رتاع

لغت نامه دهخدا

رتاع. [ رِ ] ( ع مص ) مصدر بمعنی رتع. ( منتهی الارب ). چریدن ستور و آب خوردن بر سر خوددر فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین باعلف ، یا عام است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- رتاع باران ؛ رویانیدن آنچه شتر می چرد. ( از اقرب الموارد ).
- رتاع زمین ؛ سیر کردن او چرنده را. ( از اقرب الموارد ).
- رتاع قوم ؛ خوردن آنان هرچه بخواهند در رغد و زمین. ( از اقرب الموارد ). قرار گرفتن آنان در فراوانی و چرانیدن آنان. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رتع و رتوع شود.
- رتاع کسی در مال کسی ؛ تصرف او در آن از لحاظ خوردن و آشامیدن. ( از اقرب الموارد ).
- رتاع ماشیه در مکان ؛ خوردن و آشامیدن آن هرچه بخواهد در خصب و گشایش. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رتع شود.
- رتاع یکی در گوشت دیگری ؛ غیبت او را کردن. ( از اقرب الموارد ).

رتاع. [ رِ ] ( ع ص ) ج ِ راتع، بمعنی شتر چرنده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به راتع شود. || ج ِ راتعة. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس