ایمان کلید جنت و در بی مدنگ نی
دندانه نیاز گشاینده مدنگ.
سوزنی.
دلم کعبه ست و تن حلقه چگونه حلقه ای کآن راز بس دندانه کش بینی دهان زمزمش خوانی.
خاقانی.
بر در امیّدشان قفل از «فقل حسبی » زده تا ز دندانه کلیدش سین سبحان دیده اند.
خاقانی.
دندانه های تاج بقا شرع مصطفاست عقل آفرینش از بن دندان کند ضمان.
خاقانی.
همچون دهان زمزم دندانه باد چشمم گر نیستی به چشمم با سنگ کعبه همبر.
خاقانی.
- دندانه افتادن ( فتادن ) ؛ دندانه دندانه شدن. دارای تضاریس گردیدن : گرچه که دندانه فتادش به تیغ
هم سر بدخواه برد بیدریغ.
امیرخسرو ( از بهار عجم ).
- دندانه سیر ؛ دنده سیر. سنة. ( منتهی الارب ). سن ثوم. یک قطعه جدا از یک کونه سیر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب دنده سیر ذیل دنده شود.- دندانه کردن ؛ گشودن ، چنانکه کلید قفل را :
ناله چون مضطرب افتد نگشاید در وصل
آه عاشق نه کلیدی است که دندانه کند.
قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
- دندانه های اره ؛ تشریفات منشره. تضاریس آن. ( یادداشت مؤلف ).|| پرّه ، چنانکه در چرخ آسیا و چرخ خرمن کوبی : دندانه چرخ آسیا؛ پره آن. ( یادداشت مؤلف ) :
چرخش ز زرّ زرد کنی وآنگهی در او
دندانه بلورین گردش تو برکنی.
منوچهری.
- دندانه چرخ ساعت ؛ پره چرخ ساعت. ( یادداشت مؤلف ).- دندانه ریختن ؛ ریختن تضاریس کلید و چرخ و جز آن :
شد نفس از کار و عقد غنچه دل وانشد
این کلید از پیچ و تاب قفل ما دندانه ریخت.
بیدل ( از آنندراج ).
- دندانه زدن کلید در قفل ؛ داخل شدن در آن گشادن را. چرخیدن کلید در قفل بازکردن را : بیشتر بخوانید ...