ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی زاهد کند زندیق را.
مولوی.
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست که گر ببیند زندیق در نماز آید.
سعدی.
شاهدی در میان کورانست مصحفی در سرای زندیقان.
سعدی.
|| پیرو مانی.مانوی. ( فرهنگ فارسی معین ). از کلمه صدیق آرامی است. نام طبقه ای از پیروان مانی و در اول زندیق و مانوی بیک معنی بوده است. درجه چهارم از درجات پنجگانه ٔدینی مانویه. و درجه اول معلمین ، سپس مشمسین ، سپس قسیسین ، چهارم صدیقین و پنجم سماعین. اصل کلمه زندیق ، صدیق است. ج ، زندیقین ، زنادقه. در اول این کلمه اطلاق بر همان درجه از درجات پنجگانه مانویه و سپس اطلاق بر تمام مانویه و بعد از آن معنی ملحد و بی دین گرفته است. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) : مانی زندیق به زمان شاپور بیرون آمد و زندقه آشکارکرد. ( ترجمه بلعمی از تاریخ طبری ، یادداشت ایضاً ).این بهرام بن هرمز مردی بود بارای و کفایت و تدبیر، و مردمان به ملکی وی شاد شدند و مانی زندیق به ایام شاپور بیرون آمده بود و خلقی به زندقه خواند و او رامتابع شدند و مذهب وی گرفتند. ( ترجمه بلعمی از تاریخ طبری ). و مانی زندیق در روزگار او ( اردشیر ) پدید آمد و فتنه پدید آورد و سر همه زندیقان و اول ایشان او بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 20 ). رجوع به زندیک شود. || آیا زنادقه ( صدیقین ) آفتاب پرست بوده اند چه عرب به حربا ( آفتاب پرست ) کنیت ابوالزندیق میدهد. در آفتاب پرست بودن زندیقان ( صدیقین ) در کلمه ( ابوالزندیق ) که عرب کنیت به حربا ( آفتاب پرست ) داده اند، شاید تأیید و اشارتی باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || آنکه ایمان ظاهر کند و به باطن کافر باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در شرح مقاصد می گوید که زندیق کافری است که با وجود اعتراف به نبوت محمد صلی اﷲ علیه و آله و سلم در عقاید او کفر باشد بالاتفاق. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || بعضی گفته اند که این معرب زن دین است ، یعنی آنکه دین زنان دارد ودین او چون دین زنان بی اصل باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).یا آن معرب زن دین است یعنی بدین زن است. ( منتهی الارب ). || گروهی از سبائیه از اصحاب عبداﷲبن سبا که معتقد به ربوبیت حضرت ابوالحسن علی بن ابی طالب شدند. ج ، زنادقه. زنادیق. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || کسی که به آنچه باید احترام گذاشت ، احترام نمی گذارد. ( از دزی ج 1 ص 606 ). کسی که در دوستی و اعتقاد سست است. ( از دزی ج 1 ص 606 ). رجوع به زندیک شود.