- دورافتاده از وطن ؛ جلای وطن کرده. ( یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از کسی است که حقیقت را خوب نمی تواند درک کند. ( از آنندراج ) :
مه برآمد بررخش گفتم که لوحش ساده است
آفتاب این لاف زد گفتم که دور افتاده است.
تأثیر ( از آنندراج ).
کرده ام روی چو خورشید ترا نسبت به ماه مه کجا رویت کجا بسیار دور افتاده ام.
ابراهیم چاهی ( از آنندراج ).
|| کسی که فهم سخن کماینبغی نتواند کرد و گویا از ادراک افتاده است. ( از آنندراج ). || از اصل بریده و به فرع کشانیده شده.