چو باز دانا کو گیرد ازحباری سر
به گرددنب نگردد بترسد از پیخال.
زینبی.
و بغیر از دنب ایشان [ دو سوسمار ] هیچ عضو پیدا نه... دنب ها را در خود گیرند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 40 ).گر بری گوش ور کنی دنبم
بنده از جای خود نمی جنبم.
( از امثال و حکم دهخدا ).
اهلب ؛ دنب بریده. دنب بسیارموی. کیسار؛دنب برداشتن اسب در دویدن. لألاة؛ دنب جنبانیدن آهوبرگان. ( منتهی الارب ). و رجوع به دم شود.دنب. [ دِن ْ ن َ ] ( ع ص )کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).