شیرمردا ساغری خواه از کف ساقی جان
زآنکه دریاهای عالم رشح آن یک ساغر است.
عطار.
|| برجستن و خرامیدن آهو: رشح الظبی. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). || بخشیدن. ( آنندراج ). و منه قولهم : لم یرشح لَه ُ بشی ؛ یعنی نداد او را چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج )( منتهی الارب ).رشح. [ رَ ش َ ] ( ع اِ ) خوی ، و منه فی حدیث القیمة: یبلغ الرشح آذانهم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
رشح. [ رَ ] ( ع اِ ) رشیح. عرق. ( مقدمه لغت جرجانی ص 3 ). عرق. خوی. ( یادداشت مؤلف ).