ای باز بهشتی سپیدپای
وز سیم بهشتیت زنگله.
خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند.
خاقانی.
طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگله روز فرا پاش بست.
نظامی.
و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود.- زنگله بر کلاه دوختن ؛ از اسباب مسخرگی است. ( آنندراج ) :
هست بر همتم چرخ یکی مسخره
زنگله ای دوخته بر کله آفتاب.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
- زنگله پا ؛ آنکه زنگله در پای داشته باشد. ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ): عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش
گربه بید شود زنگله پا در کشمیر.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- زنگله روز ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه ٔمنیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). آفتاب. خورشید.( فرهنگ فارسی معین ). زنگله زر. آفتاب. ( ناظم الاطباء ).- زنگله زر ؛ آفتاب. ( ناظم الاطباء ).
|| نام مقامی است از موسیقی. ( برهان ). پرده ای از پرده های موسیقی. ( صحاح الفرس ). نام مقامی است از موسیقی و سرود. ( آنندراج ). نام پرده ای از دوازده پرده موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامه راست باشد. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) :
در جمع سست رایان رو زنگله سرایان.بیشتر بخوانید ...