روز رشن است ای نگار دلربای
شاد بنشین و به جام می گرای.
مسعودسعد.
رجوع به رش ورشنو در همین لغت نامه و حاشیه برهان شود. || ( اِخ ) نام فرشته ای. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). نام مَلَکی است. ( فرهنگ جهانگیری ). نام یکی از ایزدان همکار امشاسپند امرداد. ( از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 162 ). نام فرشته ای است که تدبیر امور و مصالح روز رشن با اوست. ( از شعوری ج 2 ورق 12 ). ورجوع به رش و رشنو در همین لغت نامه و حاشیه برهان شود. || ( اِ ) پشته و کوه کوچک. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || گزیدگی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). در فرهنگ به معنی گزیدن آورده است. ( آنندراج )( انجمن آرا ). گزیدن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ).رشن. [ رَ ش َ ] ( اِ ) رَشْن. رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.
رشن. [ رَ ] ( ع مص ) داخل کردن سگ سرخود را در آوند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). || ناخوانده مهمان گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. ( از اقرب الموارد ). بی دستوری درآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رُشون. ( اقرب الموارد ).
رشن. [ رَ ] ( ع اِ ) رَشَن.دهانه جوی و رود. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || موعد شرب. ( ناظم الاطباء ). || روزن. ( از تاج العروس ).
رشن. [رَ ش َ ] ( ع مص ) رَشْن. رجوع به رَشْن ( ع مص ) شود.
رشن. [ رُ ] ( اِخ ) نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی ، آذفرنبغ یا آتش روحانیان ، در کوه رشن در کابلستان بوده است. ( مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221 ).