رو

/rav/

مترادف رو: چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه، پررویی، گستاخی، وقاحت، رویه، سطح، عرشه

متضاد رو: پشت، ظهر

معنی انگلیسی:
aspect, complexion, face, lineament, surface, top, go

لغت نامه دهخدا

رو. [ رَ / رُو ] ( نف مرخم ) رونده. ( آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سبک رو. گرم رو. شب رو. پیاده رو ( شخص پیاده رونده ). میانه رو. راست رو. کجرو. آتش رو :
فلک کجروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتش رو است
ولیک این کهن لنگ و آن خوش دو است.
نظامی ( از آنندراج ).
|| با برخی از کلمات ترکیب می شود و معنی اسم مکانی از آن اراده می گردد مانند آب رو. پیاده رو ( مقابل سواره رو ). راهرو. گربه رو. بادرو. دررو ( مخرج ). || ( اِمص ) رفتن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
همت از گفت او چو نو کردم
باز از آن جای قصه رو کردم.
؟
|| روش. ( آنندراج ). صاحب آنندراج آرد: در ترکیبات خوش رو، آزادرو، گرم رو، تیزرو، نرم رو، سبک رو و پیاده رو احتمال معنی روش و رونده هر دو دارد یعنی کسی که راه و روش او خوش و آزاد است یا خوش و آزاد رونده است - انتهی.
- نیکورو ؛ نیکوروش. نیکوسیرت. خوش سیرت : و به غیبت ما با مردمان این نواحی نیکورو و نیکوسیرت باش. ( تاریخ بیهقی ).
|| ( فعل امر ) امر به رفتن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رجوع به رفتن شود. || ( اِ ) آواز حزین. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء )( فرهنگ نظام ) ( جهانگیری ). در سنسکریت رو به معنی مطلق آواز هست. ( فرهنگ نظام ).

رو. ( اِ ) معروف است که به عربی وجه خوانند.( برهان قاطع ) ( آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است. ( فرهنگ نظام ). روی. گونه. چهره. رخ.صورت. دیدار. سیما. ( ناظم الاطباء ). رخساره. گونه. دیم. ( برهان قاطع ). مُحَیّا. رجوع به روی شود : و روی پسر سوی پشت مادر باشد. ( کلیله و دمنه ).
درون حسن روی نیکوان چیست
بغیر نیکویی چیزی است آن چیست.
شیخ محمود شبستری.
برای شواهد رو رجوع به روی شود.
- به رو انداختن ؛ دچار رودربایستی کردن.
- || دمرو انداختن.
- به رو درافتادن . رجوع به به روی افتادن و درافتادن ذیل روی شود.
- به روی خود نیاوردن ؛ چنین وانمودن که نمیدانم یا نشنیده ام.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

از وسایل ترقی
( اسم ) ۱ - چهره رخ صورت وجه . ۲ - سطح رویه . ۳ - طرف بیرون چیزی مقابل پشت ظاهر . ۵ - اساس بنا شالده . ۶ - پر رویی وقاحت . یا از رو رفتن ( نرفتن ) ۱ - شرم کردن ( نکردن ) خجالت کشیدن ( نکشیدن ) . ۲ - از میدان بدر رفتن ( نرفتن ) : [[ اما خانم .... به این آسانیها از رو نمیرفت ]] . یا به رو در ماندن از شرم حضور کاری را پذیرفتن یا از چیزی صرف نظر کردن برودربایسی گیر کردن ماخوذ بحیا شدن . یا به روی خود نیاوردن اهمیت ندادن خود را آشنا به موضوع نشان ندادن. یا رو ترش کردن اخم کردن . یا رو در هم کشیدن اخم کردن . یا رو دست کسی زدن براوفایق آمدن .
( ۱۶۷۷ - ۱۶٠۳ میلادی ) از خاور شناسان مشهور آلمانی بود وی در شهر برلین متولد شد

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - رخ ، چهره . ۲ - سطح ، رویه . ۳ - نما، طرف بیرون چیزی . ، ~ی کسی را سفید کردن کنایه از: الف - مایه سربلندی او شدن . ب - از او در بدی پیشی گرفتن . ، ~ی کسی را کم کردن از گستاخی او جلوگیری کردن .

فرهنگ عمید

۱. = رفتن
۲. رونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تندرو، کندرو، خودرو.
۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پیاده رو، مالرو، ماشین رو.
۱. رخ، چهره، رخسار، صورت.
۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.
۳. [عامیانه، مجاز] بی پروایی، گستاخی: عجب رویی داری!.
۴. [عامیانه، مجاز] حیا.
۵. وجه، شکل: چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴/۶ حاشیه ).
۶. [مقابلِ پایین] قسمت بالایی چیزی، بالا.
۷. [عامیانه] برمبنای، بنابر.
۸. [قدیمی، مجاز] جهت، سو، طرف.
۹. [قدیمی، مجاز] مصلحت: به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی: ۵/۳۰۸ ).
۱۰. [قدیمی، مجاز] طاقت، تاب: روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری: ۷۸۹ )، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زآن که چو رویت به جهان روی نیست (انوری: ۷۸۹ ).
۱۱. [مقابلِ آستر] [قدیمی] رویه.
۱۲. [قدیمی، مجاز] امکان: نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲: ۴۵۰ ).
۱۳. [قدیمی، مجاز] توانایی: مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱: ۳/۱۴۶۵ ).
۱۴. [قدیمی، مجاز] چاره: تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سَخُن نیست روی (فردوسی: ۲/۲۲۲ ).
۱۵. [قدیمی، مجاز] زیبایی.
۱۶. [قدیمی، مجاز] ساحل: گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی: ۲/۲۴۷ ).
* ازاین رو: ازاین جهت، به این سبب.
* ازچه رو: ازچه جهت، به چه سبب.
* به رو درماندن: (مصدر لازم ) [مجاز] به رودربایستی گیر کردن، از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن: این کار را نمی خواستم بکنم، به رودرماندم و قبول کردم.
* رو آمدن: (مصدر لازم )
۱. بالا آمدن.
۲. روی چیزی ایستادن.
۳. [عامیانه، مجاز] ترقی کردن، رشد کردن.
۴. جلوه کردن.
۵. به جاه و مقام رسیدن.
* رو آوردن: ‹روی آوردن›
۱. توجه کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن.
* رو انداختن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] خواهش کردن، التماس و الحاح.
* رو برگرداندن (برتافتن ):
۱. روی برگردانیدن از کسی یا چیزی.
۲. پشت کردن، اعراض کردن.
* رو بستن (گرفتن ): (مصدر لازم ) بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن.
* رو پنهان کردن: (مصدر لازم )
۱. [مجاز] روی خود را پوشاندن و به کسی نشان ندادن.
۲. خود را از نظر دیگری پنهان کردن.
۳. [مجاز] پنهان کردن خود در خانه.
* رو تافتن (برتافتن ): (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن.
۲. [مجاز] اعراض کردن، پشت کردن.
۳. [مجاز] گریختن، فرار کردن.
* رو دادن به کسی: [عامیانه، مجاز]
۱. کسی را بیش ازحد گستاخ کردن.
۲. به کسی بیش ازحد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن.
* رو داشتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] جسارت داشتن، پررو بودن.
* رو کردن: (مصدر لازم ) ‹روی کردن› [عامیانه، مجاز] توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن.
* رو گرداندن (گردانیدن، تافتن ): (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. از کسی یا چیزی روی برگردانیدن.
۲. پشت کردن، اعراض کردن.
* رو نمودن: (مصدر لازم ) ‹روی نمودن› [مجاز]
۱. روی نشان دادن، ظاهر شدن.
۲. توجه کردن.
* رو نهادن (آوردن ): (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. توجه کردن به کسی یا چیزی.
۲. رفتن به سوی کسی یا چیزی.
* رودررو: ‹روی در روی› = روبه رو
* روی دادن: (مصدر لازم ) ‹رو دادن› [مجاز] به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری.

گویش مازنی

/ro/ روی فلز روی & روان – روح & رخ – صورت - دشت & عسل مایع و رقیق & رودخانه - مجازا: دریا & شرم و ملاحظه & روانه کردن - نرم

واژه نامه بختیاریکا

( رَو ) از رنگهای سرد و کم رنگ بین زرد و آبی و سبز
( رَو ) بار؛ مرتبه
بالا
( رَو ) برو
( رَو ) به رَو
پا رَو نیگِریدِن
( رُو ) ران
راه
رود
روز
( رُو ) ز رووه رهدِن
( رَو ) سَر رَو بیدِن
( رَو ) سفر
کارون
مخفف رود؛ فرزند
( رُو ) معادل سال. مثلاً میگویند این نرمیش سه رُوه یعنی این قوچ سه سال دارد؛ نرمیشی که سه بار اقدام به جفتگیری با گله کرده است.
ری

دانشنامه عمومی

رو ( بزرگ Ρ، کوچک ρ یا ϱ ) هفدهمین حرف الفبای یونانی است؛ و در دستگاه شمارش یونانی مقدار ۱۰۰ را دارد.
• در فیزیک
• برای نمایش چگالی ( ρ )
• برای نمایش مقاومت الکتریکی ( ρ )
• برای نمایش چگالی بار ( ρ )
• برای نمایش مزون رو ( ρ+, ρ - , ρ0 )
• برای نمایش شعاع در دستگاه مختصات کروی
عکس روعکس رو

رو (ایتالیا). شهر رو ( به ایتالیایی: Rho ) با جمعیت ۵۰٬۱۴۳ نفر [ ۱] در استان میلان در ناحیه لمباردی در شمال کشور ایتالیا واقع شده است.
عکس رو (ایتالیا)عکس رو (ایتالیا)

رو (کومونه). رو ( به ایتالیایی: Ro ) یک کومونه در ایتالیا است که در استان فرارا واقع شده است. [ ۱] رو ۴۳٫۰ کیلومتر مربع مساحت و ۳٬۶۶۳ نفر جمعیت دارد و ۵ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس رو (کومونه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

top (اسم)
اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی

visage (اسم)
سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار

superficies (اسم)
نما، سطح، جبهه، رو، روکار

uppermost (صفت)
از اغاز، مافوق، برتر، رو، بالاترین، از بالا، از ابتدا

فارسی به عربی

قمة

پیشنهاد کاربران

رو در زبان لکی با تلفظ متفاوت چند معنی دارد ۱. رو به شکل رُو یعنی رو دهانه و مسیل آب ۲. و به معنی چهره و رخ و صورت نیز می باشد و مه رو یعنی صورت مثل ماه ۳. رو با ساکن بودن واو در زبان لری و گویش لرها یعنی بر و و در برخی موارد با عتاب همراه باشد یعنی گم شو ۴. رو در زبان لکی یعنی فرزند و بچه که شعر دسم و دامان یَکَی هتَه گیر بی رو بی فرزند بی خدا و بی پیر
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی دست به دامن یکی شدم کا بچه ای هم نداره و یک آدم بی خدا که ائمه رو هم قبول نداره
و اصطلاح بی رو و بی فرزند یعنی شخص بی رحم و در فرهنگ لرستان تا کسی صاحب فرزند نشه مروت و عاطفه نداره

رو=درزبان لکی به معنای رود ، رودخانه میباشد .
رو =به معنای برو است .
رو=رخ ، چهره، صورت ، رخسار.
رو=درزبان لکی این واژه به معنای فرزند وبچه می باشد و مخفف روله است .
رست روسی و رو سانسکریت . .
رودرا همچنین نام یک خدای هندی به معنی غرشگر است
تکمیلی:
"رو به رو" و "رو در رو" از همان ریشه ی "رو" به معنی بالاتر از سطح گرفته شده و بعدا مفهوم تقابل پیدا گرده است
رو در رو یعنی روی دو نفر مقابل هم قرارگرفته شده صورت به صورت دو طرف که مجاز با علاقه محلی است و حقیقت آن تقابل است
رو یعنی بالا و در اخص کلمه بیشتر به معنی قسمت بالاتر از سطح است
روییدن یعنی بالاتر از سطح آمدن
رو در مفهوم صورت یعنی قسمتی که بالاتر از سطح بدن است "رو به رو" و " رو در رو" از همان مفهوم است
رویه یعنی قسمت رویی سطح
رویه، رویِش ، روییدن
روی بام بالای بام
روی درخت بالای درخت
روانه.
رو
رودخانه در گویش بندری خوزستانی
رو نشت به زبان ما یعنی عصر

بپرس