[ویکی فقه] واژه «نسخ» در اصطلاح فقه و اصول فقه عبارت است از اینکه حکمی در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، که هر دو ویژگی معنای لغوی به روشنی در آن موجود است ولی هرگاه این واژه در مسایل کلامی مانند «تناسخ» به کار می رود، تنها ویژگی اول مورد نظر است و بین تناسخ که به معنای تحول و انتقال می باشد و معاد یک نوع ارتباط وجود دارد که در این مقاله به بررسی آن می پردازیم.
«تناسخ» از ریشه «نسخ» گرفته شده و کاربرد لغوی آن با دو ویژگی همراه است:۱. تحول و انتقال.۲. تعاقب دو پدیده که یکی جانشین دیگری گردد. (در اقرب الموارد می نویسد: النسخ فی الاصل النقل النقل: نیز راغب در المفردات خود می گوید: النسخ ازاله شیء بشیء یتعاقبه کنسخ الشمس الظل، و الظل الشمس، و الشیب الشباب؛ نسخ از بین بردن یک چیز است، چیز دیگر را به صورت متعاقب؛ مانند خورشید که سایه را، یا سایه که خورشید را محو می کند، و پیری که جوانی را فرسود می سازد؛ و در همه این موارد نسخ به کار می رود.)از این رو، واژه «نسخ» در اصطلاح فقه و اصول فقه عبارت است از این که حکمی در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، که هر دو ویژگی معنای لغوی به روشنی در آن موجود است: ولی هرگاه این واژه در مسایل کلامی مانند «تناسخ» به کار می رود، تنها ویژگی اول مورد نظر است، زیرا چنان که خواهیم گفت: «تناسخ» عبارت است از اینکه: روح از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، که در این جا تحول و انتقال هست، ولی حالت تعاقب، که یکی پشت سر دیگری درآید، وجود ندارد.
انواع انتقال نفس انسان
در هر حال، انتقال و تحول درباره نفس انسان، گونه هایی دارد که عبارتند از:۱. انتقال نفس انسانی از این جهان به سرای دیگر.۲. انتقال نفس در سایه حرکت جوهری، از مرتبه قوه به مرتبه کمال، مانند نفس نوزاد که کمالات در آن، کاملا به صورت بالقوه و زمینه است، به تدریج به حد کمال می رسد.۳. انتقال نفس پس از مرگ به جسمی از اجسام مانند سلول نباتی و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان؛ و به دیگر سخن: قایلین به تناسخ به این معنا معتقدند که آن گاه که انسان می میرد، روح او به جای انتقال به نشاه دیگر، باز به این جهان باز می گردد در این بازگشت، نفس برای خود بدنی لازم دارد، که با آن بدن به زندگی مادی خود ادامه دهد و این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم، گاهی نبات است، و گاهی حیوان است، و گاهی انسان. این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامی و قبلا در فلسفه یونان، بلکه در مجامع فکری بشر مطرح بوده است و غالبا کسانی که تجزیه و تحلیل درستی از معاد نداشتند به این اصل پناه بردند، با این توجیه که گویی اصل تناسخ اصل عدالت در باب کیفر و پاداش را تامین می کند. مثلا کسانی که در زندگی دیرینه خود درست کار و پاکدامن بوده اند، بار دیگر به این جهان باز می گردند، و از زندگی بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتی (به عنوان پاداش) برخوردار می شوند، برعکس، آن گروه که در زندگی پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بوده اند، برای کیفر، به زندگی پست تر باز می گردند. و در نتیجه، اگر امروز گروهی را مرفه، و گروه دیگر را گرسنه و برهنه می بینیم، این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلی کرده است، و هرگز تقصیری متوجه فرد یا جامعه نیست.اعتقاد به تناسخ به این شکل، گذشته از این که از نظر فلسفی نادرست است، از نظر اجتماعی نیز پی آمدهای ناشایستی دارد. زیرا می تواند اهرمی محکم در دست جهان خواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسایی دوران دیرینه، و بدبختی بیچارگان را نتیجه زشتکاری های آنان در زندگی های قبلی قلمداد کنند، از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان توده ها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگری بر ضد مرفهان و مستکبران می باشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.شاید به خاطر همین انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمین های مانند «هند» رشد نموده که از نظر بدبختی، و گسترش فاصله طبقاتی وحشت زا و هولناک می باشد. به طور مسلم، صاحبان زر و زور برای توجیه کارهای خود، و برای فرونشاندن خشم ملت های گرسنه و برهنه به چنین اصلی پناه می بردند، و رفاه خود و تهی دستی مرگبار مستمندان و تهیدستان را از این طریق توجیه می نمودند، تا آن هندی بیچاره به جای فکر انقلاب، بر زندگی قبلی خود تاسف ورزد، و با خود بگوید: من هزاران سال پیش که در این جهان زندگی می کردم، چنین و چنان کردم، و اینک همان دامنگیرم شده است، ولی خوشا به حال آن خواجگان که هم اکنون میوه نیکوکاری خود را می چینند، بدون آن که ستمی به کسی بنمایند!
اقسام تناسخ
تناسخ فلسفی گونه هایی دارد که عبارتند از:۱. تناسخ نامحدود.۲. تناسخ محدود به صورت نزولی۳. تناسخ محدود به صورت صعودیهر چند هر سه نظریه، از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمی باشند؛ زیرا قسم نخست از نظر بحث های فلسفی کاملا در تضاد با معاد می باشد، در حالی که قسم سوم فقط یک نظریه فلسفی غیر صحیح است، هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همان گونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولی چون همگی در یک اصل اشتراک دارند، و آن انتقال نفس از جسمی به جسم دیگر می باشد، به همین دلیل قسم سوم را نیز در شمار اقسام تناسخ آوردیم.
← تناسخ نامحدود یا مطلق
...
«تناسخ» از ریشه «نسخ» گرفته شده و کاربرد لغوی آن با دو ویژگی همراه است:۱. تحول و انتقال.۲. تعاقب دو پدیده که یکی جانشین دیگری گردد. (در اقرب الموارد می نویسد: النسخ فی الاصل النقل النقل: نیز راغب در المفردات خود می گوید: النسخ ازاله شیء بشیء یتعاقبه کنسخ الشمس الظل، و الظل الشمس، و الشیب الشباب؛ نسخ از بین بردن یک چیز است، چیز دیگر را به صورت متعاقب؛ مانند خورشید که سایه را، یا سایه که خورشید را محو می کند، و پیری که جوانی را فرسود می سازد؛ و در همه این موارد نسخ به کار می رود.)از این رو، واژه «نسخ» در اصطلاح فقه و اصول فقه عبارت است از این که حکمی در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، که هر دو ویژگی معنای لغوی به روشنی در آن موجود است: ولی هرگاه این واژه در مسایل کلامی مانند «تناسخ» به کار می رود، تنها ویژگی اول مورد نظر است، زیرا چنان که خواهیم گفت: «تناسخ» عبارت است از اینکه: روح از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، که در این جا تحول و انتقال هست، ولی حالت تعاقب، که یکی پشت سر دیگری درآید، وجود ندارد.
انواع انتقال نفس انسان
در هر حال، انتقال و تحول درباره نفس انسان، گونه هایی دارد که عبارتند از:۱. انتقال نفس انسانی از این جهان به سرای دیگر.۲. انتقال نفس در سایه حرکت جوهری، از مرتبه قوه به مرتبه کمال، مانند نفس نوزاد که کمالات در آن، کاملا به صورت بالقوه و زمینه است، به تدریج به حد کمال می رسد.۳. انتقال نفس پس از مرگ به جسمی از اجسام مانند سلول نباتی و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان؛ و به دیگر سخن: قایلین به تناسخ به این معنا معتقدند که آن گاه که انسان می میرد، روح او به جای انتقال به نشاه دیگر، باز به این جهان باز می گردد در این بازگشت، نفس برای خود بدنی لازم دارد، که با آن بدن به زندگی مادی خود ادامه دهد و این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم، گاهی نبات است، و گاهی حیوان است، و گاهی انسان. این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامی و قبلا در فلسفه یونان، بلکه در مجامع فکری بشر مطرح بوده است و غالبا کسانی که تجزیه و تحلیل درستی از معاد نداشتند به این اصل پناه بردند، با این توجیه که گویی اصل تناسخ اصل عدالت در باب کیفر و پاداش را تامین می کند. مثلا کسانی که در زندگی دیرینه خود درست کار و پاکدامن بوده اند، بار دیگر به این جهان باز می گردند، و از زندگی بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتی (به عنوان پاداش) برخوردار می شوند، برعکس، آن گروه که در زندگی پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بوده اند، برای کیفر، به زندگی پست تر باز می گردند. و در نتیجه، اگر امروز گروهی را مرفه، و گروه دیگر را گرسنه و برهنه می بینیم، این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلی کرده است، و هرگز تقصیری متوجه فرد یا جامعه نیست.اعتقاد به تناسخ به این شکل، گذشته از این که از نظر فلسفی نادرست است، از نظر اجتماعی نیز پی آمدهای ناشایستی دارد. زیرا می تواند اهرمی محکم در دست جهان خواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسایی دوران دیرینه، و بدبختی بیچارگان را نتیجه زشتکاری های آنان در زندگی های قبلی قلمداد کنند، از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان توده ها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگری بر ضد مرفهان و مستکبران می باشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.شاید به خاطر همین انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمین های مانند «هند» رشد نموده که از نظر بدبختی، و گسترش فاصله طبقاتی وحشت زا و هولناک می باشد. به طور مسلم، صاحبان زر و زور برای توجیه کارهای خود، و برای فرونشاندن خشم ملت های گرسنه و برهنه به چنین اصلی پناه می بردند، و رفاه خود و تهی دستی مرگبار مستمندان و تهیدستان را از این طریق توجیه می نمودند، تا آن هندی بیچاره به جای فکر انقلاب، بر زندگی قبلی خود تاسف ورزد، و با خود بگوید: من هزاران سال پیش که در این جهان زندگی می کردم، چنین و چنان کردم، و اینک همان دامنگیرم شده است، ولی خوشا به حال آن خواجگان که هم اکنون میوه نیکوکاری خود را می چینند، بدون آن که ستمی به کسی بنمایند!
اقسام تناسخ
تناسخ فلسفی گونه هایی دارد که عبارتند از:۱. تناسخ نامحدود.۲. تناسخ محدود به صورت نزولی۳. تناسخ محدود به صورت صعودیهر چند هر سه نظریه، از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمی باشند؛ زیرا قسم نخست از نظر بحث های فلسفی کاملا در تضاد با معاد می باشد، در حالی که قسم سوم فقط یک نظریه فلسفی غیر صحیح است، هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همان گونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولی چون همگی در یک اصل اشتراک دارند، و آن انتقال نفس از جسمی به جسم دیگر می باشد، به همین دلیل قسم سوم را نیز در شمار اقسام تناسخ آوردیم.
← تناسخ نامحدود یا مطلق
...
wikifeqh: رابطه_تناسخ_و_معاد