راجس

لغت نامه دهخدا

راجس. [ ج ِ ] ( ع ص ) کسی که مرجاس را در چاه اندازد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ( مِرجاس سنگی که بر دلو بندند و بدان لای چاه را بشورانند و آن آب برکشند تا بدان طریق لای برآید و چاه پاک شود. ) ( منتهی الارب ). || ابر غرنده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سحاب راجس : ابر غرنده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

راجس.[ ج ِ ] ( اِخ ) نام یکی ازشهرهای ماد شرقی که تا اکباتان ده روز راه بوده است و در کتاب توبی ذکری از آن بمیان آمده است همچنانکه توقف گاه دیسرائلیت بوده است در ایامی که بوسیله شلمانسر بدانجا تبعید شده بود اسکندر نیز در 331 م. بعد از یک زمین لرزه چند روز در آنجا اقامت کرد. سلوکوس اول موسوم به نیکاتور ( 280 - 358 ) بار دیگر آنجا را ساخت و نام اورپاس بدو داد که بعدها وطن و مولد هارون الرشید شد. و در قاموس الاعلام ترکی آمده است : که راجس یا رایس نام قدیمی شهر ری در ایران بود که جغرافیادانان یونانی این اسم را بدان اطلاق کرده اند وبعدها اورس و آرساکیا یعنی آرشکیه نیز نامیده شده است.

فرهنگ فارسی

نام یکی از شهر های ماد شرقی که تا اکباتان ده روز راه بوده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس