پس از دیده گه دیده بان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت کز دیدگاه برم آگهی سوی ایران سپاه.
فردوسی.
چنین گفت با دیده بان پهلوان که بیداردل باش و روشن روان.
فردوسی.
یکی دیده بان بر سر کوه دارنگهبان روز و ستاره شمار.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت از هیچ روی نبینم همی جنبش و جست و جوی.
فردوسی.
و بر این کوه پاسبان است ودیده بان است که کافر ترک را نگاهدارد. ( حدود العالم ).تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندر گاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان .
عسجدی.
دیده بانان که بر کوه بودند ایستاده بیکدیگر تاختند و گفتند سلطان آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 618 ). چشم و گوش دیده بانان و جاسوسان دلند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679 ).من ایدر بوم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان.
اسدی.
دژم دیده بان گفت کای بیهشان چه گوئید ازین اسب و این زین کشان.
اسدی.
سواران او هم بدان دیده گاه بر دیده بان دیده مانده براه.
اسدی.
بترک و بجوشن ز کابل گروه یکی دیده بان دید بر تیغ کوه.
اسدی.
این ژرف و قوی چاه را ببینی گر بر سر تو عقل دیده بان است.
ناصرخسرو.
هر کجا کور دیده بان باشدلاجرم گرگ سرشبان باشد.
سنایی.
کنگره قلعه اسلام رانیست به از خامه تو دیده بان.
خاقانی.
منقطع شد کاروان مردمی دیدهای دیده بان در بسته به.
خاقانی.
زین هفت رصد نیفکنم بارکانصاف تو دیده بان ببینم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...