بتو بیش از تو گر زری دادند
دانکه از بهر دیگری دادند.
اوحدی.
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد.
حافظ.
گر دیگری بشیوه حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.
حافظ.
گر پنج نوبتت بدر قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
حافظ.
دیگری. [ گ َ ] ( اِ ) خراج و مالیات اشجار و مانند آن. ( ناظم الاطباء ).