blowhole noun
the mouth US, 1950
• “You shut your blowhole, ” Tomboy said, turning to Liz. — Hal Ellson,
Tomboy, p. 85, 1950
کب
جناب ناشناس اینارو نادید بگیر ترکها روالشان همینه یک کارگر میاد در مجله یا پیجی میگه قصر ترکیه این برا بقیه میشه سند. . . . وهمه میگن قصر ترکیه نمیگن در استپهای سیبری که هر ماه وگاهی هرهفته کوچ میکردن قصرشان کجا بود حالا هی بیا از castle انگلیسی شاهد بیار ترک میگه گسیر ترکیه چون ندارند که جاش بذارند
زفر. [ زَ ف َ / زَ ] ( اِ ) دهان را گویند که به عربی فم خوانند. ( برهان ) . دهان. . . و آن را زفو نیز گفته اند. . . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . دهان. ( جهانگیری ) . دهان. فم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . اوستا �زفر� ( گلو ) ، پهلوی زفر. هوبشمان زفر و �زفن � فارسی را با سانسکریت �جبه � ( گرفتن ، با پوزه گرفتن ) و �جمبهه � ( دندان ، اسنان ، گلو ) متعلق می داند. ( حاشیه برهان چ معین ) :
... [مشاهده متن کامل]
زبانش بسان درختی سیاه
زفر بازکرده فکنده براه.
فردوسی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
به سوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم زبانش به کام. . .
سه دیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوش خون از جگرش.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
تیر تو جگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کزآن بی کس زین زیرو زبر داری.
فرخی.
خدای خواننده آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده سخن است این که خاکشان به زفر.
فرخی.
مرغزاری که تهی بودی یک چند ز شیر
شیر بیگانه در او کرد همی خواست گذر
شیر بازآمد و شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فروبست زفر.
فرخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده ، پهن زفر.
عنصری ( یادداشت ایضاً ) .
چو عاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده.
( ویس و رامین ) .
زدش پهلوان نیزه ای بر زفر
سنانش از قفا برد ده رش بدر.
اسدی.
|| کنج دهان را هم گفته اند. ( برهان ) . کنج دهان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || استخوانی را نیز گویند که دندان از آن روید و برآید. ( برهان ) . فک. ( فرهنگ فارسی معین ) . استخوانی که دندان از آن روید. ( فرهنگ رشیدی ) . استخوانهای دو فک که دندان از آنها روید. ( ناظم الاطباء ) .
- زفر زبرین ؛ فک اعلی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین جنباند و زیرین نجنباند. ( دانشنامه ص 43 از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چرک. نجاست. ( ناظم الاطباء ) .
فَم یا فِم
دهان به زبان سنگسری
ال al
" بنام خدا"
در گویش لری کهگیلویه به دهان " کپ" ، " چیل" و" پووز" گفته می شود .
واژه دهان
معادل ابجد 60
تعداد حروف 4
تلفظ dahān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dahān] ‹دهن، دهون› ( زیست شناسی )
مختصات ( دَ هّ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی dahAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
خانه ٔ دندان
بوسه دان. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دهان. ( آنندراج ) . دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو.
صائب ( از آنندراج ) .
tooth box ( n. )
( Aus. /US ) the mouth
در زبان لری دَم گفته میشه یا دو
پاسخ به آقای آرش محمدی:
آقای محمدی، شما می بایست بدون اینکه نیازی به یک پژوهش بزرگ داشته باشید یک نگاه به دیدگاه بالاییِ دیدگاه تان که آقای باقری از نامه باستان بازنوشت کردند می انداختید، آن زمان دهان را از ریشه ترکی نمی دانستید.
در شیراز قدیم واژه هندواروپایی �کپ� هم بکار میرفته الان فقط واسه توههین بکر میرود
مانند کاپوت یا همون کپوت که در پارسی میانه استفاده میشده
در لری بختیاری
دهان: چِهْلْ، دُهون، دُهُو ( تلفظ حرف واو تو دماغی و چیزی بین حرف نون و واو است )
تان . . .
فم. .
لب و دهان، لب و دهن ( لهجه و گویش تهرانی ) =مجموعه دهان
دهان یا طهان یا tıhan یا tıxan ( تئخان ) از فعل ترکی tıxmaq یا tıkmak که دارای معانی چون چپاندن ، فرو کردن ، با پر کردن مسدود کردن ، پر پر خوردن ، چپیده چپیده خوردن ، و. . . می باشد ، برگرفته شده است که از آن مشتق tıxan به دست می آید که اشاره به بخش دهان در بدن دارد که قادر است غذا را به مقدار زیاد در خود جا داده و فرو ببرد .
... [مشاهده متن کامل]
البته ریشه tıx یا تئخ کوتاه شده ای از فعل atıxmaq بوده که آن نیز از فعل atmaq به معنی انداختن ، به داخل انداختن ، به بیرون انداختن ، پرت کردن ، پرتاب کردن ، پایین انداختن ، ترک کردن ، سوار کردن ، مونته کردن ، مونتاژ کردن ، روی چیزی سوار کردن ، در داخل چیزی قرار دادن ، و. . . . می باشد که از معانی به داخل انداختن یا پایین انداختن افعالی چون atıxmaq یا tıxmaq و atmaq , atıshdırmaq در ارتباط با خوردن ، تنقل لنباندن به دست آمده است .
دهان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دهان" می نویسد : ( ( می توان انگاشت که " دهان ریختی پدید آمده از زبان : ریختی کهنتر از " زبان " ، در پهلوی زوان zuwān و ازوان uzwān ، زفان بوده است . بر پایه ی هنجار های زبانشناختی ، " ز " به " د" دیگرگون می تواند شد ، بدان سان که در دمان می بینیم که ریختی است دیگر از زمان ، نیز " ف " به " هـ" . نمونه هایی از این گونه دیگرگونی را در کوه و کلاه می توانیم یافت که در پهلوی کوف kōf و کلاف kulāf بوده اند . بر این پایه ، " زفان" می تواند بود که به " دهان " دیگر شده باشد . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( به جندل چنین گفت شاه یمن
که بی آفرینت مبادا دهن. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 330. )
کپ
دهن، فم، کام، کب
Mouth
تو
فم
کام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)