رای مند

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

رای مند. [ م َ ] ( ص مرکب ) خداوند رای. بارای. باتدبیر. عاقل. خردمند. باعقل. بخرد :
خنک مرد داننده رای مند
به دل بی گناه و به تن بی گزند.
اسدی.

فرهنگ فارسی

خداوند رای . تدبیر

فرهنگستان زبان و ادب

رأی مند
{voter , qualified elector, qualified voter, legal voter} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فردی که واجد شرایط رأی دادن است

پیشنهاد کاربران

rāyōmand [M - l'd'wmnd , N - ry'mand] rich, majestic
ثروتنمد
ارباب
برای ماندن
این کلمه نو وبعداز اسلام نگارش شده ودر هیچ متن کهن به معنی "صاحب رأی" نبود ونیست.
با رأی عربی هیچ ارتباطی ندارد
...
[مشاهده متن کامل]

به
را
برای
رای
رأی
N
For
to
سراب
Notice
References
. . .
رجوع کنید
بااینهمه أدلّه که هست ومراجع معتبر که ارائه دادم؛
هنوز افرادی هست؛ باتک شاخه افسانه ای خودشان به حقائق شاخ میزنند وبه میل خودشان ترجمه وتفسیر میکنند.
پس؛ بزن!
وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً36
Fact No. 1
. . .

رای مندرای مندرای مند
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
رای مندرای مندرای مندرای مند
رای ور، دانشی، خردمند، صاحب نظر، متفکر، فکور، دانا، اگاه،
رایمند ترکیب دو کلمه " رای" بمعنی نظر و رای و " مند" بمعنی صاحب و دارنده است لذا " رایمند" بمعنی " صاحب نظر" می باشد.
صاحب نظر و اندیشه

بپرس