زاب

/zAb/

معنی انگلیسی:
fountainhead, spring

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

( زآب ) زآب. [ زُ ] ( ع اِمص ) تغییر و برگشتگی. یقال : الدهر ذوزآب ؛ ای انقلاب. و گفته شده است که زآب مصحف زوآت «جمع زوءة» است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زاب. ( اِ ) بمعنی صفت باشد. ( برهان ).

زاب. ( اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن ( زاب ها ) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. ( منتهی الارب ). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است. اما از بهر تخفیف را «واو» بیفکنده اند ( نسخه : از بهر تحفیف واو او ). ( فارسنامه ابن البلخی ص 39 ). یاقوت آرد: چندین نهر را در عراق بنام زاب [ یکی از پادشاهان قدیم ایران ] خوانند. و گاه هر یک از آن نهرها را زابی و تثنیه آن را زابیان [ یا زابیین ] گویند چنانکه ابوتمام در شعری که برای حسن بن وهب گفته و از موصل نزد وی فرستاده است گوید:
قد اثقب الحسن بن وهب للندی
ناراً جلت انسان عین المجتلی
ما انت حین تعد ناراً مثلها
الا کتالی سورة لم تنزِل
قطعت الی الزابیین هباتُه
التاث مأمول السحاب المسبل
و لقد سمعت فهل سمعت بموطن
صحن العراق یضیف من بالموصل.
اخطل گوید:
اتانی ودونی الزابیان کلاهما
و دجلة انباء امرّ من الصبر
اتانی بأن ابنی نزار تناجیا
و تغلب اولی بالوفاء و بالعذر.
و بهنگام اراده جمع زوابی گویند که شامل زاب اعلی و زاب اسفل است. ( از معجم البلدان ).
حمداﷲ مستوفی آرد: باب دهم ذکر بقاع کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش بولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکرپیوسته است... خفتیان قلعه ای است محکم و بر کنار آب زاب و چند پاره دیه است در حوالی آن. ( نزهة القلوب ج 3 ص 107 چ لیدن ).
نام دو رود از توابع روددجله است. یکی از آن دو بزرگ و به زاب اصلی مشهور است. و دیگری کوچک و نام آن زاب اسفل است. این دو روددر کوهستانهای حدود ایران طرف چپ دجله فرومی ریزد. ( قاموس الاعلام ترکی ).
مؤلف جغرافیای غرب آرد: رودهای کردستان را به دو ناحیه جنوب و شمالی تقسیم می نمائیم و برای رودهائی که در نواحی شمالی جاریند دو ناحیه از حیث جهت جریان میتوان تمیز داد: یکی جهت شمال شرقی و دیگری جهت جنوب غربی. معروفترین رودهای نوع اول همان جغتو و تاتاتوی است که بمناسبت موقعیت جبال و وضع پستی و بلندی زمین متوجه حوزه ارومیه شده و چون کوههای این نواحی پربرف و خصوصاً دارای برفهای دائمی هستند،رودها بالنسبة پرآب تر و بیشتر ایشان شیرین است. از رودهای نوع دوم زاب صغیر و کیالوس معروفند. اولی از محلی به ارتفاع 2140 متر سرچشمه گرفته نشیبش خیلی تند و دومی بعکس از کوهستانی سرچشمه می گیرد که در مسافت 16 فرسخ بیشتر پائین نمی آید و شامل شعباتی است موسوم به چم پس آوه ، چم لاوین ، چم مسین. ( جغرافیای غرب ایران ص 40 ). کیهان گوید: شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از: رود صحنه و اورامان که چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار نسبةً مهم و پرآب تر است مانند حلوان و گهواره و دارمه. ( جغرافیای کیهان ج 1 و جغرافیای طبیعی ص 96 ). جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار کم آب است. ( جغرافیای کیهان ج 1 ایضاً ص 97 ). و در ص 12 از جغرافیای سیاسی گوید: رودی است که در ناحیه کردستان [ آشور سابق ] جاری است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. ( جغرافیای کیهان سیاسی ص 12 ). و در ص 97 آرد: سرچشمه رود زاب از کوه داروجان است و جلگه زاب را مشروب کرده کوه آهنگران و بزنیان را قطع میکند و وارد رود دیاله میشود در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروان رود و دیاله نامیده میشود، از کوههای حوالی گردنه اسدآباد درمغرب کوه الوند سرچشمه می گیرد و از مشرق به مغرب تاسرحد عراق جاری است و از تنگه های باریک راهی برای خود حفر کرده از جبال شاهو و کله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد. و رجوع به اخبارالسلجوقیه ص 179 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از رود های غربی ایران بطول ۳۲٠ کیلومتر که در کوههای کردستان جریان دارد و بطرف مغرب ایران خارج از مرز در کشور عراق به رود دیاله میپیوندد . در کنار همین رود بود که ابو مسلم خراسانی بر مروان بن حمار آخرین خلیفه اموی غلبه یافت .
زه آب، چشمه، آبراهه، صف وخاصیت
تحریف ساپو صابون است
( ز آب ) تغییر و برگشتگی

فرهنگ عمید

۱. زهاب، زه آب: پشیمان نشد هر که نیکی گزید / که بدزاب دانش نیارد مزید (فردوسی: ۶/۵۵۸ ).
۲. چشمه.
۳. آبراهه.
۴. صفت، خاصیت.

مترادف ها

quality (اسم)
صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب

فارسی به عربی

وصف

پیشنهاد کاربران

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
...
[مشاهده متن کامل]

چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .

این واژه پارسی نیست ساخته ی گروه آذرکیوانیان و دساتیری است که شوربختانه - مانند صدها واژه ی دساتیری دیگر - ناآگاهانه در فرهنگ برهان آمده و از آن جا به دیگر فرهنگ ها راه یافت.
برابر پارسی صفت واژه هایی چون : ویژگی، چگونگی و کواسه یا کواشه است. برابر صفت در دستور زبان پارسی : گزار یا گون واژه آمده .
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس