زین

/zin/

مترادف زین: بند، سرج، فتراک

معنی انگلیسی:
saddle

لغت نامه دهخدا

زین. ( اِ )ترجمه سَرج. و خانه ، ساغر، قدح و هلال از تشبیهات اوست. ( از آنندراج ). سرج و قسمی از نشیمن که بر پشت اسب و استر جهت سواری می گذارند. ( ناظم الاطباء ). در فارسی بمعنی سرج عربی آمده. ( حاشیه برهان چ معین ). آنچه از چرم سازند و بر پشت اسب نهند و بهنگام سواری روی آن نشینند. سرج. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بشوی نرم هم به صبر و درم
چون بزین و لگام تند ستاغ.
شهید ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکده برزین شد.
ابوشکور ( یادداشت ایضاً ).
ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی
ای باره همایون شبدیز یا رشی.
دقیقی.
چو بر زین بپیچید گردآفرید
یکی تیغ تیز از میان برکشید.
فردوسی.
بن نیزه را بر زمین برنهاد
به بالای زین اندر آمد چو باد.
فردوسی.
بفرمای تا اسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند.
فردوسی.
در زمان پیش تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
گذشتنی که نیالوده بود زاب در او
ستور زینی زین و ستورباری بار.
فرخی.
این چنین اسبی مرا داده ست بی زین شهریار
اسب بی زین همچنان باشد که بی دسته سبوی.
منوچهری.
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده خان خطا زین ورا زیبد یون.
مخلدی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
به کاری چو در ره درآیی ززین
نخست از پس و پیش هر سو ببین.
اسدی.
گفت دستاری دامغانی در قبا باید نهاد، چون من از اسب فرودآیم بر صفحه زین پوشید . ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 360 ). و اسبان هشت سر که به مقود بردند با زین و ساخت زر. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 370 ).
وز مشتری و قمر بیارائی
مر قبه زین و اوستامش را.
ناصرخسرو.
بختی که سیاه داشت در زین
خنگیش به زیر ران ببینم.
خاقانی.
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ
بر زین سرنگون تو صد جا گریسته.
خاقانی.
ای بسا اشک و سرشکا کز رکاب و زین خویش
از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی.
خاقانی.
چو زین بر پشت گلگون بست شیرین
به پویه دست برد از ماه و پروین.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آنچه ازچرم وچوب درست میکنندوبرپشت اسب میگذارند، آراستن، نیکوکردن، خوبی، نیکویی، ضدشین، ازیان
( اسم ) ۱ - ابزار جنگی سلاح . ۲ - آنچه که از چرم و چوب سازند و بر پشت اسب نهند و به هنگام سواری روی آن نشینند سرج .
کیسه دوز بوده و از جمله خوش طبعان زمان .

فرهنگ معین

(زَ یا زِ یْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) آراستن . ۲ - (اِمص . ) نیکویی .
[ په . ] (اِ. ) نشیمنی ساخته شده از چرم و چوب که به هنگام سواری بر پشت اسب می نهند.

فرهنگ عمید

۱. آراستن، نیکو کردن.
۲. [مقابلِ شین] خوبی، نیکویی.
وسیله ای از جنس چرم دارای بند و مهمیز که بر پشت اسب، خر، یا استر می بندند و بر آن می نشینند.
* زین وبرگ: مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه، و آنچه اسب را با آن می آرایند. زین افزار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زین ابزاری که برروی اسب می نهند.
زین ابزاری چرمی که جهت سوار شدن برپشت اسب نهند.
کاربرد زین در فقه
از آن به مناسبت در بابهای جهاد، تجارت، اجاره و اقرار سخن گفته اند.
احکام زین در فقه
زین اسب دشمن که هنگامه جنگ سوار بر آن است جزو سلب به شمار می رود و از آنِ رزمنده قاتل است. به گفته برخی، در داد و ستد چارپا، زین آن داخل در معامله نیست، مگر آنکه شرط شود. چارپایی که جهت سوار شدن اجاره داده می شود، همه آنچه که در حدّ متعارف در سوار شدن بدان نیاز است، مانند، زین، پالان و افسار، داخل در اجاره می باشد و فراهم کردن آن بر اجاره دهنده لازم است. اقرار به اینکه این چارپا مال فلانی است، شامل زین بسته شده بر روی آن نمی شود؛ هرچند از برخی، شمول آن نقل شده است.

[ویکی الکتاب] معنی زُیِّنَ: زینت داده شد - آراسته شده
معنی زَیَّنَ: زینت داد - آراست
معنی غَوَاشٍ: پوشاننده ها (غاشیة و به معنای ساتر و هر چیز پوشاننده است ، روپوش زین را هم از این جهت غاشیة السرج گویند وعبارت "لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ "یعنی عذاب به اهل دوزخ از پایین و بالا احاطه دارد . )
ریشه کلمه:
زین (۴۶ بار)

دانشنامه عمومی

زین ابزاری است که بر روی پشت چهارپایان نهاده می شود تا نشستن انسان بر روی چهارپا را آسان تر کند. زین ها معمولاً از جنس چرم ساخته می شوند.
تسمه ای که از دو سر زین به زیر سینه چهارپا وصل است تنگ نام دارد. به مجموعه زین و تنگ و سینه بند و مارتنگال و رکاب به اضافه افسار و کلگی و غیره، «زین و برگ» گفته می شود.
به محل نگهداری زین، زین خانه و به مسئول نگهداری زین ها زیندار گفته می شود. زیندار را در دورهٔ قاجار زیندارباشی هم می گفتند. * خود واژه زین در پارسی میانه به معنای سلاح به طور کلی بوده است و زینستان به معنای قورخانه. * به نشستن طولانی بر روی زین که باعث زخم شدن بشود «زین زدگی» می گویند.
• قاچ عقب ( کوهه )
• قاچ جلو ( پیش کوهه، قربوس )
• دامن ( بغل های زین که ران سوارکار روی آن قرار می گیرد ) .
• بخش های آستری ( سرژ )
عکس زین

زین (افغانستان). زین ( به لاتین: Zin ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بدخشان واقع شده است. [ ۱]
عکس زین (افغانستان)

زین (زمین چهر). زین بین دو تپه یا کوه منطقه ای است که نقطه زینی را احاطه کرده است، پایین ترین نقطه در خطی که شکاف زهکشی را به هم متصل می کند. وقتی و اگر زین قابل کشتیرانی باشد، حتی اگر فقط به اندازه پای پیاده، زین یک گذرگاه ( بهینه ) بین دو توده است، ناحیه ای است که عموماً در اطراف پایین ترین مسیری که می توان از بین دو قله عبور کرد، یافت می شود. نقطه ای که از نظر ریاضی، که به طور همزمان یک بیشینهٔ نسبی در امتداد یک محور و یک کمینهٔ نسبی در محور عمود بر آن ترسیم شود، یک عدد است. آن نقطه بنا به تعریف سره زین است. [ ۱] [ ۲] [ ۳]
عکس زین (زمین چهر)عکس زین (زمین چهر)

زین (هسن). زین ( به آلمانی: Sinn ) یک شهر در آلمان است که در لان - دیل واقع شده است. [ ۱] زین ۶٬۵۸۱ نفر جمعیت دارد.
عکس زین (هسن)عکس زین (هسن)عکس زین (هسن)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

saddle (اسم)
گوشت گرده، زین

فارسی به عربی

شرج

پیشنهاد کاربران

زین از آذین آمده و در زینت نیز میتوان دگرریخت شده آنرا دیده که به چم آماده سازی میباشد و در باره با زیبایی = آراستن میشود
مزین / تزیین / زینت و . . . = زیبا سازی
زین = آنچه بر آن مینشینند تا راحت و آماده باشد
...
[مشاهده متن کامل]

زینهار / زنهار = آماده سازی جهت انجام کاری ( زین ار = از آماده سازی آمدن = فرصت و مجال )
زین = مسلح / سلاح و . . . که همگی به آماده سازی اشاره دارد و اماده سازی همان مسلح شدن می باشد ؛ این اصطلاح که مسلح یا آماده شو همچنان کاربرد دارد و این نگر را بازگو میکند پس زین چه در زیبایی و آراستن باشد چه در آنچه بر روی آن مینشینند چه در فرصت و مجال چه در سلاح و زره و مسلح همگی به معنای آماده سازی می باشد

