دیدار
/didAr/
مترادف دیدار: بازدید، برخورد، زیارت، لقا، ملاقات، وصال، رویارویی، نظر، نگاه، نگرش، چهره، رخسار، صورت
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: ملاقات، دیدن یکدیگر، دیدن، مشاهده، ( به مجاز ) چهره، روی و چشم، صورت
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم پسر، اسم دختر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
ز دیدار خیزدهمه آرزوی
ز چشم است گویند ژردی گلوی.
ابوشکور.
وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند.
فردوسی.
زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار او شاد شد پادشاه.
فردوسی.
چو خاقان شنید این سخن خیره گشت دو چشمش زدیدار او تیره گشت.
فردوسی.
که بیزار گشتیم ز افراسیاب نخواهیم دیدار او را بخواب.
فردوسی.
یکی جویبارست و آب روان ز دیدار او تازه گردد روان.
فردوسی.
برین گونه تا سوی کوهی رسیدز دیدار دیده سرش ناپدید.
فردوسی.
گرچه از خشم جدا بودی دیدار تو بودهمچو کردار توآراسته پیش دل و جان.
فرخی.
بشادی بگذران نوروز با دیدار ترکانی که لبشان قبله را قبله است و قبله از در قبله.
فرخی.
ماه فروردین جهان را ازدر دیدار کردابر فروردین زمین را پر بت فرخار کرد.
فرخی.
دروغ گفتم لیکن ز ناتوانی بودکه در نمایش فصلش نداشتم دیدار.
فرخی.
اگر بدست کسی ناگهان فرورفتی بسوی دیگراز او بهره یافتی دیدار.
فرخی.
تا می لعل گزیده ست بخوبی و برنگ تا گل سرخ ستوده ست به دیدار و به شم.
فرخی.
ز دیدار باشد هوا خواستن ز چشم است دیدن ز دل خواستن.
اسدی.
شنیدم هنرهاش و دیدم کنون بدیدار هست از شنیدن فزون.
اسدی.
گر از دیدار او بردارم امیدنبینم نیز دیگر ماه و خورشید.
( ویس و رامین ).
گوینده این داستان ابوالفضل بیهقی دبیر از دیدار خویش چنین گوید. ( تاریخ بیهقی ). آنچه از سطح از آنسوست از دیدار غائب است. ( التفهیم ).دیدار تو با چشم تو در شخص تو جفت است
چشمت بمثل کار و درو علم چو دیدار.
ناصرخسرو.
اگر گفتار بی کردار داری چو زر اندود دیناری بدیدار.
ناصرخسرو.
در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار.
ناصرخسرو.
ناصبی را چشم کور است و تو خورشید منیربیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) دیدن روئ یت کردن . ۲ - ملاقات لقا . ۳ - بینایی ( قوه ) . ۴ - چشم . ۵ - چهره و صورت . یا دیدار نیکو منظر نیک چهره خوب . ۶ - وصال . ۷ - ( صفت ) پدیدار آشکار . یا بامید دیدار در موقع تودیع گویند خداحافظ .
دید . دیدن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ملاقات.
۳. روی نمودن.
۴. (اسم ) [قدیمی، مجاز] روی و رخسار.
۵. (اسم ) [قدیمی، مجاز] چشم و قوۀ بینایی.
* دیدار آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پدیدار شدن، آشکار شدن: دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی: ۵۱۵ ).
* دیدار کردن: (مصدر متعدی ) ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن.
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
دیدار (فیلم ۱۹۵۱). دیدار ( انگلیسی: Deedar ) یک فیلم در ژانر موزیکال و درام به کارگردانی نیتین بوس است که در سال ۱۹۵۱ منتشر شد. [ ۱] از بازیگران آن می توان به آشوک کومار، دیلیپ کومار، نرگس دات، و نیممی اشاره کرد.
wiki: دیدار (فیلم ۱۹۵۱)
دیدار (فیلم ۱۹۹۲). دیدار ( به هندی: Deedar ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۲ و به کارگردانی پرامود چاکراوتری است. در این فیلم بازیگرانی همچون آکشی کومار، کاریسما کاپور، انوپم کهیر، تانوجا ایفای نقش کرده اند.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: دیدار (فیلم ۱۹۹۲)
جدول کلمات
مترادف ها
بازدید، دیدار، عیادت
دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دیدار به معنی چهره و رخسار هم به کار برده شده است
آن جا که مولانا می فرماید � دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست�
آن جا که مولانا می فرماید � دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست�
واژه دیدار
معادل ابجد 219
تعداد حروف 5
تلفظ didār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [پهلوی: ditār]
مختصات ( اِمص . )
آواشناسی didAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد 219
تعداد حروف 5
تلفظ didār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [پهلوی: ditār]
مختصات ( اِمص . )
آواشناسی didAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
دیدار
رویارویی
ملاقات
عیادت
برخورد
معنی دیدار
ملاقات
عیادت
برخورد
معنی دیدار
دیدن
دیدنی
دیدنی
سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
... [مشاهده متن کامل]
به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل. . . به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ) . || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
... [مشاهده متن کامل]
به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل. . . به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ) . || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.
در دیدارم با آقای . . . . . . . به او تذکر دادم که . . . . . . . . . . . .
دیدار به معنی عیادت ویا چشم و نگاه کردن است
ویک اسم فارسی در نوع پسرانه هست ولی ازاین نام میتوان دختر ها هم استفاده کرد
ویک اسم فارسی در نوع پسرانه هست ولی ازاین نام میتوان دختر ها هم استفاده کرد
بازدید، برخورد، زیارت، لقا، ملاقات، وصال، رویارویی، نظر، نگاه، نگرش، چهره، رخسار، صورت
دیدار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی دیدارمی نویسد : ( ( دیدار در پهلوی دیتار dītār بوده است . ) )
چو دیدار یابی به شاخ ِ سخن
بدانی که دانش نیاید به بُن
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی دیدارمی نویسد : ( ( دیدار در پهلوی دیتار dītār بوده است . ) )
چو دیدار یابی به شاخ ِ سخن
بدانی که دانش نیاید به بُن
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )
لقا
دیدن
بازید
بازید
نام پسر در زبان لری بختیاری
دیدن فرد مهم یا با ارزشی که بعش علاقع ى زیادی داری و با اشتیاق منتظر دیدنش بودی.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)