مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر.
رودکی.
ز بس تیرو ژوبین و نوک سنان نداند کنون کس رکاب از عنان.
فردوسی.
ز سام نریمانش نشناخت بازاز آن یال سفت ورکاب دراز.
فردوسی.
مرا رفت باید بدین چاره زودرکاب و عنان را بباید بسود.
فردوسی.
به دیبا بیاراسته ده شتررکابش همه سیم و پالانش زر.
فردوسی.
هنوز پادشه هندوان بطبع نکردرکاب او را نیکو به دست خویش بشار.
فرخی.
شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخ.
عنصری.
شبدیزوار مرکب او را به کر و فردولت رکاب سازد و نصرت عنان کند.
مسعودسعد.
از اسب فرودآمد و رکاب را بوسه داد. ( تاریخ بیهق ابن فندق ).گه طعنه ای از این که رکابش دراز کن
گه بذله ای از آن که عنانش فروگذار.
انوری ( از آنندراج ).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبربند عنانت چنانک حبل متین معتصم.
خاقانی.
در سایه رکابش فتنه بخفت و دین رادر جذبه عنانش جولان تازه بینی.
خاقانی.
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس تا برای سد آتش بندها سازد ترا.
خاقانی.
زری که گوی گریبان جبرئیل سزدرکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا.بیشتر بخوانید ...