خود واژه زین در پارسی میانه به معنای سلاح به طور کلی بوده است و زینستان به معنای قورخانه. *[۲] به نشستن طولانی بر روی زین که باعث زخم شدن بشود �زین زدگی� می گویند.
بررسیِ واژگانِ " وزیر، چیدن، ویچیدن، گُزیدن، زیدن، زینیدن، فرزین، چین، زین، زینه و . . . ":
ما میخواهیم تکواژها و چمهایِ واژگانِ بالا را واکاویم و سپس برابرواژه ای درخور به جایِ " تصمیم گرفتن" یا " entscheiden " ( آلمانی ) بیابیم.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه یِ " وزیر" در زبانِ اوستایی به ریختِ " ویچیرَ ( صفت ) /ویچیرا ( نام/مادینه ) " بوده است.
1 - "ویچیرَ" در زبانِ اوستایی به چمهایِ زیر بوده است:
1. 1 - تصمیم گیرنده، تعیین کننده، دستور/حکم دهنده، گُزیننده
و برابر با " entscheidend " و " die Entscheidung treffend" در زبانِ آلمانی است.
1. 2 - ( کسی که ) تصمیم گرفته/به قطعیت رسیده، ( کسی که ) به یقین/باور/ اطمینان رسیده.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
2 - تکواژهایِ "ویچیرَ" ( وی. چی. رَ ) :
خودِ واژه یِ " ویچیرَ" از سه تکواژِ " وی. چی. رَ" ساخته شده است که
2. 1 - "وی" در آن پیشوند است و باید دانست که پیشوندِ " وی" در زبانِ پارسیِ کُنونی به ریختِ" گُ" درآمده است ( برایِ بررسیِ بیشتر به پیامم در زیرواژه یِ " وی" از همین تارنما نگاه بیاندازید ) .
2. 2 - تکواژِ " چی" در واژه یِ "ویچیرَ/ویچیرا" برآمده از واژه یِ " کَی: kay" در همین زبانِ اوستایی است. " کَی" در زبانهایِ اوستاییِ کهن و جوان به چمهایِ زیر بوده است:
a ) گزیدن، برگزیدن، انتخاب کردن، جُستن
b ) جدا کردن
آ ) " کَی"با پیشوندِ " وی/گُ":
جدا کردن، متمایز کردن
گزیدن، جُستن
ب ) " کَی" با پیشوندِ "وی" و واژه یِ " ارش" به چمِ " راست":تصمیمِ درست گرفتن، انتخابِ درستی داشتن میانِ ( چیزها ) .
پ ) با پیشوندِ " هم":
گردآوردَن، جمع آوری کردن
( پاها را ) کنارِ هم گذاشتن / ( راستایِ پاها را ) کنار هم قراردادن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
( در اینجا به زیبایی می توان دید که واژگانِ "جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن" با واژگانِ " تصمیم/تصمیم گرفتن" خویشاوندیِ معنایی دارند؛ چنانکه در زبانِ آلمانی نیز واژه یِ " scheiden" به چمِ " جداکردن/شدن" است و واژه " ent. scheiden" به چمِ " تصمیم گرفتن" است که با پیشوندِ " ent" همراه است. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما "چی" را از واژه یِ " ویچیرَ" به همراهِ پسوندِ " دَن" به ریختِ " چیدَن" در زبانهایِ پارسیِ میانه - پهلوی نیز داریم. ازآنجاییِ که دگرگونیِ آواییِ " چ/ز" در زبانهایِ ایرانی رواگمند ( =رایج ) بوده است ( بمانندِ اپچار/ابزار، روچ/روز، سوچ/سوز و. . . ) ، ما کارواژه یِ " زیدَن" را از " چیدن" داریم که در کارواژه یِ " گُزیدن=گُ. زیدن" به زیبایی نمایان است. نیاز به یادآوری است که واژه یِ " گُزیدن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی به ریختِ " ویچیدَن =وی. چیدن" بوده است.
بُنِ کُنونیِ " زیدن"، " زین" می باشد؛این را می توان در کارواژه یِ " گُزیدن" با بُنِ کُنونیِ " گُزین= گُ. زین" دید. از سویِ دیگر میدانیم که بُن کنونیِ " چیدن"، "چین" می باشد و این چنین پیوندهایِ " زین" و " چین" آشکار می گردد. پس ریختِ دیگرِ " زیدَن"، " زینیدن" است ( چنانکه می گوییم: گفتن/گوییدن، گماشتن/گماردن، پرداختن/پردازیدن و. . . . )
2. 3 - " رَ" نیز پسوندِ صفت ساز/نامساز بوده است؛ چنانکه " رَ" در واژه ای پسوندِ صفت ساز باشد، برایِ ساختنِ نام به ریختِ پسوندِ " را " در می آید. پسوندِ " رَ" را می توان در برخی زبانهایِ اروپایی همچون لاتین، زبانهای اسلاویک و. . . نیز دید.
نمونه هایی از این پسوند در زبانِ اوستایی:
اَغرَ ( اوستایی ) : اَغ. رَ" . . . " آغاز، آغال" ( پارسی ) ( زدایش و جایگشتِ آواییِ " رَ" )
چیثرَ ( اوستایی ) :چیث. رَ . . . " چیهرَک" ( پارسیِ میانه - پهلوی ) . . . " چهره" ( پارسیِ کُنونی )
( پابرجاییِ پسوندِ " رَ" )
. . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته ها:
نکته 1:
همانگونه که گفته شد، دگرگونیِ آواییِ " چ/ز" در زبانهایِ اوستایی - پارسیِ میانه - پارسیِ کُنونی دیده می شود؛ این دگرگونیِ آوایی به زبان عربی پیوندی نداشته است؛ افزون بر نمونه هایِ گفته شده، کُنونه یِ ( =زمانِ حالِ ) برخی از کارواژگان که در زبانِ اوستایی به " چ" می انجامیدند، در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی به " ز" ترادیسِش پذیر هستند. نمونه ها: " ریچ/ریز" از "ریختن، "سوچ/سوز" از کارواژه " سوختن"، " تَچ/تاز" از "تاختن" و. . . .
نکته 2:
واژه یِ " فَرزین" به چمِ " وزیر" ساخته شده از دو تکواژِ " فَر" و " زین" است.
تکواژِ " زین" در آن، بُنِ کُنونیِ " زیدَن" است؛ از همین رو به آسانی می توان دریافت که کارواژه یِ " فَرزین"، " فَرزیدَن" بوده است ( بسنجید با گُزیدن/گُزین ) .
نکته3:
واژگانِ " چیدن" و " زیدن" همریشه هستند ولی از نظرآوایی و دیسه ای، این دو واژه یکریخت نیستند و دارایِ بُن هایِ کُنونیِ جداگانه هستند و همین برایِ اینکه " زیدن" را به خودیِ خود یک کارواژه به شمار آوریم، بسنده می کند؛چنانکه در واژه یِ " گُ. زیدَن" دیده می شود.
نکته 4 :
شما با واکاویِ واژگانِ زبانهایِ باستانی و چمهایِ این واژگان، به زیبایی می توانید بدانید که چه واژگانی و چه مفاهیمی در زبانهایِ باستانیِ ایرانی از نزدیکیِ معنایی برخوردار بوده اند و این کار هم به شما در بازشناختِ یک فردِ ایرانیِ زمانِ باستان یاری می رساند و هم در یافتنِ واژگانِ سره به روشِ خویشاوندیِ چمهایِ واژگان.
برای نمونه در اینجا پی برده شد که واژگانِ " تصمیم گرفتن، انتخاب کردن، جدا کردن، متمایز کردن، گُزیدن" از خویشاوندیِ معنایی برخوردار هستند. پس اگر شما یک کارواژه برایِ یکی از اینها داشته باشید، می توانید با بکارگیریِ پیشوندها بر رویِ این کارواژه، همه یِ چمهایِ بالا را پوشش دهید.
نکته 5:
پیشوندِ " ent" در واژه یِ " entscheiden " از زبانِ آلمانی در بسیاری جاها با پیشوندِ " وی/گُ" از زبانِ پارسی کارکردِ همسانی دارد. پیشوندِ " de" در واژه یِ " decide" نیز بهمچنین ( در این باره به زیرواژه "وی" از همین تارنما مراجعه کنید ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهادها:
پیشنهاد1:
اکنون که ما دریافته ایم، " زیدن/زینیدن" بخودیِ خود یک کارواژه است، به آسانی می توانیم پیشوندهایی به آن بیافزاییم و نوواژگانی را از آن بیرون بکشیم؛ پیشوندهایی همچون " هم، در، اَندر، بر، هو و . . . " .
پیشنهاد2:
سببیِ ( Kausativ ) کارواژه یِ " زیدَن/زینیدن"، " زینیدن" است، کارواژه " زیناندن" می شود ( بمانندِ خوردن/خوراندن ) .
پیشنهاد 3:
از کارواژه یِ " زیدن/زینیدن" می توان واژگانِ " زینه، زینِش و. . . " را نیز بکار گرفت.
واژه یِ " زینه" به چمِ " پله، لایه" با کارواژه یِ " زیدن/زینیدن" همبسته ( =مرتبط ) است و چنانکه می دانیم اینها با واژگانِ " چین، چینه" همریشه هستند. آنچه باید درنگریسته شود، این است که "چین، چینه" و " زین، زینه" با چمِ " جدا کردن" از واژه یِ " کَی" در زبانِ اوستایی همبسته ( =مرتبط ) هستند.
پیشنهادِ 4:
یکی از برابرواژگانی که می توان به جایِ واژه یِ " تصمیم گرفتن" برنهاد، واژه یِ " زیدن/زینیدن" هست؛چنانچه خواهان بکارگیریِ پیشوند بر رویِ آن هستید، برای نمونه می توان پیشوندِ " بَر" را رویِ آن بکار بست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشتها:
1 - ستونهایِ 441 و 1438 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانی باستان" ( کریستین بارتولومه )

زینزین
🚲 بخش های مختلف دوچرخه به انگلیسی:
✅ tire / tyre = چرخ
✅️ hub = توپی چرخ
✅️ spoke = پره چرخ، میله چرخ، اسپوک
✅️ brake = ترمز
✅️ brake lever = دسته ترمز
✅️ brake cable = سیم ترمز
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ handlebar = دسته دوچرخه
✅️ saddle = زین
✅️ seatpost = میله ای که زین روی آن سوار است
✅️ gear = دنده
✅️ chain = زنجیر
✅️ chain ring / chain wheel = حلقه زنجیر
✅️ pedal = پدال
✅️ valve = سوپاپ تلمبه
✅️ rim = طوقه، رینگ تایر

زین
عوزراء از همه بهتر گفته
چند مدل زین داریم که معنی آن ها باهم فرق دارند.
۱ - زین:از این
۲ - زین:بند
۳ - زین:وسیله ای که روی اسب ها و شتر ها و الاغ ها می اندازند که راحت تر بر روی آنها سوار شوند
۴ - زین خواننده مشهور بریتانیایی و کراش نصف دخترای سرزمین
زین سلاح هرگونه که باشد چه شمشیر و چه نیزه و چه خنجر و زین است را چون اسب کاربرد جنگی داشت زین نامیدند و طهمورث زیناوند طهمورث مسلح است و زن و جن ریشه جنگ و کشتن است است و و جنگ جَنَگ مصدر است زین میگفتند و شمشیر تنها گونه ای تیغ بلند بوده و شمشیر به تیغ و اهن بلند گویند و تاکنون در پشتو به شمشیر زین گویند و گمانم این زین نیز سلاح باشد
...
[مشاهده متن کامل]

به زین اندرون بود شاه و سپاه
در امد یکی گرد تیره ز راه

جای نشستن
از این
در شعر زین یعنی از این
ما چند مدل زین داریم که معنی آن ها باهم فرق دارند.
سه نمونه از معنی های زین:
۱ - زین:از این ۲ - زین:بند ۳ - زین:وسیله ای که روی اسب ها و شتر ها و الاغ ها می اندازند که راحت تر بر روی آنها سوار شوند
زین = از این
�زین� کوتاه شده �از این� است.
در عربی ( Zayn ) =زِین به معنی زینت، زیبایی، وآراستگی است.
zin
معشوقه کاکه مه م
یعنی زیبا
زین اسم پسرانه عربی به معنای زیبا، خوشگل ، خوش اندام
زین نام پسرانه عربی به معنای زیبا ، خوشگل ، خوش اندام
زین ( Saddle ) : [ قطعات دوچرخه ] محل قرار گرفتن نشیمنگاه دوچرخه سوار .
زین مغرق: زین آراسته و مرصع.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۴ ) .
زین:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زین" می نویسد : ( ( زین در پهلوی زن zēn بوده است و در این زبان در معنی زره و ساز و برگ جنگی به کار می رفته است این واژه در " زنهار " و" زینهار" به معنی پناه و امان نیز به کار برده شده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( زمان تا زمان زینْش برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 257. )

زین ( Saddle ) [اصطلاح دریانوردی] :وسیله ای شبیه زین که از آن جهت نگاهداشتن لوله سوخت در موقع سوختگیری در دریا استفاده میشود . این زینها بوسیله سیم و یا طناب به بومهای جرثقیل متصل میباشند .
بیم ( بیمه ) ، سیم، ( سیخ، شیخ، بیخ، تیغ ) نی م ( نام ) ، کیم، جیم، چیم ( چیماق ) ، خیم ( خم، خوش خیم . بدخیم ) ، هیم ( همت ) ، گیم، فیم ( فیمیلی، فامیل ) ، آیم ( آیمده ، سایم ده، فعل آمدن و آینده از آیمده
...
[مشاهده متن کامل]
وسایمده تورکی ، گرفته شده است ) ، لیم ( لمه ) ، یم ( علوفه ی حیوانات ) ، شیم ( مشام، شمیم ) ، شامه ) ، وین ( شهر وین ) ، دین ( آیدین و فردین ) ، رین ( نارین ، شیرین، نسرین ) ، زین ( زین اسب، تورکی است )

زین العابدین/zaynoleābedin/ زین العابدین: لقب علی ابن الحسین ( ع ) چهارمین امام معصوم ( ع ) است . که به معنای زینت عبادت کنندگان است امام زین العابدین ( ع ) از عبادت و نیایش خداوند متعال سیر نمی شد و پیوسته
...
[مشاهده متن کامل]
در حال دعا و مناجات شور انگیز بود و سجده های طولانی او موجب شد که به او لقب � سجاد � هم بدهند.

فارسی : خوبه
العربیه : زِیَن
زین : خوبی . خوب . خوب
مرتاح : خوش . خوشی
زینا :/zinā/ زینا ( عبری ) نام دختر نوح نبی ( ع ) .

زین مالیک خواننده ی رپ و هیپاپ بوده بعد از خلسه و لیتو و زین خواننده ی مهبوبه منه
در جواب سحر بگم ک کاملا درست میگی
زین مالیک خواننده ای انگلیسی که در سال ۲۰۱۰ در اکس فکتور شرکت کرد و در گروهی به نام وان دایرکشن به همراه لیام پین شوهرش و لویی تاملینسون و هری استایلز و نایل هوران به مرحله ی بالا رفت وی هم اکنون در تدارک آلبوم دوم خود است:]
زین ( zayn ) عربی و به معنی زیباست علاوه بر این اصطلاحی اهوازی هم هس که : شیلونیک زین: چطوری عزیزم و اینجا زین به معنی عزیز هس: )
درعربی بمعنی زینت است مثل زینب زین الدین زین العابدین وغیره وzainمی باشد نام یکخواننده نیز هست ودرزبان های متفاوت معنی ان فرق دارد
زیبا
زین به لغت عربی بومی یعنی
خوبی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس