رهان
/rahAn/
فرهنگ اسم ها
معنی: رهنده، رهاشونده، ( در عربی ) ( اَعلام ) نام پهلوانی در داستان سمک عیار، نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
رهان. [ رِ ] ( ع مص ) گرو بستن به تاختن اسب. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). مصدر به معنی مراهنة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). با کسی گرو بستن. ( مصادر اللغه زوزنی ). شرط بستن. ( فرهنگ فارسی معین ). نذربندی و شرط :
نوبت زنگی است رومی شد نهان
این شبست و آفتاب اندر رهان.
مولوی.
صد هزاران زین رهان اندر قران بردریده پرده های منکران.
مولوی.
- هم رهان ؛ هم گرو. هم نذر. دو تن که باهم گرو بندند : با کوکبه مظفرالدین
این همره و هم رهان ببینم.
خاقانی.
|| برد و باخت و گروبندی به هرنحو که باشد. مراهنه. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مراهنة شود.فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع رهن گروها .
گرو بستن به تاختن اسب با کسی گرو بستن .
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) جِ رهن ، گرو.
فرهنگ عمید
۲. شرط بندی در اسب دوانی.
پیشنهاد کاربران
رُهبان، روهان، رُهان ( rōhān ) - نام پسرانه
واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) -
( ( پس واژه رُهبان از رَه ( راه ) نمیاد و پارسی است:
روه، پسوند نگهبانی بان: نگهبان و جانپاسِ روح ) )
نام پهلوانی در جنگ اشکانیان و یونانیان ( جنگ باختَر، باکتَر ) که به پیروزی اشکانیان انجامید و امپراطوری کوشانی با رشادت های کانیشکا ( کانیش! ) پا گرفت!
... [مشاهده متن کامل]
همچنین این واژه فَرنامی ( لقبی ) بود که به اَسورنان ( اوستایی: هورِستارام ) و روحانیون زرتشتی ساسانی می دادند!
چون، باور داشتند کسی که به این جایگاه می رسد باید دارای هو ( سرشت، ذات ) نیک باشد!
روه: پس از دِوارَد ( یورش ) تازیان ( اعراب ) به گونه روح درآمده است! -
فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
الف و نون ( ان ) : در اینجا جمع نیست و صفت فاعلی است: حالت تاکیدی و چگونگی را نشان می دهد، به مانند: گریان، شادان، خندان، شتابان، لرزان، غرّان، پرّان، بُرّان، تابان، نگران ( از سِتاک نگریستن ) ، فروزان ( از سِتاک افروختن ) ، شایان ( از سِتاک شایستن ) ، خَرامان ( از سِتاک خرامیدن ) ، چَمان ( از سِتاک چَمیدن ) و. . .
معنی: سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره ی چشمگیر و تماشایی -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار ) -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، پارسا ، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن ) -
والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، کاریزما دار!
( ( آن را با واژه رَهان یکی ندانید:
نام پسرانه، نام پهلوانی در داستان سمک عیّار
از واژه رها و آزاد میاد:
وارسته، آزاده، لاهوتی -
دل گُنده و دریا دل، بامرام، جوانمرد، رادمرد، بخشنده، دست و دل باز! -
خوش برخورد، گُشاده رو، دوست داشتنی -
ثروت، دارایی، مال و مَنال، پولدار -
توانایی، نیرومندی، فرمانروایی، پادشاهی -
رستگاری، کامیابی، پیروزی، کامروایی، کامرانی، خوشبختی، نیکبختی ) )
واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) -
( ( پس واژه رُهبان از رَه ( راه ) نمیاد و پارسی است:
روه، پسوند نگهبانی بان: نگهبان و جانپاسِ روح ) )
نام پهلوانی در جنگ اشکانیان و یونانیان ( جنگ باختَر، باکتَر ) که به پیروزی اشکانیان انجامید و امپراطوری کوشانی با رشادت های کانیشکا ( کانیش! ) پا گرفت!
... [مشاهده متن کامل]
همچنین این واژه فَرنامی ( لقبی ) بود که به اَسورنان ( اوستایی: هورِستارام ) و روحانیون زرتشتی ساسانی می دادند!
چون، باور داشتند کسی که به این جایگاه می رسد باید دارای هو ( سرشت، ذات ) نیک باشد!
روه: پس از دِوارَد ( یورش ) تازیان ( اعراب ) به گونه روح درآمده است! -
فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
الف و نون ( ان ) : در اینجا جمع نیست و صفت فاعلی است: حالت تاکیدی و چگونگی را نشان می دهد، به مانند: گریان، شادان، خندان، شتابان، لرزان، غرّان، پرّان، بُرّان، تابان، نگران ( از سِتاک نگریستن ) ، فروزان ( از سِتاک افروختن ) ، شایان ( از سِتاک شایستن ) ، خَرامان ( از سِتاک خرامیدن ) ، چَمان ( از سِتاک چَمیدن ) و. . .
معنی: سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره ی چشمگیر و تماشایی -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار ) -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، پارسا ، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن ) -
والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، کاریزما دار!
( ( آن را با واژه رَهان یکی ندانید:
نام پسرانه، نام پهلوانی در داستان سمک عیّار
از واژه رها و آزاد میاد:
وارسته، آزاده، لاهوتی -
دل گُنده و دریا دل، بامرام، جوانمرد، رادمرد، بخشنده، دست و دل باز! -
خوش برخورد، گُشاده رو، دوست داشتنی -
ثروت، دارایی، مال و مَنال، پولدار -
توانایی، نیرومندی، فرمانروایی، پادشاهی -
رستگاری، کامیابی، پیروزی، کامروایی، کامرانی، خوشبختی، نیکبختی ) )
کلمه ( رهان ) به معنای مالی است که به گرو گیرند، و به جای آن ، کلمه ( رهن ) ( به ضمه راء و ضمه هاء ) نیز قرائت شده ، و ( رهن ) جمع ( رهن ) است که آن نیز به معنای مالی است که به گرو گیرند.
شخصی ک درپی ازاد بودن است
رهان یعنی عشق جاویدان ❤️❤️❤️گرو ؛رهاننده
بینام درست میگه
همچنین این اسم به معنی زاهدان دوره ی زرتشت هم هست
این اسم خیلی قشنگه
همچنین این اسم به معنی زاهدان دوره ی زرتشت هم هست
این اسم خیلی قشنگه
این اسم پسرانه به اسم یک سردار خیلی مهم ایرانی در زمان پادشاهی های قدیمی بوده و این اسم خیلی اصیل و زیباست
همچنین گفته می شود اسم یک سردار نبوده و اسم یک شاه بوده
این اسم اسمی انگلیسی، هندی و نام معبدی در فرانسه است
همچنین گفته می شود اسم یک سردار نبوده و اسم یک شاه بوده
این اسم اسمی انگلیسی، هندی و نام معبدی در فرانسه است
ازاده
ازاد، رها
شرطی برای رهایی
رها کننده، نجات بخش