به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.
فردوسی.
همانگاه راهب چو آوا شنیدفرود آمد از دیر و او را بدید.
فردوسی.
لباس راهبان پوشیده روزم چو راهب زان برآرم هر شب آوا.
خاقانی.
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است.
خاقانی.
خواجه جان گو مسلسل باش چون راهب که مامیرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم.
خاقانی.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم گه از راهب هرزه لا میگریزم.
خاقانی.
کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم.
خاقانی.
چون شب اندر آمد آن راهب به صومعه اندر بعبادت ایستاده بود نوری دید که از زمین بر آسمان همی برشد. ( تاریخ سیستان ص 99 ). چون بنزدیک دمشق رسیدند به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود. ( تاریخ سیستان ص 99 ).بیشتر بخوانید ...