زو

/zu/

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

زو. [ زَ / زُو ] ( اِ ) دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. ( برهان ). ژو. ( حاشیه برهان چ معین ). دریا. بحر. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). دریا. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) :
مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر زو.
عنصری ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زو. ( ق ) مخفف زود است که تعجیل و شتاب باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا )( فرهنگ فارسی معین ). مخفف زود. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ). مخفف زود که جلد و شتاب است. ( غیاث ). شتاب و تیز و چالاک و زود و جلد. ( ناظم الاطباء ) :
هر گلی پژمرده گرددزو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
گر زانکه بمرگ جهل میری
زو میر که زندگی نگیری.
احمد کرمانی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
دست او بگرفت سه کرت بعهد
کاللّه اﷲ زو بیا بنمای جهد.
مولوی ( ایضاً ).
رونق کار خسان کاسد شود
همچو میوه تازه ، زو فاسد شود.
مولوی ( ایضاً ).
رونق دنیا برآرد زو کساد
زانک هست از عالم کون و فساد.
مولوی ( ایضاً ).
رجوع به زوتر شود. || جلدی و چالاکی. || به تعجیل و زودی. ( ناظم الاطباء ).

زو. ( حرف اضافه + ضمیر ) از او. از وی. ( فرهنگ فارسی معین ). مخفف از او. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از او. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
مرغ دیدی که بچه زو ببرند
چاوچاوان درست چونان است.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان.
خسروی ( یادداشت ایضاً ).
جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.
دقیقی ( یادداشت ایضاً ).
که روشن شدی زو شب تیره چهر
چو ناهید رخشان بدی بر سپهر.
فردوسی.
فروهشته زو سرخ زنجیر زر
بهر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی.
چو شیرین بد اندر شبستان اوی
که روشن بدی زو گلستان اوی.
فردوسی.
دیدی تو زو مرنج و میندیش تا ترا
زان مالها بیاکند و پرکند چو نار.
فرخی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پسر تهماسب پادشاه پیشدادی که پس از پدر بسلطنت رسید ( داستان ) .
دریا، بحر
از او از وی .

فرهنگ معین

(اِ. ) بازی ای گروهی که در آن یک نفر در حالی که نفس خود را حبس کرده و با گفتن کلمة «زو» به سمت گروه مقابل می رود و تا وقتی که بدون نفس کشیدن این کلمه را بر زبان می آورد می تواند اعضای گروه مقابل را بزند و از بازی خارج کند مگر این که خود به وسیلة آن ها گرف
(زُ ) (اِ. ) دریا.

فرهنگ عمید

= ژو

واژه نامه بختیاریکا

( زَو * ) بیابان؛ صحرا
( زُو ) به زُو گریده بیدِن
( زُو ) زِ زُو ( دُهُو ) وَستِن
( زُو ) زُو دُو داشتن
( زُو ) زُو مِن دُهُو نُهادن ( بردن )
( زُو ) زیر زبان؛
( زُو ) زیرِ زُو زِیدِن
( زُو ) زیر زُو شُل بیدِن
( زُو ) زیر زُو نُهادِن
( زُو ) زیرِ زُو
( زُو ) سَر زُو زِیدِن
( زُو ) سَر زُو زِیدِن
( زُو ) سَر زُو وَستِن
( زُو ) سَر زُو
صوتی که در بازی چوکلی بازیکنان با دویدن سر می دهند.

دانشنامه آزاد فارسی

زُو
(یا: زاب، زاو)، در شاهنامۀ فردوسی، پسر طَهماسپ ، از خاندان فِرِیدون. پس از مرگ نوذَر، از سوی زال ، با رایزنی با موبدان ، نامزد پادشاهی شد. زو، که در این هنگام کهنسال بود، تاج پادشاهی را بر سر نهاد و تا زمان مرگش با دادگری و خرد فرمان راند. در زمان او، پس از جنگ هایی چند میان ایران و توران ، به سبب خشکسالی آرامشی نسبی به وجود آمد و میان دو کشور متخاصم ، تعیین مرز شد و دو طرف دست از ستیز کشیدند. ثَعالِبی داستان آرش کمانگیر را مربوط به زمان زو می داند.

پیشنهاد کاربران

زَوْ یا زاب ( به اوستایی: ت. ت.   'اوزاوا' ؛ به پارسی میانه: ت. ت.   'اوزُبُ' ) ، در شاهنامهٔ فردوسی پسر تهماسپ است. پس از آن که افراسیاب، نوذر را کشت؛ زَو به پادشاهی رسید. زَو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری توس و گستهم با افراسیاب جنگید. پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زَو صلح را پذیرفتند. زَو در ۸۶ سالگی درگذشت.
...
[مشاهده متن کامل]

پس از مرگ زَو، بر پایهٔ نسخه های معتبر شاهنامه ( مانند: فلورانس ( ۶۱۴ هجری ) ، لندن ( ۶۷۵ هجری ) و استانبول ( ۷۳۱ هجری ) ) و شاهنامهٔ به تصحیح جلال خالقی مطلق پس از زَوتهماسپ، کی قباد به پادشاهی می رسد و پادشاهی کیانی آغاز شده. ولی بر پایهٔ برخی از نسخه های شاهنامه ( مانند شاهنامهٔ بایسنقری ) گرشاسپ به پادشاهی رسید.
پادشاهی زَو در دورانی بود که ایران به سبب نبود اتحاد و همبستگی دچار ضعف شدید بود و در فقدان پادشاه قانونی، هر قوم و قبیله ای در این سو و آن سوی کشور ادعای پادشاهی می نمود. مضاف بر این، قحطی نیز بر مشکلات عدیده افزوده شد. گزارش قحطی دوران زوتهماسپ به غیر از شاهنامه در متون عبری نیز ذکر شده است. منابع عبری شاه مزبور را ارفکشاد نام می برند.
پس از مرگ منوچهر، فرزندش نوذر بر تخت پادشاهی ایران نشست و تا هنگامی که منوچهر زنده بود تورانیان جسارت تجاوز به خاک ایران را نداشتند ولی پس از مرگ وی، تورانیان دوباره ایران را آماج تاخت و تاز قرار دادند. در زمان نوذر ایران تجزیه گشت و این وضعیت احتمالاً تا پایان جنگ بزرگ کی خسرو ادامه داشت. در این مدت اطراف و اکناف کشور شاهکان خودکامه و نیمه مستقل به حکمرانی ادامه می دادند. دیگر اقوام ایران نیز نتوانستند در برابر تورانیان مقاومت نمایند و همهٔ اقوام و طوایف دوباره یوغ توران را متحمل گشت.
برخی تألیفاتی که به تاریخ ماد مربوط است در دورهٔ نفوذ فرهنگ هلنیسم در آسیای مقدّم مدوّن گشتند، از روایات تاریخی یونان جدا هستند و جنبهٔ خاصی دارند - از قرن یکم تا قرن سوم پ. م. - . از آن جمله است کتاب یودیف که اصل آن به زبان آرامی بوده است. یودیف شرح داستان دلیرانهٔ زن یهودی است که میهن خویش را از شرّ اولوفرن ستمگر، سردار بُخت النصر ( نبوکدنصر ) آزاد می سازد. این اثر با شرح جنگ بُخت النصر علیه آرپاکساد پادشاه ماد، آغاز می گردد.
جنگ بُخت النصر علیه آرپاکساد که در منابع عبری مذکور افتاده به انحای دیگر در شاهنامه هم آمده است. فقط اسامی مردان و نواحی جغرافیایی از یکدیگر متمایز بوده و گاهی هم جای اسامی مردان و نواحی در کتاب یودیف با یکدیگر جابه جا شده است. با توجه به عدم شناخت مؤلف کتاب یودیف به فرهنگ و جغرافیای سرزمین ماد این جابه جایی قابل درک است. واقعهٔ مذکور در شاهنامه تحت عنوان پادشاهی زوطهماسپ نقل شده و قهرمانان واقعه به جای بخت النصر و آرپاکساد با عناوینی چون افراسیاب و زوتهماسپ ذکر می شوند. شاهنامه مدت خشکسالی را پنج سال گزارش می نماید که بعد از آن فراخ خرّمی به هر دو طرف ایران و توران رو آورد ولی زوتهماسپ هشتادساله درگذشت:

زوزوزو
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/زو_(شاهنامه)
بررسی و واکاویِ واژه یِ " زود/زوت" و بکارگیریِ واژگانِ " زوتَن:zutan، زودَن:zudan، زَو: zav":
همانگونه که می دانیم واژه یِ " زود" به چمِ " تند، سریع" است و آنچنان که پیداست این واژه با اَندرگذری از زبانِ پارسیِ میانه به ریختِ " بُنِ گذشته" به دستِ ما رسیده است؛ ولی پرسش اینجاست که ریشه و بُنِ کُنونیِ این واژه چه بوده است؟
...
[مشاهده متن کامل]

ما در زبانِ اوستاییِ جوان ریشه ای بنام " گَو: gav" داشته ایم به معنای " شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن".
کُنونه یِ این ریشه اوستایی، " جَوَ: ǰava " بوده است که در یَشتِ اوستا: Yt. 5. 63 آمده است: " برای کمک به من بشتاب".
همچنین در زبانِ آریاییِ باستان واژه یِ "žuta " را داشته ایم که به روشنی " صفت مفعولی" بوده است. در زبان پارسی میانه واژه " زوت" را داشته ایم و در پارسیِ کُنونی واژه یِ " زود".
بنابر آواشناسیِ زبانهایِ ایرانیِ اوستایی - پارسیِ میانه به روشنی می توان دریافت که اگر کارواژه یِ همپیوند با " زود" قرار بود در زبانِ پارسیِ میانه - کُنونی به کارگیری شود، آن کارواژه " زوتَن:zutan" یا " زودَن: zudan" و بُن کنونیِ آن " زَو: zav " می بود؛ درست بمانندِ کارواژه هایِ زیر در زبانِ پارسیِ میانه - کنونی:
بوتَن/بودن با بُن کنونیِ : بَو:bav
شودن/شُدن با بُن کنونی: شَو : šav
و دیگر کارواژه ها.
نکته 1: اگر نیک بنگرید، در خواهید یافت که در این دست کارواژگان دگرگونیِ آواییِ " - و: u - " و " َ و : av - " رُخ داده است که این دگرگونیِ آوایی بویژه از زبانِ اوستاییِ جوان به این سو رواگمند ( =رایج ) بوده است. برای نمونه در واژگانی همچون : دَویدن : davidan " با بُن کُنونیِ " دو : du" در زبانِ پارسی و دیگر کارواژگان.
همانگونه که پیداست در اینجا گذار از بُن کُنونی به گذشته یا پاژگونه این دگرگونیِ آوایی را نمایان می کند؛ هرچند باید دانست که این دگرگونیِ آوایی تنها کرانمند به این گذار نیست و در واژگانِ بسیاری رُخ داده است.
نکته 2: اگر بخواهیم کارواژه یِ " زوتَن/زودَن" با بُن کنونیِ " زَو" را بکار بگیریم، " زوته/زوده" صفتِ مفعولیِ آن خواهد بود.
پیشنهاد 1: اگر ما کارواژه یِ " زوتَن/زودَن" را بکار بگیریم، می توانیم واژگانی همچون " زَوِش، زَوَنده، . . . . " و چنانکه نیاز باشد کارواژه یِ " زوانیدن" را بکار ببریم.
نکته 3: چنانکه کارواژه یِ " زودَن/زوتَن" بکار گیری شود، هم معنا با واژه آلمانیِ " eilen " و واژگانِ اروپایی " hurry، rush، hasten " خواهد بود.
پیشنهاد 2: چنانچه در فرآیندِ ساختِ واژگان، " زَو:zav " با بُنی از زبانهایِ باستانی که معنای دیگر دارد، همآوا باشد، ما می توانیم در اینجا بُن کُنونی " زَو" را به ریختِ ریشه اوستایی یعنی " گَو:gav" یا به ریختِ کُنونه اوستایی " جَو:ǰav " درآوریم.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت: ستونِ 504 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )

زو
دریا
واژه زو از ریشه واژه پهلوی زود است در عربی می شود حدیقة حیوان این واژه یعنی زو کاملا پارسی است.
منابع. فرهنگ واژه های اوستا
واژگان مترادف و متضاد
از او
دانستن ، آگاه، خردمند
زو و زوی به زبان پشتو به فرزند پسر گفته می شود. پسوند برخی اقوام و قبائل در ایران و در پاکستان و افغانستان "زَی" در پشتو، زایی در سیستانی و زهی در بلوچی هم از همینجا اخذ شده است.
زو = زود
بنایی که محکم ندارد اساس ••• بلندش مکن ور کنی " زو" هراس
zooواژه انگلیسی است به معنای؛
باغ وحش
معانی دیگر: ددگاه، ددباغ، پیشوند:، جانور، زی - ، زیا - ، زیست [zoology]، n : باه وحش
زو در کوردی یعنی"زود"
زو به:زود باش
زو به زو:زود زود
خیرا:زو
کبدی
کبدی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس