ساتراب

فرهنگ معین

(تْ ) [ یو. ] (اِ. ) والی ، حاکم .

پیشنهاد کاربران

ساتراب. املاءِ عربی «ساتراپ».
توضیحات:
الف. در لغت عرب، حرف « پ » وجود ندارد و از اینجهت اعراب در گفتار و نوشتار حرف « پ » در واژه های از جمله فارسی را به حروف دیگری تبدیل می نمایند. برای مثال، واژۀ «فارسی» معرّب «پارسی» است ( توجه شود به تبدیل حرف « پ » به « ف » ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ب. واژۀ «ساتراب» ( توجه شود به حرف « ب » ) در « فرهنگ فارسی معین» چنین تعریف شده است: والی، حاکم. همانگونه که در بالا به آن اشاره شد، «ساتراب» به عنوان یک واژۀ فارسی ناموزون، اگر نه ناصحیح، است و «ساتراپ» ( توجه شود به حرف « پ » ) موزون و صحیح، چرا که در تمام زبان های مهم، و مهم تر از همه در زبان پارسی باستان ( از جهت پیوستگی اش به زبان فارسی امروزی ) ، این واژه با صدای « پ » تلفظ و با حرف « پ » املاء می گردد. در زبان پارسی باستان واژۀ «ساتراپ»، «خشات رَ پاون»، « xšaθra - pāvan »، بمعنی لغویِ «محافظ کشور»، یا «نایب السلطنه»، بوده است ( از لحاظ دستوری، «خشات رَ پاون» یک صفت است ) . معنی لغویِ «خشات رَ»، « xšaθra »، «کشور» است و معنی لغویِ «پا»، « pā »، «محافظت کردن» یا «نگهداری کردن» ( پر واضح است که سرچشمۀ «آپ»، آ + پ، در «ساتراپ» همان «پا»، پ + آ، در «پاون» است ) . در زبان انگلیسی «ساتراپ» را « satrap » می نویسند که سرچشمه اش واژه های لاتینی « satrapa » و « satrapes » است ( توجه شود به حرف « p » ) . سرچشمۀ واژه های اخیر کلمه های یونانی « σατράπης »، «ساتراپز»، و « ἐξατράπης » هستند ( توجه شود به حرف « π »، «پی» یا «پ» ) .
* دهخدا «خشات رَ پاون» را بصورت «خَشثْرَپَون» املاء می نماید. رجوع شود به «ساتراپ». بطور حتم، «پو» ناصحیح است و «پا»، « pā »، صحیح.

بپرس