راسبی

لغت نامه دهخدا

راسبی. [ س ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بنی راسب که قبیله ای است. ( از سمعانی ).

راسبی. [ س ِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمد مکنی به ابومحمد. از مشاهیر فضلای عارفان اواسط قرن چهارم هجرت و مولد و مسکن و مدفن او بغداد بوده و زمان مقتدر ( متوفی 320 هَ. ق. ) و چند خلیفه عباسی بعد از او را درک کرد. از کلمات اوست که در شرح محبت گفته : المحبة اذا ظهرت افتضح فیها المحب و اذا کتمت قتل المحب. وی در سال 367 هَ. ق. درگذشت. ( ریحانة الادب ).

راسبی. [ س ِ ] ( اِخ ) علی بن احمد الراسبی. وی فرمانروای جندی شاپور و بسیار توانگر و نزد خلفا محترم بود و بسال 301 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 654 ).

راسبی. [ س ِ ] ( اِخ ) علی بن احمد، ابوالفتوح پاشا. از مردم مصر بود و در بلقاس متولد شد در فرانسه تحصیل کرد و در مصر مناصب گوناگون یافت و بریاست استیناف رسید و سپس بریاست تفتیش کل فرهنگ برگزیده شد و سرانجام در قاهره درگذشت. او راست : الشریعة الاسلامیة و القوانین الوضعیة، رسالة، والمذهب الاجتماعی فی التشریع الجنائی. و با همکاری یکی از دوستانش کتاب «الاقتصاد السیاسی » تألیف ژونس را ترجمه کرده است ودر کنگره های مربوط به قانون که در سال 1900 م. در پاریس تشکیل شد حضور یافت. پس کتابی بنام : «سیاحة مصری فی اروبة» تألیف کرد. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 315 ).

فرهنگ فارسی

علی بن احمد ابو الفتح پاشا از مردم مصر بود و در بلقاس متولد شد در فرانسه تحصیل کرد و در مصر مناصب گوناگون یافت و به ریاست استیناف رسید و سپس به ریاست تفتیش کل فرهنگ برگزیده شد و سرانجام در قاهره گذاشت .

پیشنهاد کاربران

بپرس