانشاه است. طبق سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این روستا ۲۰۶ نفر در ۴۴ خانوار است. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: ساز (کرمانشاه)
دانشنامه آزاد فارسی
واژه ای فارسی و ترکی به معنای «آلت موسیقی». این واژه نیز نام خانواده ای از لوت های دسته بلند است که در ایران، قفقاز، اروپای جنوب شرقی و آسیای صغیر یافت می شوند. سازها، دستگاه تشدیدگر گلابی شکلی دارند که از یک تکه چوب یک تکه تراشیده شده یا از چند باریکه چوب به هم پیوسته ساخته می شود. دستۀ ساز راست و مستقیم است و تعداد متغیری دستان روی آن بسته شده است که قابلیت جابه جاشدن نیز دارند.
wikijoo: ساز
جدول کلمات
مترادف ها
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان
لوازم، ساز، دستگاه، ماشین، اسباب، جهاز، الت
تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی
ساز
ساز، اسباب، الت، الت دست، برگ، ابزار، افزار
ساز
ساز، ساز و برگ، تجهیزات
ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب
غنا، ساز، اهنگ، خنیا، موسیقی، موزیک، رامشگری
ساز، ساز و برگ، تجهیزات، تکنیک، قسمت مادی یا مکانیکی هنر
سامان، ساز، اغوش
ساز، ساز دهنی، ارغنون دهنی
پیشنهاد کاربران
واژه ساز
معادل ابجد 68
تعداد حروف 3
تلفظ sāz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم )
مختصات ( اِ. )
آواشناسی sAz
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه ی سازاز ( s�z - ) ریشه ی واژه ی پارسی ساختن است.
... [مشاهده متن کامل]
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه ساختن
معادل ابجد 1111
تعداد حروف 5
تلفظ sāxtan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: sāxtan]
مختصات ( عا. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
معادل ابجد 68
تعداد حروف 3
تلفظ sāz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم )
مختصات ( اِ. )
آواشناسی sAz
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه ی سازاز ( s�z - ) ریشه ی واژه ی پارسی ساختن است.
... [مشاهده متن کامل]
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه ساختن
معادل ابجد 1111
تعداد حروف 5
تلفظ sāxtan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: sāxtan]
مختصات ( عا. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
بُنمایه های دانشیک از نگاه دوستان: یکی دیوان لغات الترک است که در اصالت آن شک و گمان فراوان است، دیگری داستان های خرافی تورات و سپس نوشته های ابن خلدون که از سوی پانترکان بریده بریده شده !
لغات الترک که گفتی هزاااار سال پیشینه دارد که صصصد سال بیشتر نیست پیدا شده! می توانی بگویی آن نهصد سالِ اندک و ناچیز! کجا بوده و چه کار می کرده؟ کتابی نهصد سال گم شود و ناگهان بسیار سالم و دست نخورده، بی کم وکاست بی آنکه خدشه ای به آن رسیده باشد آن هم در هشت جلد پیدا شود؟!
... [مشاهده متن کامل]
و محمود کاشغری که در هیچ کتاب ادبی و تذکره ای از او یاد نشده، می شود نویسنده ی آن. این کتاب به زبان تازی ست و باید دستکم در تذکره های تازی نامی از کاشغری برده می شد ولی تا صد سال پیش هیچ نامی از او نبوده و درواقع شیخ محمودِ ساختگیِ دوستان از صد سال پیش به این سو وجود خارجی می یابد.
گیریم که این کتاب هم بوده مگر قرار است هر واژه ای در آن است ترکی باشد؟ همه واژه هایی که تیره های گوناگون ترک به کار می بردند را جمع آوری کرده که وامواژه ها هم جزء آنهاست از آن میان همین کوک که ریشه ی کهنتری در پهلوی دارد.
جالب اینجاست که کاشغری در نقشه اش آذربایگان را که آذربادگان نوشته جزء سرزمین ترکان نیاورده و سرزمین ترکان ( بلاد الغزیه، مسکن قفجاق، فیافی تتار ) شاید هزاران فرسنگ از آذربایگان به دور است.
-
نوشته های تورات هم که به پیغمبران خدا اتهام گناهان سنگین می زند پیداست که دستکاری بسیاری در آن است و به درد دلیل آوری نمی خورد، از این گذشته یافث پسر نوح را نیای همه مردم خاور زمین دانسته اند نه فقط ترکها، که پدر ترک، چینی، مغول، یاجوج و ماجوج و کلا زردپوستها یعنی اینکه بر پایه گفته ابن خلدون به جز ترکان، چینی ها و مغول ها و. . . هم می توانند ادعای عیلام را کنند!، و نام فرزندان سام ( پسر بزرگ نوح ) هم عیلام، آشور و آرام و. . . بوده یعنی عیلامیها از سامند نه یافث ولی دراصل همه اینها گفته هایی نادانشی بیشتر نیست تازه صقلاب ( =اسلاو، روس ) هم از فرزندان یافث گفته شده که پیوندی با زردپوستها ندارند همه اینها یعنی اینکه این قصه های پامنبری ارزش کار تاریخی ندارد.
حدیثی که درباره نوح و پسرانش است اینگونه آمده:
"نوح پیغمبر علیه السلام دو هزار و پانصد سال زندگانی کرد هنگامی که در زمین طوفان بزرگ تاریخی شده بود روزى در کشتی خوابیده بود پس باد تندى وزید جامه او را پس زده و شرمگاهش نمایان شد. سه تن از فرزندان او که سام و حام و یافث باشند آنجا بودند نگاهشان به شرمگاه پدر افتاد پس حام و یافث خندیدند و سام پدر را پوشانیده و ایشان را سرزنش کرد و از خندیدن باز داشت. امّا آن دو برادر هشیار نشده و هرگاه باد جامه پدر را کنار می زد می خندیدند و سام بازهم می پوشاند تا این که نوح علیه السلام بیدار شده و ایشان را در آن حال دید پرسید که خنده براى چیست سام داستان را گفت نوح اندوهگین شده دست ها را به سوی آسمان بلند نمودو گفت بار خدایا برگردان نطفه حام را تا از او فرزندى نیاید مگر سیاه و زنگی. و بار خدایا بگردان نطفه یافث را. پس نفرین حضرت نوح پذیرفته شده و خداوند نطفه ایشان را گرداند پس همه سیاه پوستان و زنگیان از تبار حامند هر کجاى جهان که باشند و همه ترکها و ترکمانها و یأجوج و مأجوج و چینی ها هم از تبار یافثند هرکجاى جهان که باشند. ولی همه سفیدپوستان از تبار سامند پس فرمود نوح به حام و یافث که دودمان شما نوکر و خدمتگذار دودمان سام خواهند شد تا روز قیامت براى این که او نیکی به من کرد ولی شما نفرین من شدید براى آن خنده و کارتان. "
من داوش و ادعایی برای درست بودن این حدیثها ندارم تورات که دیگر هیچ، ولی کسی که می گوید یافث پدر ترک، دیگر باید پیه همه چیز را هم به تنش بمالد.
گذشته از همه اینها، هسته نخستین سومریان پنج هزار سال پیش از زایش مسیح بوده یعنی هفت هزار سال پیش درحالیکه نوح پیامبر خودش از پنج هزار سال پیش است و دودمان یافث که مثلن ترکها و. . . از آن باشند بی گمان صدها یا هزاران سال پس از یافث می تواند شکل بگیرد، اکنون چگونه سومری می تواند ترک باشد؟! چنین فرنودهایی برای خوانندگان خردمند و اندیشه ورز آورده می شود وگرنه کسانی که گسست سه هزار کیلومتریِ شوش با میانرودان را درنمی یابند و سوسِ آن دیار را شوش خوزستان می پندارند گسست زمانی میان سومر و یافث را هم در نخواهند یافت.
-
برای خودفریبانی که دور اونتاش ( جایگاه اونتاش ) در سنگنبشته آشوری را دوران تاش ( سنگ ایستاده! ) می خوانند دیگر گفته هایشان هم ارزش پرداختن ندارد، آشوری یک زبان سامی ست و واژه "دور" در آن همخانواده با واژه "دار" در تازی ست به چم خانه و جایگاه.
نوشته های ابن خلدون را هم که بیشرمانه بُرِشکاری می کنید او می نویسد:
"در کتابها هست که ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلی این مسئله را انکار می کنند. "
ابن خلدون در سده هشتم یعنی در زمانی بود که سیصد سال از اشغال ایران از سوی حکومتهای ترکی و مغولی می گذشت پس طبیعی ست که برخی کتابها ایران را سرزمین حکومتهای ترک بداند ولی در پایان با آوردن دیدگاه دانشمندان پارس که باور خودش نیز همین است ادعای کتابها را رد می کند.
چنین فرنودها و دلیل های سطح پایینی دانشیک نیست و هیچ جایگاهی در تاریخ پژوهیِ دانشگاهی ندارد، تنها به درد دورهمی های پانترکان می خورد.
لغات الترک که گفتی هزاااار سال پیشینه دارد که صصصد سال بیشتر نیست پیدا شده! می توانی بگویی آن نهصد سالِ اندک و ناچیز! کجا بوده و چه کار می کرده؟ کتابی نهصد سال گم شود و ناگهان بسیار سالم و دست نخورده، بی کم وکاست بی آنکه خدشه ای به آن رسیده باشد آن هم در هشت جلد پیدا شود؟!
... [مشاهده متن کامل]
و محمود کاشغری که در هیچ کتاب ادبی و تذکره ای از او یاد نشده، می شود نویسنده ی آن. این کتاب به زبان تازی ست و باید دستکم در تذکره های تازی نامی از کاشغری برده می شد ولی تا صد سال پیش هیچ نامی از او نبوده و درواقع شیخ محمودِ ساختگیِ دوستان از صد سال پیش به این سو وجود خارجی می یابد.
گیریم که این کتاب هم بوده مگر قرار است هر واژه ای در آن است ترکی باشد؟ همه واژه هایی که تیره های گوناگون ترک به کار می بردند را جمع آوری کرده که وامواژه ها هم جزء آنهاست از آن میان همین کوک که ریشه ی کهنتری در پهلوی دارد.
جالب اینجاست که کاشغری در نقشه اش آذربایگان را که آذربادگان نوشته جزء سرزمین ترکان نیاورده و سرزمین ترکان ( بلاد الغزیه، مسکن قفجاق، فیافی تتار ) شاید هزاران فرسنگ از آذربایگان به دور است.
-
نوشته های تورات هم که به پیغمبران خدا اتهام گناهان سنگین می زند پیداست که دستکاری بسیاری در آن است و به درد دلیل آوری نمی خورد، از این گذشته یافث پسر نوح را نیای همه مردم خاور زمین دانسته اند نه فقط ترکها، که پدر ترک، چینی، مغول، یاجوج و ماجوج و کلا زردپوستها یعنی اینکه بر پایه گفته ابن خلدون به جز ترکان، چینی ها و مغول ها و. . . هم می توانند ادعای عیلام را کنند!، و نام فرزندان سام ( پسر بزرگ نوح ) هم عیلام، آشور و آرام و. . . بوده یعنی عیلامیها از سامند نه یافث ولی دراصل همه اینها گفته هایی نادانشی بیشتر نیست تازه صقلاب ( =اسلاو، روس ) هم از فرزندان یافث گفته شده که پیوندی با زردپوستها ندارند همه اینها یعنی اینکه این قصه های پامنبری ارزش کار تاریخی ندارد.
حدیثی که درباره نوح و پسرانش است اینگونه آمده:
"نوح پیغمبر علیه السلام دو هزار و پانصد سال زندگانی کرد هنگامی که در زمین طوفان بزرگ تاریخی شده بود روزى در کشتی خوابیده بود پس باد تندى وزید جامه او را پس زده و شرمگاهش نمایان شد. سه تن از فرزندان او که سام و حام و یافث باشند آنجا بودند نگاهشان به شرمگاه پدر افتاد پس حام و یافث خندیدند و سام پدر را پوشانیده و ایشان را سرزنش کرد و از خندیدن باز داشت. امّا آن دو برادر هشیار نشده و هرگاه باد جامه پدر را کنار می زد می خندیدند و سام بازهم می پوشاند تا این که نوح علیه السلام بیدار شده و ایشان را در آن حال دید پرسید که خنده براى چیست سام داستان را گفت نوح اندوهگین شده دست ها را به سوی آسمان بلند نمودو گفت بار خدایا برگردان نطفه حام را تا از او فرزندى نیاید مگر سیاه و زنگی. و بار خدایا بگردان نطفه یافث را. پس نفرین حضرت نوح پذیرفته شده و خداوند نطفه ایشان را گرداند پس همه سیاه پوستان و زنگیان از تبار حامند هر کجاى جهان که باشند و همه ترکها و ترکمانها و یأجوج و مأجوج و چینی ها هم از تبار یافثند هرکجاى جهان که باشند. ولی همه سفیدپوستان از تبار سامند پس فرمود نوح به حام و یافث که دودمان شما نوکر و خدمتگذار دودمان سام خواهند شد تا روز قیامت براى این که او نیکی به من کرد ولی شما نفرین من شدید براى آن خنده و کارتان. "
من داوش و ادعایی برای درست بودن این حدیثها ندارم تورات که دیگر هیچ، ولی کسی که می گوید یافث پدر ترک، دیگر باید پیه همه چیز را هم به تنش بمالد.
گذشته از همه اینها، هسته نخستین سومریان پنج هزار سال پیش از زایش مسیح بوده یعنی هفت هزار سال پیش درحالیکه نوح پیامبر خودش از پنج هزار سال پیش است و دودمان یافث که مثلن ترکها و. . . از آن باشند بی گمان صدها یا هزاران سال پس از یافث می تواند شکل بگیرد، اکنون چگونه سومری می تواند ترک باشد؟! چنین فرنودهایی برای خوانندگان خردمند و اندیشه ورز آورده می شود وگرنه کسانی که گسست سه هزار کیلومتریِ شوش با میانرودان را درنمی یابند و سوسِ آن دیار را شوش خوزستان می پندارند گسست زمانی میان سومر و یافث را هم در نخواهند یافت.
-
برای خودفریبانی که دور اونتاش ( جایگاه اونتاش ) در سنگنبشته آشوری را دوران تاش ( سنگ ایستاده! ) می خوانند دیگر گفته هایشان هم ارزش پرداختن ندارد، آشوری یک زبان سامی ست و واژه "دور" در آن همخانواده با واژه "دار" در تازی ست به چم خانه و جایگاه.
نوشته های ابن خلدون را هم که بیشرمانه بُرِشکاری می کنید او می نویسد:
"در کتابها هست که ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلی این مسئله را انکار می کنند. "
ابن خلدون در سده هشتم یعنی در زمانی بود که سیصد سال از اشغال ایران از سوی حکومتهای ترکی و مغولی می گذشت پس طبیعی ست که برخی کتابها ایران را سرزمین حکومتهای ترک بداند ولی در پایان با آوردن دیدگاه دانشمندان پارس که باور خودش نیز همین است ادعای کتابها را رد می کند.
چنین فرنودها و دلیل های سطح پایینی دانشیک نیست و هیچ جایگاهی در تاریخ پژوهیِ دانشگاهی ندارد، تنها به درد دورهمی های پانترکان می خورد.
عوامفریبی کار کسی ست که با نامهای گوناگون نوشته گذاشته، یک بار از زبان دکتر! بار دگر از دهن خانم بختیاری!! و گاهی از زیروبند سبکتکین با دروغ بستن به زمین و زمان و. . . به دنبال تاریخ سازی گزافه برای خودش است.
... [مشاهده متن کامل]
کار رابه جایی رسانده که برای اثبات گزافه هایش، از دروغ بستن به امیرمومنان هم ترسی ندارد ( ترک در نهج البلاغه نامه ۵، نامه امام علی به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان! ) ، خوانندگان می توانند این نامه را خودشان به چشم ببینند و گوشه ای از دروغگویی پانترکان را دریابند.
- - -
دیدگاه من درباره ریشه واژه ساز همان بود که گفتم که ساز در آغاز به هرگونه ابزار ساخته شده گفته می شد ولی کم کم فقط ویژه ابزار نوازندگی شده. کجا دیدی نظرم عوض شده باشه؟! [خواب دیدی خیر باشه]
خودم می دونستم که گوک معنی کبود و آبی و سبز و کال و آسمان و. . . ! رو میده ولی گاهی با نگذاشتن یا گذاشتن یک نقطه یا سرکش، دری گشوده میشه برای درونشد در راهی و رسیدن به پیامدی ویژه و برآیندی دلخواه.
استادجان که می گویی کوک در ترکی یعنی موسیقی، پس مهربانی کن چندتایی واژه هم از آن بساز و به جای واژه های آهنگ، آهنگساز، آهنگ شناس، آهنگ شناسی، آهنگ نواز، موسیقیدان، نماهنگ و. . . یادِ پساعثمانیها بده که ناچار نباشند به جز muzik از فرانسه واژه های muzikoloji ، muzikolog ، muzisyen، muzikvideo و. . فله ای وارد کنند!
مانند همان اوچ تار!!! من درآوردیِ خودت که اگه خوب روش کار کنی می تونی به جای sitar به خود ترک پندارانِ آناتولی و شروان فرو کنی.
بیگمان اگر کوک ترکی می بود و چم آهنگ و موسیقی داشت تاکنون خودترک پندارانِ آناتولی هزاران بار آن را در بوق و کرنا کرده بودند.
واژه کوک و کوکا در در زبان پهلوی به معنی آواز بلند بوده که امروزه در پارسی نو به شکل غوغا درآمده است، واژه کوک برای ساماندهی سیمهای سازهای زهی کاربرد یافته یعنی سامان دادن به زه یا سیم به گونه ای که بلندترین و بهترین آوا را پدید آورد.
واژه کوک اگر به تازگی در ترکی آذری معنی موسیقی هم یافته باشد برگرفته از همان کوک کردن ساز در پارسی ست.
من نمی دانم این نظریه پردازان دانش موسیقی چه نامردهایی بودند! پناه بر خدا یک کتاب، مقاله یه چیزی درباره نوازندگی یا حالا هرچی به ترکی ننوشته اند بلکه یه قولوپ آب خنکی شود بر جگر سوخته و تفتیده این دربه درها، همش یا پارسی نوشته اند یا تازی، گرچه شایدم هرگز ترکی بلد نبوده اند و ما توقع بیجایی ازشان داریم مانند همان سومری ها و ایلامیها و. . . که بیچاره ها روحشان هم خبر نداشته که در یک روزگاری، شماری توهم زده و مشتی خواب نما شده آویزانشان می شود،
شاه ایلامی ( سنگ ایستاده!!! ) [که به خاطر سیخونکهای پانترکها از خواب هزاران ساله پریده و سرپا ایستاده] رو به پدر: ای پدرشاه، چرا نامم را سنگ ایستاده ( دوران تاش ) نهادی؟ نام بهتری نیافتی مگر نام قحطی بود؟
پدرشاه: نه پسرم حواست کجاست! سنگ ایستاده دیگر چیست؟! من نامت را ** اونتاش** نهادم، ببین اشکال از کجا بوده زودتر آگاهم کن، ما آبرو داریم!
سنگِ. . . ببخشید شاه ایلامی پس از کمی اندیشه: یافتم پدر، آشوریان، آن جایگاه ( "دور" به آشوری=جایگاه، خانه ) که من برای خود در شوش ساخته بودم را با نام "دور اونتاش" ( =خانه اونتاش ) در سنگنوشته های آشوری آورده اند، گمان کنم در سده بیست ویکم مشتی پاپتی پانترک از این نام از برای تمدن تراشیهای خود بهره ناروا برده باشند!
پدرشاه: نفرین بر آن تمدن تراشان بی آبرو باد.
سازه ی دینی - آئینیِ دور اونتاش پیرامون ۱۲۵۰ سال پیش از زایش مسیح ( ۱۲۴۰–۱۲۷۵ پ. م ) ، در دوران شاه ایلامی اونتاش ناپیریشا، در ستایش " اینشوشیناک" ایزد نگهبان شوش ساخته شد. این سازه پیش از پی بردن به ارزش تاریخیش، از سوی چوپانان بختیاری با نام چغازنبیل ( سبد وارونه ) نامگذاری شده بود که همکنون نیز بیشتر با همین نام شناخته می شود.
این سازه در سنگنوشته های آشوری[Dūr Untaš] و در سنگ نوشته های ایلامی[Āl Untaš dNapiriša ] نوشته شده است یعنی که خودِ واژه ی [دور اونتاش] از پایه آشوری ست نه ایلامی. ( از همینک پیش به سوی ترکسازی آشوریها! )
حتا ذره ای به مغز نخودی شان هم نمی رسد که مواد ساختمانی چغازنبیل یا دور اونتاش از خشت و گل است و اصلا سنگی در آن به کار نرفته که سنگ ایستاده!!! بشود.
تا وقتی هم که سنگنوشته های اورارتویی و ماننایی و. . که یکبار هم واژه ترک در آنها به کار نرفته را از روی دست پانترکها می خوانید داستان فریب و توهم شماها به پایان نمی رسد، همچنان دور اونتاش ها، دوران تاش خواهند شد و زنجیره ترکسازی تا هزاران سال پیش که هیچ، نئاندرتال ها را هم پشت سر گذاشته به روز ازل! خواهد رسید.
آری شماری گرسنه ی تمدن و فرهنگ راه افتاده اینسو و آنسو چنگ می زنند بلکه با تمدن ربایی از روسیاهی وخجالت پدران بیابانگردشان رهایی یابند: [مجسمه رو ببین، چشماتو باز کن ببین سازشو گذاشته رو سینه اش!، این ساختمان گلی رو ببین نامش سنگ ایستاده اس!، ببین رباب از راواو! گرفته شده تنبک هم از دنبه ی گوسفندی کوچک! کمانچه هم از کمان چه، خب ببین چقدر ترکیه! پس ابن سینا هم ترکه، وقتی مهر سومریها پهلوی اورارتوییها بوده خب پیداس که همه شون ترک بودند دیگه! توی نامه امام علی هم ترک اومده، اگه هیچکس ندیده چون کورند ولی هست! سوس هم درسته که سه هزار کیلومتر از خوزستان دور بوده ولی ما کاری به این کاراش دیگه نداریم همون شوشه! و و و]
بسه دیگه خجالت بکشید من نمی دونم شماها از این همه چرندوچار خنده تون نمی گیره؟ خود را مضحکه عالم و آدم کرده اید و درس نمی گیرید.
ولی آخرش هم سرنا را سر گشادش می نوازید، نام ترک با ترکتازی و نابودی شهرها و فرهنگها گره خورده، داغی ست بر پیشانی تورک که با سمباده سومر و ماستمالی ایلام و ماله کشی ماننا پاک نخواهد شد، این را من نمی گویم بزرگان آذربایگان و شروان ( شمال ارس ) گفته اند:
قطران تبریزی:
اگر بگذشت از جیحون گروه ترکمانان را / ملک محمود کاو را بود زابل کان در سنجر
زمانی تازش ایشان به شروان اندرون بودی/ زمانی حمله ایشان به آذربایگان اندر
نبود از تازش ایشان کسی بر چیز خود ایمن/ نبود از حمله ایشان کسی بر حال خود سرور
قطران در ستایش امیری از امیران آذربایگان و عدل او سروده است:
گرچه داد ایران را بلای ترک ویرانی/ شود از عدلش آبادان چو یزدانش کند یاری
بدر شروانی شاعر سده 8 و 9 ه زاده شماخی در شروان:
گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور/ مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب
گر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست/ آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب
از سگ دیوانه ی کف کرده باید احتراز/ بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب
خاقانی شروانی ترکان را بیگانه نامیده و درباره صفات ترکانه می سراید:
آشنای دل بیگانه شدی / آب و نان از در بیگانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان /به ادب نان خور و ترکانه مخور
و در جایی دیگر:
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است؟ /خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو
کُشتیَم پس خویشتن نادان کنی /این همه دانا مکش، نادان مشو.
گرچه منظور شاعران از ترک و ویرانگری آنها، ترکان اصیل و زردپوست آسیای میانه است که از زمان سلجوقی آغاز به کوچ به ایران به ویژه آذربایگان کردند وگرنه بومیان آذربایگان همانطور که در بُنمایه های تاریخی یاد شده از ایرانیان پهلوی زبان هستند که همینک نیز آثار بسیاری از زبان آنها در آذربایگان یافت می شود.
... [مشاهده متن کامل]
کار رابه جایی رسانده که برای اثبات گزافه هایش، از دروغ بستن به امیرمومنان هم ترسی ندارد ( ترک در نهج البلاغه نامه ۵، نامه امام علی به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان! ) ، خوانندگان می توانند این نامه را خودشان به چشم ببینند و گوشه ای از دروغگویی پانترکان را دریابند.
- - -
دیدگاه من درباره ریشه واژه ساز همان بود که گفتم که ساز در آغاز به هرگونه ابزار ساخته شده گفته می شد ولی کم کم فقط ویژه ابزار نوازندگی شده. کجا دیدی نظرم عوض شده باشه؟! [خواب دیدی خیر باشه]
خودم می دونستم که گوک معنی کبود و آبی و سبز و کال و آسمان و. . . ! رو میده ولی گاهی با نگذاشتن یا گذاشتن یک نقطه یا سرکش، دری گشوده میشه برای درونشد در راهی و رسیدن به پیامدی ویژه و برآیندی دلخواه.
استادجان که می گویی کوک در ترکی یعنی موسیقی، پس مهربانی کن چندتایی واژه هم از آن بساز و به جای واژه های آهنگ، آهنگساز، آهنگ شناس، آهنگ شناسی، آهنگ نواز، موسیقیدان، نماهنگ و. . . یادِ پساعثمانیها بده که ناچار نباشند به جز muzik از فرانسه واژه های muzikoloji ، muzikolog ، muzisyen، muzikvideo و. . فله ای وارد کنند!
مانند همان اوچ تار!!! من درآوردیِ خودت که اگه خوب روش کار کنی می تونی به جای sitar به خود ترک پندارانِ آناتولی و شروان فرو کنی.
بیگمان اگر کوک ترکی می بود و چم آهنگ و موسیقی داشت تاکنون خودترک پندارانِ آناتولی هزاران بار آن را در بوق و کرنا کرده بودند.
واژه کوک و کوکا در در زبان پهلوی به معنی آواز بلند بوده که امروزه در پارسی نو به شکل غوغا درآمده است، واژه کوک برای ساماندهی سیمهای سازهای زهی کاربرد یافته یعنی سامان دادن به زه یا سیم به گونه ای که بلندترین و بهترین آوا را پدید آورد.
واژه کوک اگر به تازگی در ترکی آذری معنی موسیقی هم یافته باشد برگرفته از همان کوک کردن ساز در پارسی ست.
من نمی دانم این نظریه پردازان دانش موسیقی چه نامردهایی بودند! پناه بر خدا یک کتاب، مقاله یه چیزی درباره نوازندگی یا حالا هرچی به ترکی ننوشته اند بلکه یه قولوپ آب خنکی شود بر جگر سوخته و تفتیده این دربه درها، همش یا پارسی نوشته اند یا تازی، گرچه شایدم هرگز ترکی بلد نبوده اند و ما توقع بیجایی ازشان داریم مانند همان سومری ها و ایلامیها و. . . که بیچاره ها روحشان هم خبر نداشته که در یک روزگاری، شماری توهم زده و مشتی خواب نما شده آویزانشان می شود،
شاه ایلامی ( سنگ ایستاده!!! ) [که به خاطر سیخونکهای پانترکها از خواب هزاران ساله پریده و سرپا ایستاده] رو به پدر: ای پدرشاه، چرا نامم را سنگ ایستاده ( دوران تاش ) نهادی؟ نام بهتری نیافتی مگر نام قحطی بود؟
پدرشاه: نه پسرم حواست کجاست! سنگ ایستاده دیگر چیست؟! من نامت را ** اونتاش** نهادم، ببین اشکال از کجا بوده زودتر آگاهم کن، ما آبرو داریم!
سنگِ. . . ببخشید شاه ایلامی پس از کمی اندیشه: یافتم پدر، آشوریان، آن جایگاه ( "دور" به آشوری=جایگاه، خانه ) که من برای خود در شوش ساخته بودم را با نام "دور اونتاش" ( =خانه اونتاش ) در سنگنوشته های آشوری آورده اند، گمان کنم در سده بیست ویکم مشتی پاپتی پانترک از این نام از برای تمدن تراشیهای خود بهره ناروا برده باشند!
پدرشاه: نفرین بر آن تمدن تراشان بی آبرو باد.
سازه ی دینی - آئینیِ دور اونتاش پیرامون ۱۲۵۰ سال پیش از زایش مسیح ( ۱۲۴۰–۱۲۷۵ پ. م ) ، در دوران شاه ایلامی اونتاش ناپیریشا، در ستایش " اینشوشیناک" ایزد نگهبان شوش ساخته شد. این سازه پیش از پی بردن به ارزش تاریخیش، از سوی چوپانان بختیاری با نام چغازنبیل ( سبد وارونه ) نامگذاری شده بود که همکنون نیز بیشتر با همین نام شناخته می شود.
این سازه در سنگنوشته های آشوری[Dūr Untaš] و در سنگ نوشته های ایلامی[Āl Untaš dNapiriša ] نوشته شده است یعنی که خودِ واژه ی [دور اونتاش] از پایه آشوری ست نه ایلامی. ( از همینک پیش به سوی ترکسازی آشوریها! )
حتا ذره ای به مغز نخودی شان هم نمی رسد که مواد ساختمانی چغازنبیل یا دور اونتاش از خشت و گل است و اصلا سنگی در آن به کار نرفته که سنگ ایستاده!!! بشود.
تا وقتی هم که سنگنوشته های اورارتویی و ماننایی و. . که یکبار هم واژه ترک در آنها به کار نرفته را از روی دست پانترکها می خوانید داستان فریب و توهم شماها به پایان نمی رسد، همچنان دور اونتاش ها، دوران تاش خواهند شد و زنجیره ترکسازی تا هزاران سال پیش که هیچ، نئاندرتال ها را هم پشت سر گذاشته به روز ازل! خواهد رسید.
آری شماری گرسنه ی تمدن و فرهنگ راه افتاده اینسو و آنسو چنگ می زنند بلکه با تمدن ربایی از روسیاهی وخجالت پدران بیابانگردشان رهایی یابند: [مجسمه رو ببین، چشماتو باز کن ببین سازشو گذاشته رو سینه اش!، این ساختمان گلی رو ببین نامش سنگ ایستاده اس!، ببین رباب از راواو! گرفته شده تنبک هم از دنبه ی گوسفندی کوچک! کمانچه هم از کمان چه، خب ببین چقدر ترکیه! پس ابن سینا هم ترکه، وقتی مهر سومریها پهلوی اورارتوییها بوده خب پیداس که همه شون ترک بودند دیگه! توی نامه امام علی هم ترک اومده، اگه هیچکس ندیده چون کورند ولی هست! سوس هم درسته که سه هزار کیلومتر از خوزستان دور بوده ولی ما کاری به این کاراش دیگه نداریم همون شوشه! و و و]
بسه دیگه خجالت بکشید من نمی دونم شماها از این همه چرندوچار خنده تون نمی گیره؟ خود را مضحکه عالم و آدم کرده اید و درس نمی گیرید.
ولی آخرش هم سرنا را سر گشادش می نوازید، نام ترک با ترکتازی و نابودی شهرها و فرهنگها گره خورده، داغی ست بر پیشانی تورک که با سمباده سومر و ماستمالی ایلام و ماله کشی ماننا پاک نخواهد شد، این را من نمی گویم بزرگان آذربایگان و شروان ( شمال ارس ) گفته اند:
قطران تبریزی:
اگر بگذشت از جیحون گروه ترکمانان را / ملک محمود کاو را بود زابل کان در سنجر
زمانی تازش ایشان به شروان اندرون بودی/ زمانی حمله ایشان به آذربایگان اندر
نبود از تازش ایشان کسی بر چیز خود ایمن/ نبود از حمله ایشان کسی بر حال خود سرور
قطران در ستایش امیری از امیران آذربایگان و عدل او سروده است:
گرچه داد ایران را بلای ترک ویرانی/ شود از عدلش آبادان چو یزدانش کند یاری
بدر شروانی شاعر سده 8 و 9 ه زاده شماخی در شروان:
گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور/ مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب
گر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست/ آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب
از سگ دیوانه ی کف کرده باید احتراز/ بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب
خاقانی شروانی ترکان را بیگانه نامیده و درباره صفات ترکانه می سراید:
آشنای دل بیگانه شدی / آب و نان از در بیگانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان /به ادب نان خور و ترکانه مخور
و در جایی دیگر:
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است؟ /خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو
کُشتیَم پس خویشتن نادان کنی /این همه دانا مکش، نادان مشو.
گرچه منظور شاعران از ترک و ویرانگری آنها، ترکان اصیل و زردپوست آسیای میانه است که از زمان سلجوقی آغاز به کوچ به ایران به ویژه آذربایگان کردند وگرنه بومیان آذربایگان همانطور که در بُنمایه های تاریخی یاد شده از ایرانیان پهلوی زبان هستند که همینک نیز آثار بسیاری از زبان آنها در آذربایگان یافت می شود.
ساز کلمه ای تورکی مشتق از کلمه sızı به معنای آواز به درد و ناله هس که ربطی به کلمه ساخت و ساز نداره . . . کلمه sızı به شکل سوز وارد زبان افغانی یا دری شده
گویا یه عده که هیچ نقشی در تاریخ و حکومت و فرهنگ این سرزمین نداشتن دنبال جعل هویت و تاریخ سازی برای خودشون هستند که فایده ای نداره. تهیه کنندگان ساز و نظریه پردازان علم موسیقی در ایران همگی تورک بوده اند از جمله ابن سینا و فارابی تا عبدالقادر مراغه ای و صفی الدین اورموی و علی اکبر قائم مقام فراهانی که دستگاه های هفتگانه موسیقی رو برگرفته از موسیقی آزربایجانی معرفی کرد.
... [مشاهده متن کامل]
ساز های تورکی عبارتند :
۱ - از راواو که ساز محلی تورکستان هست که به شکل رباب وارد فرهنگ افغانی شده
۲ - اوچ تار که به شکل سه تار وارد فرهنگ افغانی یا تازی ( تازیکی یا تاجیکی ) شده
۳ - زرنا که به شکل سرنا وارد فرهنگ افغانی شده
۴ - باغلاما
۵ - دوول به معنای کوبیدن که به شکل دهل وارد فرهنگ تازی یا افغانی شده
۶ - بالابان
۷ - قاوال که افغانی ها به اشتباه دایره آزری میگن بهش
۸ - دنبک
۹ - تار که به اسم جمهوری آزربایجان ثبت جهانی شده در یونسکو و از ساز های باستانی تورکان سومر هست
۱۰ - کمانچا از ساز های باستانی تورکان سومر که به شکل کمانچه وارد زبان و فرهنگ تازی یا دری شده
گویا یه عده که هیچ نقشی در تاریخ و حکومت و فرهنگ این سرزمین نداشتن دنبال جعل هویت و تاریخ سازی برای خودشون هستند که فایده ای نداره. تهیه کنندگان ساز و نظریه پردازان علم موسیقی در ایران همگی تورک بوده اند از جمله ابن سینا و فارابی تا عبدالقادر مراغه ای و صفی الدین اورموی و علی اکبر قائم مقام فراهانی که دستگاه های هفتگانه موسیقی رو برگرفته از موسیقی آزربایجانی معرفی کرد.
... [مشاهده متن کامل]
ساز های تورکی عبارتند :
۱ - از راواو که ساز محلی تورکستان هست که به شکل رباب وارد فرهنگ افغانی شده
۲ - اوچ تار که به شکل سه تار وارد فرهنگ افغانی یا تازی ( تازیکی یا تاجیکی ) شده
۳ - زرنا که به شکل سرنا وارد فرهنگ افغانی شده
۴ - باغلاما
۵ - دوول به معنای کوبیدن که به شکل دهل وارد فرهنگ تازی یا افغانی شده
۶ - بالابان
۷ - قاوال که افغانی ها به اشتباه دایره آزری میگن بهش
۸ - دنبک
۹ - تار که به اسم جمهوری آزربایجان ثبت جهانی شده در یونسکو و از ساز های باستانی تورکان سومر هست
۱۰ - کمانچا از ساز های باستانی تورکان سومر که به شکل کمانچه وارد زبان و فرهنگ تازی یا دری شده
لیست اطلاعات ( دروغ ) نادرست و گمراه کننده توسط این پان :
۱ - کوک در تورکی به معنای آسمان است !!!!!!!!
۲ - ساز از کلمه ساخت و ساز مشتق شده بعد که ایراد گرفتند کاربران ، عوض کردی نظرتو . . . فرار رو به جلو
... [مشاهده متن کامل]
۳ - مرحوم عبد القادر مراغه ای زبانش پهلوی موهوم بوده در حالی که در کتاب مقاصد الالحان اشعار تورکی و ترانه های تورکی داره
۴ - زبان مردم آزربایجان قبلا آزری موهوم یا پهلوی موهوم بوده در حالی که طبق مستندات ارائه شده از جمله کتیبه سه هزار ساله اهر به خط گوک تورکی و هم چنین طبق نامه حصرت علی در نهج البلاغه به والی آزربایجان در ۱۴۰۰ سال پیش که کلمه تورک رو به کار برده و نیر تاریخ طبری و بلعمی و ده ها سند تاریخی دیگه مثل کتیبه های اورارتویی و ماننایی و قوتتی و حتی سومری و اسلامی زبان مردم آزربایجان از ازل تورکی بوده. در آثار باستاتی اورارتو های تورک ، مهرهایی از مردم سومر یافت شده که نشون میده دو ملت به علت وحدت فرهنگ و زبان با هم ارتباط داشته اند.
۵ - قاورمه کلمه ای به زبان موهوم پهلوی است !!!!! اینو میذاریم به حساب جهالت و تورکی بلد نبودن
۶ - سوس در شعر فردوسی ( تورکان سوس ) باید فلان شهر و فلان شهر و فلان شهر باشه ، سوس فقط یه شهر داریم اونم دهخدا گفته همون شوشه و لاغیر .
۷ - مجسمه ساز رو گفتی ایلامی هس حداقل یه سرچ بزن تا ببینی سومری هس هرچند ک ایلامی ها هم تورک بودند و زیگورات دوران تاش به معنای سنگ ایستاده تورکی هس که مخالفان تورک اسمش رو گذاشتن زیکورات چغازنبیل که مثلا بگن این تمدن تورکی نبوده در حالی که در منابع اصیل حتی خود کتیبه های ایلامی هم کفته دوران تاش و باستان شناسان هم دوران تاش میگن و فقط عوام الناس بهش میگن چغازنبیل . گذشته از این ده ها اسم ایلامی در کتیبه ها تورکی هس و شعر فردوسی هم ک گفته سوس شهر تورکان ، مطابق تاریخ است و حتی تورکان قاشقایی نیز وارثان تمدن ایلامی ها هستند.
۱ - کوک در تورکی به معنای آسمان است !!!!!!!!
۲ - ساز از کلمه ساخت و ساز مشتق شده بعد که ایراد گرفتند کاربران ، عوض کردی نظرتو . . . فرار رو به جلو
... [مشاهده متن کامل]
۳ - مرحوم عبد القادر مراغه ای زبانش پهلوی موهوم بوده در حالی که در کتاب مقاصد الالحان اشعار تورکی و ترانه های تورکی داره
۴ - زبان مردم آزربایجان قبلا آزری موهوم یا پهلوی موهوم بوده در حالی که طبق مستندات ارائه شده از جمله کتیبه سه هزار ساله اهر به خط گوک تورکی و هم چنین طبق نامه حصرت علی در نهج البلاغه به والی آزربایجان در ۱۴۰۰ سال پیش که کلمه تورک رو به کار برده و نیر تاریخ طبری و بلعمی و ده ها سند تاریخی دیگه مثل کتیبه های اورارتویی و ماننایی و قوتتی و حتی سومری و اسلامی زبان مردم آزربایجان از ازل تورکی بوده. در آثار باستاتی اورارتو های تورک ، مهرهایی از مردم سومر یافت شده که نشون میده دو ملت به علت وحدت فرهنگ و زبان با هم ارتباط داشته اند.
۵ - قاورمه کلمه ای به زبان موهوم پهلوی است !!!!! اینو میذاریم به حساب جهالت و تورکی بلد نبودن
۶ - سوس در شعر فردوسی ( تورکان سوس ) باید فلان شهر و فلان شهر و فلان شهر باشه ، سوس فقط یه شهر داریم اونم دهخدا گفته همون شوشه و لاغیر .
۷ - مجسمه ساز رو گفتی ایلامی هس حداقل یه سرچ بزن تا ببینی سومری هس هرچند ک ایلامی ها هم تورک بودند و زیگورات دوران تاش به معنای سنگ ایستاده تورکی هس که مخالفان تورک اسمش رو گذاشتن زیکورات چغازنبیل که مثلا بگن این تمدن تورکی نبوده در حالی که در منابع اصیل حتی خود کتیبه های ایلامی هم کفته دوران تاش و باستان شناسان هم دوران تاش میگن و فقط عوام الناس بهش میگن چغازنبیل . گذشته از این ده ها اسم ایلامی در کتیبه ها تورکی هس و شعر فردوسی هم ک گفته سوس شهر تورکان ، مطابق تاریخ است و حتی تورکان قاشقایی نیز وارثان تمدن ایلامی ها هستند.
کاسگ ک دری نمیشه چون در زبان دری ، گ نداریم . . . . حروف گ چ پژ رو امپراطوران تورک برای کتابت زبان تورکی ابداع کردند اگر افغان ها حاکم باورش میکردیم ولی چون تورک ها همیشه حاکم بودند پس محال است . اما اگه منظور کاسک هس ک بازم تورکی میشه چون ک تصغیر مال زبان پسوندی تورکی هس نه زبان تحلیلی دری !!!
... [مشاهده متن کامل]
زبان پهلوی هم از جعلیات جاعلین تخت جمشید هس که هیچ زمانی ، این زبان وجود خارجی نداشته و مدعیان وجود این زبان همگی به کتاب هایی اشاره میکنن ک آخرش میگن از بین رفته !!!!!!! زبان پهلوی از اختراعات دوران جاهلیت و دیکتاتوری پهلوی هس و زبان مردم ایران سریانی و تورکی بوده نمونش کتاب های مانی که به زبان تورکی و سریانی بوده و در ترکستان چین و شهرای دیگه کشف شده
فردوسی هم مانی رو مصوری از چین معرفی کرده
بیامد یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین
.
کتاب خواستیوافت اثر مانی به زبان تورکی هست .
هلیلک له
اسن قالن
... [مشاهده متن کامل]
زبان پهلوی هم از جعلیات جاعلین تخت جمشید هس که هیچ زمانی ، این زبان وجود خارجی نداشته و مدعیان وجود این زبان همگی به کتاب هایی اشاره میکنن ک آخرش میگن از بین رفته !!!!!!! زبان پهلوی از اختراعات دوران جاهلیت و دیکتاتوری پهلوی هس و زبان مردم ایران سریانی و تورکی بوده نمونش کتاب های مانی که به زبان تورکی و سریانی بوده و در ترکستان چین و شهرای دیگه کشف شده
فردوسی هم مانی رو مصوری از چین معرفی کرده
بیامد یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین
.
کتاب خواستیوافت اثر مانی به زبان تورکی هست .
هلیلک له
اسن قالن
درود
در نوشته ی پیشین به روشنی گفتم که واژه ی ساز در آغازِ پارسی نو به هر چیز ساخته ی دست بشر گفته می شد یعنی یک نام همگانی برای هر ابزاری، مانند اینکه امروز بگوییم ماشین "ساخته" دست بشر است همینطور میز یا هرچیز دیگر، در هزاره ی گذشته نیز واژه ی [ساز] همین چم واژه ی [ساخته] امروز را داشت مانند ساز جنگ = ابزار جنگ = جنگ افزار:
... [مشاهده متن کامل]
چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ
که ژوبین بدی سازشان روز جنگ. فردوسی
در همان زمان واژه ی ساز برای ابزار موسیقی هم به کار می رفت که نمونه اش را از تاریخ بیهقی آوردم.
در دوره های پسین تر، کم کم واژه ی ساز تنها برای نامیدن ابزار موسیقی کاربردی شد شاید از این رو که ابزار موسیقی نه تنها چیزی ساخته شده بود بلکه خودش هم چیزی را می ساخت که همان آهنگ است نمونه های ساز=ابزار نوازندگی در سروده های نظامی، خاقانی، سعدی و . . . به فراوانی هست.
-
همه جهانِ موسیقی می داند که از عمر تار آذری یا قفقازی حدود دو سده بیشتر نمی گذرد و این تار برگرفته و تغییر یافته ی تار ایرانی ست که به دست میرزا صادق جان شوشی انجام گرفت، چیزی که به طور رسمی در تاریخ ثبت شده را برایش تاریخ تراشی می کنید؟! آنچه در دست تندیس مرد ایلامی ( نه سومری ) هست را تار می نامید؟ و برای خودتان کشف شیرین تاریخی می کنید؟ اول برادرتان را ثابت سپس ادعای ارث کنید! و آن ساز هم هرچه باشد بی گمان تار نیست.
درباره بانوی نوازنده صفوی، تار آذری در آن زمان هنوز از مادر ایرانیش زاییده نشده بود چیزی که آشکار است دسته باریک و شش سیمی آن تار است که همانند تار ایرانی ست مانند تار ایرانی در فرتور و تصویر پایین آن، نه تار دسته پهن آذری، گذاشتن تار ایرانی هم روی سینه چیز نشدنی و ناممکنی نیست ولی روی پا آسانتر است ولی پانترکها معمولا با دیدن اینگونه نکات گنگ و سروپا در هوایی، مرغ خیال را پرورانده، بر فراز قله های سومر و ایلام و. . . مشق عشق خیالی می کنند!
خودِ واژه ی تار نیز واژه ای پارسی به چم و معنای رشته یا نخ است، این واژه برخاسته از واژه ی اوستایی"تاثرا" ( = رشته ) و ریشه در زبانهای هند و اروپایی دارد.
می پندارید اگر کاسه را کاسا گفتید دیگر ترکی می شود و تمام؟! بنده خدا واژه ی کاسه از کاسگ پهلوی گرفته شده و همریشه با کوزه، کوژ، کوس، قوز، گوز ( =چشم در ترکی ) و. . است، نقاره هم در اصل واژه ای تازی ست که به طبل کوچک جفتی گفته می شود و در مورد تار هم چون دارای کاسه ی جفتی است کاربرد یافته؛ اگر شما بودید که می گفتید بعله نقاره از نگاره گرفته شده و یک ریشه بی ربط و پرت وپلایی هم برایش می بافتید. یحیی تارساز هم در اصفهان یک روند ثابت و استاندارد در ساخت تار ایرانی پدید آورد، نه اینکه تار نوینی ساخته باشد و به گفته شما نام شیرازی هم روی آن بگذارد! ( طرف نه شیرازی بوده و نه در شیراز، ولی. . . )
واژه کوک و کوکا به معنی آواز و فریاد بلند، ریشه در زبان پهلوی دارد که واژه غوغا به چم سروصدا از آن گرفته شده، این واژه در زمینه سازهای زهی با معنای سامان دهی و تنظیم زه های ساز به گونه ای که بتوانند بلندترین و بهترین صدا را بسازند دارای کاربرد شده.
کوک در ترکی به رنگ کبود، آبی، سبز و. . گفته می شود که پیوندی با کوک نوازندگی ندارد.
بالابان یک ساز بادی مانند سرناست و به گمان بسیار از واژه بالَبان گرفته شده یعنی سازی که با لبان یا لبها نواخته می شود.
سرنا نیز در اصل همان کرنا یا کرنای است یعنی نایی که دارای صدای بسیار بلند و کر کننده است:
کوس حاج است که دیو از فزعش گردد کر
زو چو کرنای سلیمان دم عنقا شنوند. خاقانی
البته شاید واژه سرنا یا کرنا با واژه ی یونانی corn = شاخ همریشه باشد.
درباره ریشه واژه تنبک دیدگاهها گوناگون است گروهی آن را بر گرفته از واژه دنبلک پهلوی می دانند چون تمبک گونه ای دهل دم یا دنباله دار است، گروهی می گویند یعنی تنب = برآمدگی کوچک و گروهی آن را ساخته شده از دو واژه تُم ( نماینده صدای بم ) و بک ( نماینده صدای زیر ) می دانند به هر روی واژه ای پارسی و وامواژه ای در ترکی ست.
عبدالقادر مراغه ای و صفی الدین ارموی هم از سده های هفت و هشت هستند زمانی که آذربایگان پهلوی زبان بود.
علی اکبر فراهانی هم که از دیار فراهان سرزمین ادیبان و فرهیختگانی مانند امیرکبیر و قائم مقام فراهانی ست.
در نوشته ی پیشین به روشنی گفتم که واژه ی ساز در آغازِ پارسی نو به هر چیز ساخته ی دست بشر گفته می شد یعنی یک نام همگانی برای هر ابزاری، مانند اینکه امروز بگوییم ماشین "ساخته" دست بشر است همینطور میز یا هرچیز دیگر، در هزاره ی گذشته نیز واژه ی [ساز] همین چم واژه ی [ساخته] امروز را داشت مانند ساز جنگ = ابزار جنگ = جنگ افزار:
... [مشاهده متن کامل]
چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ
که ژوبین بدی سازشان روز جنگ. فردوسی
در همان زمان واژه ی ساز برای ابزار موسیقی هم به کار می رفت که نمونه اش را از تاریخ بیهقی آوردم.
در دوره های پسین تر، کم کم واژه ی ساز تنها برای نامیدن ابزار موسیقی کاربردی شد شاید از این رو که ابزار موسیقی نه تنها چیزی ساخته شده بود بلکه خودش هم چیزی را می ساخت که همان آهنگ است نمونه های ساز=ابزار نوازندگی در سروده های نظامی، خاقانی، سعدی و . . . به فراوانی هست.
-
همه جهانِ موسیقی می داند که از عمر تار آذری یا قفقازی حدود دو سده بیشتر نمی گذرد و این تار برگرفته و تغییر یافته ی تار ایرانی ست که به دست میرزا صادق جان شوشی انجام گرفت، چیزی که به طور رسمی در تاریخ ثبت شده را برایش تاریخ تراشی می کنید؟! آنچه در دست تندیس مرد ایلامی ( نه سومری ) هست را تار می نامید؟ و برای خودتان کشف شیرین تاریخی می کنید؟ اول برادرتان را ثابت سپس ادعای ارث کنید! و آن ساز هم هرچه باشد بی گمان تار نیست.
درباره بانوی نوازنده صفوی، تار آذری در آن زمان هنوز از مادر ایرانیش زاییده نشده بود چیزی که آشکار است دسته باریک و شش سیمی آن تار است که همانند تار ایرانی ست مانند تار ایرانی در فرتور و تصویر پایین آن، نه تار دسته پهن آذری، گذاشتن تار ایرانی هم روی سینه چیز نشدنی و ناممکنی نیست ولی روی پا آسانتر است ولی پانترکها معمولا با دیدن اینگونه نکات گنگ و سروپا در هوایی، مرغ خیال را پرورانده، بر فراز قله های سومر و ایلام و. . . مشق عشق خیالی می کنند!
خودِ واژه ی تار نیز واژه ای پارسی به چم و معنای رشته یا نخ است، این واژه برخاسته از واژه ی اوستایی"تاثرا" ( = رشته ) و ریشه در زبانهای هند و اروپایی دارد.
می پندارید اگر کاسه را کاسا گفتید دیگر ترکی می شود و تمام؟! بنده خدا واژه ی کاسه از کاسگ پهلوی گرفته شده و همریشه با کوزه، کوژ، کوس، قوز، گوز ( =چشم در ترکی ) و. . است، نقاره هم در اصل واژه ای تازی ست که به طبل کوچک جفتی گفته می شود و در مورد تار هم چون دارای کاسه ی جفتی است کاربرد یافته؛ اگر شما بودید که می گفتید بعله نقاره از نگاره گرفته شده و یک ریشه بی ربط و پرت وپلایی هم برایش می بافتید. یحیی تارساز هم در اصفهان یک روند ثابت و استاندارد در ساخت تار ایرانی پدید آورد، نه اینکه تار نوینی ساخته باشد و به گفته شما نام شیرازی هم روی آن بگذارد! ( طرف نه شیرازی بوده و نه در شیراز، ولی. . . )
واژه کوک و کوکا به معنی آواز و فریاد بلند، ریشه در زبان پهلوی دارد که واژه غوغا به چم سروصدا از آن گرفته شده، این واژه در زمینه سازهای زهی با معنای سامان دهی و تنظیم زه های ساز به گونه ای که بتوانند بلندترین و بهترین صدا را بسازند دارای کاربرد شده.
کوک در ترکی به رنگ کبود، آبی، سبز و. . گفته می شود که پیوندی با کوک نوازندگی ندارد.
بالابان یک ساز بادی مانند سرناست و به گمان بسیار از واژه بالَبان گرفته شده یعنی سازی که با لبان یا لبها نواخته می شود.
سرنا نیز در اصل همان کرنا یا کرنای است یعنی نایی که دارای صدای بسیار بلند و کر کننده است:
کوس حاج است که دیو از فزعش گردد کر
زو چو کرنای سلیمان دم عنقا شنوند. خاقانی
البته شاید واژه سرنا یا کرنا با واژه ی یونانی corn = شاخ همریشه باشد.
درباره ریشه واژه تنبک دیدگاهها گوناگون است گروهی آن را بر گرفته از واژه دنبلک پهلوی می دانند چون تمبک گونه ای دهل دم یا دنباله دار است، گروهی می گویند یعنی تنب = برآمدگی کوچک و گروهی آن را ساخته شده از دو واژه تُم ( نماینده صدای بم ) و بک ( نماینده صدای زیر ) می دانند به هر روی واژه ای پارسی و وامواژه ای در ترکی ست.
عبدالقادر مراغه ای و صفی الدین ارموی هم از سده های هفت و هشت هستند زمانی که آذربایگان پهلوی زبان بود.
علی اکبر فراهانی هم که از دیار فراهان سرزمین ادیبان و فرهیختگانی مانند امیرکبیر و قائم مقام فراهانی ست.
خوبه پس اقرار کردی ک ساز ربطی به ساخت و ساز نداره
ساز از کلمه sızı در زبان تورکی مشتق شده و در لغتنامه تورکی به معنای آواز با درد و ناله هس و همه اصطلاحات بدنه ساز مثل کاسا و ناغارا تورکی اند و نظریه پردازان موسیقی هم تورک بوده اند
... [مشاهده متن کامل]
تار آزری هم ک عکسش در کاخ هشت بهشت اصفهان شهر تورکان هست ک مال ۵۰۰ سال پیشه . . . . دروغگویی خوب نیس کذاب مبین
یه منبع یا عکس نیست که تار شیرازی رو قبل قاجار معرفی کنه. تامام
ساز از کلمه sızı در زبان تورکی مشتق شده و در لغتنامه تورکی به معنای آواز با درد و ناله هس و همه اصطلاحات بدنه ساز مثل کاسا و ناغارا تورکی اند و نظریه پردازان موسیقی هم تورک بوده اند
... [مشاهده متن کامل]
تار آزری هم ک عکسش در کاخ هشت بهشت اصفهان شهر تورکان هست ک مال ۵۰۰ سال پیشه . . . . دروغگویی خوب نیس کذاب مبین
یه منبع یا عکس نیست که تار شیرازی رو قبل قاجار معرفی کنه. تامام
درود
"ساز" واژه ای پارسی ست که ریشه آن در زبان پهلوی به ریخت "ساچ"، بُن کنونی از کارواژه ساختن بوده است.
این بن در آغازِ راهِ پارسی نو به ریخت "ساز" درآمده و افزون بر کارکرد بنیادینش ( بن کنونی ساختن ) ، به چم و معنی هرگونه ابزار و وسیله نیز کاربرد می یابد چراکه ابزار یا ساز چیزی است که به دست انسان ساخته می شود.
... [مشاهده متن کامل]
چند نمونه که در آنها ساز به چم ابزار است:
میان دولشکر دو فرسنگ بود / همه ساز و آرایش جنگ بود.
( فردوسی )
چو بنهاد برنامه بر مهرشاه /بر آراست با ساز نخجیرگاه.
( فردوسی )
نه با تو زینت خانه ، نه با تو ساز سفر / بساز ساز سفر پس به فال نیک خرام.
( فرخی )
می دانید که مرگ هست و ساز مرگ نمی سازید. ( تذکرة الاولیای عطار ) .
همچنین این واژه به چم ابزار موسیقی نیز به کار می رفت:
همه فقها و اعیان و عامه آنجای رفتند به تهنیت ، فوج فوج مطربان شهر و بوقیانِ شادی آباد با سازها به خدمت آنجای آمدند. ( تاریخ بیهقی )
در گذر زمان واژه ی ساز، تنها برای نامیدن ابزارهای موسیقی ویژه مند شد:
خاقانیا بنال که بر ساز روزگار / خوشتر ز ناله تو نوائی نیافتم.
( خاقانی )
ز صد دستان که او را بود در ساز / گزیده کرد سی لحن خوش آواز.
( نظامی )
حدیث باربد با ساز دَهرود / همان آرامگاه شه به شهرود.
( نظامی )
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می، مطرب بساز آن ساز را.
( سعدی )
تا مطربان ز شوق مَنَت آگهی دهند / قول و غزل به سازونوا می فرستمت.
( حافظ )
پیوند میانِ واژه ی "ساز" و کارواژه ی "ساختن" در این بیت شاه نعمت اله ولی به خوبی دیده می شود:
سازنده اگرچه ساز نیکو سازد / اما بی ساز، ساز چون بنوازد.
زبان نیاکان مردم آذربایگان در گذار از پهلوی به ترکی در چند سده گذشته، واژه های بسیار فراوانی را به ترکی درون کرده که برخی از آنها با گرفتن یک پسوند، نقش کارواژه ای ( فعلی ) نیز در زبان نوآمده پیدا کردند.
"ساز" واژه ای پارسی ست که ریشه آن در زبان پهلوی به ریخت "ساچ"، بُن کنونی از کارواژه ساختن بوده است.
این بن در آغازِ راهِ پارسی نو به ریخت "ساز" درآمده و افزون بر کارکرد بنیادینش ( بن کنونی ساختن ) ، به چم و معنی هرگونه ابزار و وسیله نیز کاربرد می یابد چراکه ابزار یا ساز چیزی است که به دست انسان ساخته می شود.
... [مشاهده متن کامل]
چند نمونه که در آنها ساز به چم ابزار است:
میان دولشکر دو فرسنگ بود / همه ساز و آرایش جنگ بود.
( فردوسی )
چو بنهاد برنامه بر مهرشاه /بر آراست با ساز نخجیرگاه.
( فردوسی )
نه با تو زینت خانه ، نه با تو ساز سفر / بساز ساز سفر پس به فال نیک خرام.
( فرخی )
می دانید که مرگ هست و ساز مرگ نمی سازید. ( تذکرة الاولیای عطار ) .
همچنین این واژه به چم ابزار موسیقی نیز به کار می رفت:
همه فقها و اعیان و عامه آنجای رفتند به تهنیت ، فوج فوج مطربان شهر و بوقیانِ شادی آباد با سازها به خدمت آنجای آمدند. ( تاریخ بیهقی )
در گذر زمان واژه ی ساز، تنها برای نامیدن ابزارهای موسیقی ویژه مند شد:
خاقانیا بنال که بر ساز روزگار / خوشتر ز ناله تو نوائی نیافتم.
( خاقانی )
ز صد دستان که او را بود در ساز / گزیده کرد سی لحن خوش آواز.
( نظامی )
حدیث باربد با ساز دَهرود / همان آرامگاه شه به شهرود.
( نظامی )
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می، مطرب بساز آن ساز را.
( سعدی )
تا مطربان ز شوق مَنَت آگهی دهند / قول و غزل به سازونوا می فرستمت.
( حافظ )
پیوند میانِ واژه ی "ساز" و کارواژه ی "ساختن" در این بیت شاه نعمت اله ولی به خوبی دیده می شود:
سازنده اگرچه ساز نیکو سازد / اما بی ساز، ساز چون بنوازد.
زبان نیاکان مردم آذربایگان در گذار از پهلوی به ترکی در چند سده گذشته، واژه های بسیار فراوانی را به ترکی درون کرده که برخی از آنها با گرفتن یک پسوند، نقش کارواژه ای ( فعلی ) نیز در زبان نوآمده پیدا کردند.
ساز کلمه ای تورکی هس ک از مصدر سزلاماق ( sızlamaq ) یا سزی ( sızı ) مشتق شده و به معنای آواز با اندوه و ناله است و در زبان دری کلمه ساز هیچ معنای مرتبط ندارد حتی کلمه کوک نیز تورکی هس و معادل دری ندارد
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
. . . . کلمه تار نیز تورکی هس . . . تار یا دار ( در زبان تورکی ت و د قابل تبدیل به هم اند مثل داش و تاش ) یعنی سیم های فشرده شده . سیم در زبان دری به معنای نقره ولی در زبان تورکی به معنای زه هس که در ساز استفاده میشود . . . . دو قسمت مهم ساز تار ، کاسا و ناغارا هستند که به صورت کاسه و نقاره وارد زبان دری شده و نشان میدهد اولین سازندگان ساز تار ، تورک ها بوده اند در حال حاضر نیز بهترین ساز های تار توسط اساتید تورک در تبریز ، تهران و اردبیل ساخته میشود. ساز تاری که مشهور به تار شیرازی هس فاقد اصالت هس زیرا در نقاشی های قدیمی از جمله کاخ هشت بهشت دوران صفوی ، فقط تار آذربایجانی دیده میشود و هیچ اثری از تار موسوم به تار شیرازی نیس . این تار غیراصیل از اواخر دوران قاجار ، اختراع شد که در واقع کپی برداری از تار اصیل آذربایجانی هس . همه نظریه پردازان علم موسیقی در ایران تورک بوده اند از جمله حافظ کل قرآن کریم مرحوم عبدالقادر مراغه ای و حافظ کل قرآن کریم مرحوم صفی الدین ارموی ، و مرحوم علی اکبر فراهانی که دستگاه های هفتگانه موسیقی را معرفی کرد. ساز تار به نام جمهوری آذربایجان در یونسکو ثبت جهانی شده است. سازهایی مثل تار ، سه تار ، بالابان ، زرنا ( به شکل سرنا وارد زبان دری شده ) ، قاوال ( دری زبان ها به اشتباه به آن دایره آذری میگویند ) ، قپوز ، باغلاما و تنبک سازهای اصیل تورکی هستند
ساز تورکی هس و نمیدنم یه عده پان چرا ساخت و ساز رو آوردن وسط ؟؟؟؟ لابد میخوان بگن چون ساخت افغانی هس پس ساز هم افغانی میشه !!!!!! عزیزم ساز و سوز با تلفظ s�z باهم زیاد کار میرن . . . . ساز در تورکی باستان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
به معنای نی هس همون طور ک دوستمون بالاتر اشاره کردن . . . . تار و ساز و کلماتی بر این وزن مثل چاق و ساق و ساز و تار همگی تورکی هستند چون هزار سال گذشته ایران متعلق به تورک ها بوده و مردم غیر تورک تحت تاثیر زبان و فرهنک مردم تورک بودند
ساز کلمه ای تورکی است و در اصل به معنی نی می باشد و سازلیق در تورکی نیزار را گویند و مثل نی الت موسیقی است و به مرور زمان به کل الات موسیقی ساز گفته شد سازاندا در اردبیل به معنی نوازنده است و همچنین ساز سوز در تورکی به معنی شعر و موسیقی است
پاسخ به کیا [=آقای] اورهان:
دربارۀ چندین موضوع و به پریشانی نوشته اید؛ پس می باید جداجدا پاسخ بدهم:
۱ - ریشه یابی واژۀ ساز را برایتان آوردم؛ این ریشه یابی را می پذیرید مگر، کیا محمد حسن دوست و فرهنگستان را هم پانفارس بدانید. *۱
... [مشاهده متن کامل]
۲ - زبان های هندواروپایی شاخه های گوناگونی دارند، که یکی شان هندوایرانی است. اگر هم کسی گفته همۀ زبان های هندواروپایی ایرانی استند؛ همان گونه که خودتان گفتید:�جعلیات پانفارسیسم را باور نکنید�.
یا سخنی بهتر، برساخته های ( جعلیات ) هیچ پانی را باور نکنید. برای نمونه، فرتور ( عکس ) نگری از بانو ( ( اوزرا ) ) را گذاشته ام؛ بخوانیدش. وی نگرهایش را در آبادیس هم می گذارد. *۲
۳ - ولی دربارۀ اینکه پیوند پارسی و پهلوی یا پارسیگ را نمی دانید؛ من پاسخی نمی دهم؛ زیرا اینگونه می نماید که این سخن شما هم مانند بسیاری خرده هایی که از پارسی می گیرید؛�بن مایه اش [=منبعش] جستار تخیلیِ مجلۀ ( ( امید زنجان ) ) است. پاسخ شما را ( ( شهربَراز ) ) در پارسی انجمن داده. از پیوند سوم بازدید بکنید.
۴ - همه می دانند آریایی ها از کجا آمده اند و پیوندشان با هندی ها چیست. ولی ما می انگاریم که آریایی ایرانی نیست و از پیرامون هند آمده. از نگر شما این نژادپرستی نیست که هندی بودن را کاستی مردمان می دانید؟ قوم و نژاد می توانند چه نازش یا شرمندگی ای برای ما بدارند؟ خود را از این بندها برَهانید و ایران را ببالانید. من از کیا گارنیک آساطوریان گفتاورد می کنم:�بطور کلی در ایران فقط دو نژاد وجود دارد: یکی نژاد ایرانی و دیگری نژاد ترک که همان ترکمن ها هستند و جمعیت آنها هم بیش از نیم میلیون نفر نیست.
گوشه گوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترک زبان شدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان، جنبه ثانوی داشته و مربوط به سده های اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.
در ایران اصلا �فارس� وجود ندارد، فارس کیست؟! آیا گیلک ها فارس هستند یا نه؟ سیوندی ها چطور؟ کاشی فارس است یا نه؟ چطور می توان اهالی گز، ابیانه، سیوند، سمنان یا حتی گیلک ها و مازندرانی ها و… را که به زبان مادری خودشان صحبت می کنند و زبانشان دست کمی از کردی و بلوچی ندارد �فارس� پنداشت ولی کرد و بلوچ را نه؟!زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خرده فرهنگ های ایران است. هیچ قومی در ایران نمی تواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارس ها در فارس. �*۳
*۱ - به پیوند نخست بنگرید.
*۲ - `` `` دوم بنگرید.
*۳ - `` `` چهارم ``.
دربارۀ چندین موضوع و به پریشانی نوشته اید؛ پس می باید جداجدا پاسخ بدهم:
۱ - ریشه یابی واژۀ ساز را برایتان آوردم؛ این ریشه یابی را می پذیرید مگر، کیا محمد حسن دوست و فرهنگستان را هم پانفارس بدانید. *۱
... [مشاهده متن کامل]
۲ - زبان های هندواروپایی شاخه های گوناگونی دارند، که یکی شان هندوایرانی است. اگر هم کسی گفته همۀ زبان های هندواروپایی ایرانی استند؛ همان گونه که خودتان گفتید:�جعلیات پانفارسیسم را باور نکنید�.
یا سخنی بهتر، برساخته های ( جعلیات ) هیچ پانی را باور نکنید. برای نمونه، فرتور ( عکس ) نگری از بانو ( ( اوزرا ) ) را گذاشته ام؛ بخوانیدش. وی نگرهایش را در آبادیس هم می گذارد. *۲
۳ - ولی دربارۀ اینکه پیوند پارسی و پهلوی یا پارسیگ را نمی دانید؛ من پاسخی نمی دهم؛ زیرا اینگونه می نماید که این سخن شما هم مانند بسیاری خرده هایی که از پارسی می گیرید؛�بن مایه اش [=منبعش] جستار تخیلیِ مجلۀ ( ( امید زنجان ) ) است. پاسخ شما را ( ( شهربَراز ) ) در پارسی انجمن داده. از پیوند سوم بازدید بکنید.
۴ - همه می دانند آریایی ها از کجا آمده اند و پیوندشان با هندی ها چیست. ولی ما می انگاریم که آریایی ایرانی نیست و از پیرامون هند آمده. از نگر شما این نژادپرستی نیست که هندی بودن را کاستی مردمان می دانید؟ قوم و نژاد می توانند چه نازش یا شرمندگی ای برای ما بدارند؟ خود را از این بندها برَهانید و ایران را ببالانید. من از کیا گارنیک آساطوریان گفتاورد می کنم:�بطور کلی در ایران فقط دو نژاد وجود دارد: یکی نژاد ایرانی و دیگری نژاد ترک که همان ترکمن ها هستند و جمعیت آنها هم بیش از نیم میلیون نفر نیست.
گوشه گوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترک زبان شدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان، جنبه ثانوی داشته و مربوط به سده های اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.
در ایران اصلا �فارس� وجود ندارد، فارس کیست؟! آیا گیلک ها فارس هستند یا نه؟ سیوندی ها چطور؟ کاشی فارس است یا نه؟ چطور می توان اهالی گز، ابیانه، سیوند، سمنان یا حتی گیلک ها و مازندرانی ها و… را که به زبان مادری خودشان صحبت می کنند و زبانشان دست کمی از کردی و بلوچی ندارد �فارس� پنداشت ولی کرد و بلوچ را نه؟!زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خرده فرهنگ های ایران است. هیچ قومی در ایران نمی تواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارس ها در فارس. �*۳
*۱ - به پیوند نخست بنگرید.
*۲ - `` `` دوم بنگرید.
*۳ - `` `` چهارم ``.
همون ساغ و ساخ و ساق ترکی هست
چاق در دهخدا معین و عمید === ریشه ترکی
ساغ ساق ریشه ترکی
البته ساق به معنی پا عربی هست
چاق در دهخدا معین و عمید === ریشه ترکی
ساغ ساق ریشه ترکی
البته ساق به معنی پا عربی هست
انقدر بدم میاد وقتی یکی واژه های پارسی رو میگه ترکی
کسی نیست به این ع بگه تو رو سننه آخه
ساز پارسی است و بس
در رابط ساز خنیاک ( music ) بگم نوازاک درسته که از نواز و نواختن میاد
پسوند آک به معنی هر چیز انجامیدنی مانند
... [مشاهده متن کامل]
خوراک که شامل هر چیز خوردنی است و
پوشاک که شامل هر چیز پوشیدنی است
نوازاک هم شامل هر چیز نواختنی است
کسی نیست به این ع بگه تو رو سننه آخه
ساز پارسی است و بس
در رابط ساز خنیاک ( music ) بگم نوازاک درسته که از نواز و نواختن میاد
پسوند آک به معنی هر چیز انجامیدنی مانند
... [مشاهده متن کامل]
خوراک که شامل هر چیز خوردنی است و
پوشاک که شامل هر چیز پوشیدنی است
نوازاک هم شامل هر چیز نواختنی است
ساز و ساخت و شاخ از ریشه پارسی ساگ به معنی سرحال و تندرست میباشد
در مازنی: سالم و سرحال - به ساق پا در این زبان، ساخ گفته می شود
در مازنی: سالم و سرحال - به ساق پا در این زبان، ساخ گفته می شود
ساز ( آلت موسیقی ) به ترکی میشود "قوپوز"
آقایون ساز فارسیه
خود واژه ی ساغ در ترکی از ساگ و چاق فارسی گرفته شده و در اصل ترکی نیست.
خود واژه ی ساغ در ترکی از ساگ و چاق فارسی گرفته شده و در اصل ترکی نیست.
ساز در زبان کوردی به دو معنای اماده . خوشکل می اید
در گویش شهرستان بهاباد به هسته ی انگور ساز گویند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)