زیرک

/zirak/

مترادف زیرک: باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا

متضاد زیرک: پخمه

معنی انگلیسی:
acute, astute, bright, canny, clever, intelligent, keen, nimble, percipient, perspicacious, quick-witted, sagacious, sage, sharp, sharp-witted, shrewd, smart, subtle, wise, brainy, knowing, perceptive, politic, quick, witty

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

زیرک. [ رَ ] ( ص ) دانا و حکیم و فهیم و مُدرِک و صاحب هوش. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از غیاث ) ( از جهانگیری ). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراست و بابصیرت و بااطلاع و تیزفهم و سریعالانتقال و مدرک و باهوش. ( ناظم الاطباء ). فَطِن. سبک روح. تیزدل. ظریف. ذَکی . اَذکی ̍. باقعه. کَیِّس. تیزهوش. بصیر. باذهن. فهیم. تَبِن. ذَمِر. ثَقِف. ثقیف. گربز. ماهر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
یاد آری و دانی که تویی زیرک و یادان
ور یاد نداری تو سگالش کن و یاد آور.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
سوار و دلیر و به بالا بلند
جهاندیده زیرک و هوشمند.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ).
ز زیرک غلامان چینی و روم
که دارم ز هر چیز و هر مرز و بوم.
فردوسی.
پراندیشه بد مرد و بسیاردان
شکیبادل و زیرک و کاردان.
فردوسی.
از او زال و سیندخت خرم شدند
بفرمود تا زیرکان آمدند.
فردوسی.
گفتگوی تو بر زبان دارند
پیشبینان زیرک و هشیار.
فرخی.
و آنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.
منوچهری.
زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد.
( ویس و رامین ).
میداند روز پدرم به پایان آمده است. جانب خویشتن را خواهد که با ما استوار کند که مردی زیرک و پیری دوربین است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ).
شنابر چو بی آشنا را گِرَد
چو زیرک نباشد نخست او مِرَد.
اسدی.
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر.
ناصرخسرو.
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه می خورند.
ناصرخسرو.
مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار به خروار.
ناصرخسرو.
و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند. ( نوروزنامه ). دانایان و زیرکان را بخواندو آن دانه ها بدیشان نمود. ( نوروزنامه ).
که اجل جان زیرکان را برد
هرکه از عشق گشت زنده نمرد.
سنائی.
زیرکان را در این جهان خراب
هیچ غمخواره ای مدان چو شراب.
سنائی.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و احمق غافل را زیرک. ( کلیله و دمنه ). احمق را از صحبت زیرک ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ). زیرک دست به گریبان مغفل زد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زرنگ، باهوش، هوشیار، عاقل ودانا، هوشیاری
( صفت ) ۱ - با فهم هوشیار صاحب فراست . ۲ - فولاد جوهر دار .
دهی از دهستان موردستان است که در بخش بشرویه شهرستان فردوس واقع است و ۱۸٠ تن سکنه دارد .

فرهنگ معین

(رَ ) (ص . ) باهوش ، زرنگ .

فرهنگ عمید

زرنگ، باهوش، هوشیار، عاقل و دانا.

واژه نامه بختیاریکا

باوارِند؛ رِند ( رِندَل )

دانشنامه عمومی

زیرک (بشرویه). زیرک یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان رقه واقع شده است. [ ۱] براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، زیرک ۲۷ نفر جمعیت دارد. [ ۲]
عکس زیرک (بشرویه)

زیرک (بیرجند). زیرک یا زیرگ روستایی است در دهستان کاهشنگ از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند، واقع در استان خراسان جنوبی[ ۱] که بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۶۱ نفر ( در ۵۹ خانوار ) [ ۲] و طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۱۶۵ نفر ( در ۵۵ خانوار ) بوده است. [ ۳]
عکس زیرک (بیرجند)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

اریش, اریش , داهی

مترادف ها

brilliant (صفت)
با استعداد، زیرک، تابان، مشعشع، غرا

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

nifty (صفت)
جذاب، زیرک، چالاک، نکته دان

parlous (صفت)
بسیار، زیرک، خطر ناک

smart (صفت)
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

alert (صفت)
زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط

shrewd (صفت)
زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

cunning (صفت)
زیرک، ماهر، عیار، حیله گر، موذی، مکار

adroit (صفت)
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست

agile (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه

versatile (صفت)
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد

insinuating (صفت)
زیرک، حیله گر، ریشخند کننده

astute (صفت)
دقیق، زیرک، هوشیار، ناقلا، دانا، موشکاف، محیل

designing (صفت)
زیرک، حیله گر

sagacious (صفت)
زیرک، با هوش، دانا، هوشمند، بافراست

subtile (صفت)
زیرک، حیله گر، محیل، ظریف

subtle (صفت)
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ

knowledgeable (صفت)
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

gash (صفت)
زشت، زیرک، عاقل، خوش لباس، بد منظر

perspicacious (صفت)
زیرک، تیز هوش، بینا

canny (صفت)
زیرک، عاقل، دارای عقل معاش

wily (صفت)
زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله

resourceful (صفت)
زیرک، کاردان

elusive (صفت)
زیرک، گریزان

فارسی به عربی

انذار , انیق , جرح بلیغ , حاد , حذر , خداع , داهیة , ذکی , رائع , سریع , غیر ملحوظ , فطن , کتوم , متحمس , واسع الاطلاع , وجبة خفیفة

پیشنهاد کاربران

دکتر محمد حیدری ملایری در "heydarimalayeri. blog. ir" می فرماید که :به کوتاهی، Žir� از اوستایی zhirA می آید "فعال، چابک"_ پهلوی zhir "فعال".
این واژه هنوز در کردی هست "ژیر به معنای چابک". واژه ی پارسی "زیرک" هم از همان ژیر/ژیرا می آید. برای بازبرد به فرهنگ اخترشناسی به درایه ی act بنگرید.
گیرا
بسیار دانا، در کردی کرمانچ هم می گویند زور زان که از دو بخش “زور” به معنی بسیار ، خیلی و “زان “که همان دان می باشدساخته شده است
صاحب فطنت . [ ح ِ ف ِ ن َ ] ( ص مرکب ) زیرک . باهوش : پادشاهی بود او را سه پسرهر سه صاحب فطنت و صاحب نظر. مولوی .
عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . معقول. ( اقرب الموارد ) . خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِ ) زانوبند شتر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) .
صاحب فراست
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ) ( از برهان ) . زیرک و تیزفهم و بافراست. ( ناظم الاطباء ) :
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
در مواقع حساس میداند چه کند؟
دانشمند
ویرا. . . .
اریش
حبل
نازک اندیش
ویرا، باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا
زیرک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زیرک" می نویسد : ( ( زیرک در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. " ک " در آن ، پساوند می نماید : این واژه ، در نوشته های " مانیکی" در ریخت زیر به کار برده شده است . می توان انگاشت که ستاک واژه ، " زیر " از جیره ی اوستایی به معنی تند و زنده باز مانده باشد . " زیرک " در شاهنامه ، نام پیشوای موبدان و خوابگزاران شمرده شده است ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( خردمند و بیدار و زیرک بنام
کزان موبدان او زدی پیش گام ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )
زیرک طبع: هوشیار.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۹۲ ) .

زیرک به آدم هایی میگن که با یک تیر دو نشان بزنند
رند
ویرا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس