دوبرجی

لغت نامه دهخدا

دوبرجی. [ دُ ب ُ ] ( ص نسبی ) دوبامه. کبوتری که در یک برج قرار نگیرد. ( از آنندراج ). کبوتری که در کبوترخان مقیم نمی ماند. ( ناظم الاطباء ). دوبرجه :
کشد سوی خود برج از این منزلم
دوبرجی شده چون کبوتر دلم.
یحیی کاشانی ( از آنندراج ).
|| به اصطلاح لوطیان امردباره و زن باره. || به مجاز شخص هرزه را گویند. ( آنندراج ). || کنایه از زن زناکار و روسپی و بوالهوس. ( ناظم الاطباء ) :
ز حسن خادم هندی و گرجی
شده چشم تماشایی دوبرجی.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
دل از غم آن بت دوبرجی
سوراخ بود چونان گرجی.
وحید ( از آنندراج ).

دوبرجی. [ دُ ب ُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه مرک تأمین می شود. تابستان از سرونو تا کنار رودخانه اتومبیل می آید. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کبوتری که در کبوتر خان مقیم نماند . ۲ - زن بلهوس روسبی .

فرهنگ معین

(دُ بُ ) (ص مر. ) ۱ - کبوتری که در کبوترخان مقیم نماند. ۲ - کنایه از: زن بلهوس ، روسپی .

دانشنامه عمومی

شهر دوبرجی مرکز بخش فورگ شهرستان داراب استان فارس ایران است.
شهر دوبرجی مرکز بخش فورگ دهمین بخش پرجمعیت استان فارس می باشد. [ ۲]
لیست ۱۰ بخش پرجمعیت استان فارس که در آینده شهرستان خواهند شد.
عکس دوبرجیعکس دوبرجی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس