مرا گر ز ایدر رهایی بود
ترا در جهان پادشایی بود.
فردوسی.
سرپر ز شرم و تباهی مراست اگر بیگناهم رهایی مراست.
فردوسی ( از یادداشت مؤلف ).
چنین گفت کای کردگار ار مرارهایی نخواهد بدن ز ایدرا.
فردوسی.
چو هرمس بدین ژرف دریا رسیدرهی دید کز وی رهایی ندید.
نظامی.
چو خونی دید امّید رهایی فزودی شمع شکرش روشنایی.
نظامی.
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش کند راه رهایی را فراموش.
نظامی.
چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخجیران روان شد تا به دشت.
مولوی.
چه بودی که دوزخ ز من پر شدی مگر دیگران را رهایی بدی.
سعدی ( بوستان ).
چون بدانست که در بند تو بهتر که رهایی.سعدی.
دل چو غنی شد ز فقیری چه غم روز رهایی ز اسیری چه غم.
خواجو.
- روی رهایی بودن ؛ امکان سرپیچی و خلاص داشتن. راه و وجه خلاص بودن.به ترک چیزی توانایی داشتن : لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی.
سنایی.
مرا گفت چون بارگیری نخواهی چو از خدمتت نیست روی رهایی.
انوری.
|| خلاص و آزادی از بند و حبس. || رستگاری. || فراغت. || اجازه و رخصت. || معافی. || طلاق.( ناظم الاطباء ).رهایی. [ رَ ] ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) لهجه ای در رهاوی است که نام مقامی از موسیقی است. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهاوی شود.
رهایی. [ رَ ] ( اِخ ) ( ملا... ) از ماوراءالنهر است. در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت. این مطلع از اوست :
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.
( از مجالس النفائس ص 159 ).
رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.رهایی. [ رَ ] ( اِخ ) مولانا سعدالدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال 980 هَ. ق. درگذشت. بیت زیر او راست :
نیست در عشق تو چون من دردپرورد دگر
این که دردم را نمی دانی بود درد دگر.
( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).
بیشتر بخوانید ...