سیرت راهزنان داری لیکن تو
جز که بستان و زر و ضیعت نستانی.
ناصرخسرو.
و مردم آن جمله ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 132 ). و مردمان راهزن ، و در این دو جای منبر نیست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 140 ).برآن راهزن دیو بربست راه.
نظامی.
هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر.بهاءالدین ولد.
مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. ( گلستان ).بنزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارساپیرهن.
سعدی.
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد.
حافظ.
شد رهزن سلامت ، زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد.
حافظ.
تو که در خانه ، ره کوچه نمیدانستی چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟!
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).
گر گویدم ملک که بود راهزن براه گویم برهنه باک ندارد ز راهزن.
قاآنی.
راهداران فلک برگذر راهزنان بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
باغی ؛ راهزن و ستمکار. ( دهار ). قطاع الطریق ؛ راهزنان. هطلس ؛ دزد راهزن. ( منتهی الارب ).|| سرودگوی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) ( آنندراج ) ( رشیدی ). مطرب. ( بهارعجم ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) ( شرفنامه منیری ) :
کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود
ز دست راهزنان ناله در مقام عراق.
سلمان ساوجی ( از شعوری ).