زادسرو

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

زادسرو. [ س َرْوْ ] ( اِ مرکب ) مخفف آزادسرو است که سرو آزاد باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
یکی مرد شد چون یکی زادسرو
برش کوه سیم ومیانش چو غرو.
فردوسی.
هر یکی باقامتی چون زادسرو
هر یکی با چهره ای چون ارغوان.
فرخی.
چه قدش چه پیراسته زادسروی
چه رویش چه آراسته لاله زاری.
فرخی.
کنون چو مست غلامان سبزپوشیده
ببوستان شده از باد زادسرو نوان.
فرخی.
|| مجازاً شخص بلندقامت. خوش قد و بالا :
نگه کرد خسرو بدان زادسرو.
به رخ چون بهار و برفتن تذرو.
فردوسی.
نازنده چون بالای آن زادسرو
تابنده چون رخسار آن سیم تن.
فرخی.
تو را من هم گوزنم هم تذروم
چو هم شمشادم و هم زادسروم.
( ویس و رامین ).
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زادسروش نوانی گرفت.
( گرشاسب نامه ص 325 ).
دریغ آید آن زادسرو سهی
شده مانده باغ از نهالش تهی.
( گرشاسب نامه ص 156 ).
بالین طلبید زادسروش
وز سرو فتاده شد تذروش.
نظامی.
نه در طبع نیرو نه در تن روان
خمیده شده زادسرو نوان.
نظامی.
تو ز پرسش رهی و من ز هلاک
زادسروی نیوفتد بر خاک.
نظامی.
به چاره گری چون ندارم توان
کنم نوحه بر زادسرو جوان.
نظامی.
در آغوشم درآمد زادسروی
چو طاوسی بمهمانی تذروی.
امیرخسرو.

فرهنگ فارسی

سرو آزاد
مخفف آزاد سرو است که سرو آزاد باشد یا مجزا شخص بلند قامت و خوش قد را گویند

فرهنگ عمید

سرو آزاد: هریکی با قامتی چون زادسرو / هریکی با چهره ای چون ارغوان (فرخی: ۲۶۲ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس