رمة. [ رُم ْ م َ/ رِم ْ م َ ] ( ع اِ ) رسن پوسیده. ( منتهی الارب ). قطعه ای پوسیده از رسن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ). ج ، رِمام ، رُمَم. ( متن اللغة ).
رمة. [رِم ْ م َ ] ( ع اِ ) استخوان پوسیده. ( منتهی الارب ). استخوانهای پوسیده. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغه ). ج ، رِمَم ، رِمام. و یقال : اﷲ یحیی الرمم ؛ ای العظام البالیة. ( اقرب الموارد ). || مورچه ٔپردار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغه ). || کرمک چوبخوار. ( منتهی الارب ). جانوری چوبخوار. ( از اقرب الموارد ). در بعضی از لهجه ها بمعنی جانور چوبخوار است. ( از متن اللغه ). موریانه. || خاک نمناک. || مغز استخوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رمة. [ رُم ْ م َ / رُ م َ ] ( اِخ ) ابومنصور گوید: بطن الرمة وادی معروفی است در بالای نجدو بعضی گویند بطن الرمة منزلی است ازآن ِ مردم کوفه ودیگری گوید رمة دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد. ( از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72 ).
رمه. [ رَ م َ / م ِ ] ( اِ ) گله گوسفند و ایلخی اسب.( برهان ). گله گوسفند. ( آنندراج ). گله گوسفند و امثال آنها. ( فرهنگ نظام ). گله گوسپندان. ( ناظم الاطباء ). سیله. رمک. ( برهان ). رَمَق. ( منتهی الارب ) ( المعرب جوالیقی ). قطیع. ثَلّة. ( منتهی الارب ) :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.
رودکی.
خردپادشاهی بود مهربان بود در رمه گرگ را چون شبان.
ابوشکور.
و رمه های خوک دارند [ صقلابیان ] همچنانک رمه گوسفند. ( حدود العالم ).که گرگ اندرآمد میان رمه
سگ و مرد را دید در دمدمه.
فردوسی.
اگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و روزگار دمه.
فردوسی.
چنان شد که از بی شبانی رمه پراکنده گردد بروز دمه.بیشتر بخوانید ...