دم

/dam/

مترادف دم: آن، ثانیه، حین، زمان، گاه، لحظه، لمحه، وقت، هنگام، باد، هوا، بخار، حرارت، دما، گرمی، پف، ریح، نفخه، دمش، نفس، اجاق، کوره، شهیق، آه، خون، دنبال، کنار

متضاد دم: بازدم

معنی انگلیسی:
instant, minute, moment, second, breath, blade, edge, blood, tail, bellows, cloud, draft, fume, spirit, trice, twinkle, twinkling, waft, choke-damp, adge

لغت نامه دهخدا

دم. [ دَ ] ( اِ ) نفس. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث ) ( لغت محلی شوشتر، خطی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. ( از ناظم الاطباء ). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور از صفات ، و دود از تشیبهات ، و افسرده دم و افعی دم و خجسته دم و سپیده دمان و فرخنده دم و مبارک دم و دم گیره از ترکیبات آن است. ( آنندراج ) :
به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون و دلت بفسرد.
فردوسی.
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم.
فردوسی.
دلش پر غم و درد بینم همی
لبش خشک و دم سرد بینم همی.
فردوسی.
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم.
فردوسی.
پیوسته باد عزت و فر و جلال او
بدگوی را بریده زبان و گسسته دم.
فرخی.
ز بسد به زرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.
لوکری.
اوست خداوند ملک اوست خداوند خلق
اوست مهیا به حد اوست مصفا به دم.
منوچهری.
یکی چون دو رخ وامق ، دویم چون دو لب عذرا
سیم چون گیسوی مریم ، چهارم چون دم عیسی.
منوچهری.
چون به خادم رسیدم به حالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ).
سیاه ابری بیامد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست.
( ویس و رامین ).
دم پادشاهان امید است و بیم
یکی را سموم و دگر را نسیم.
اسدی.
هم از دمش مسیح شود پران
هم مریم صفیه ز گفتارش.
ناصرخسرو.
در دهن پاک خویش داشت مر آن را
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون
اصل سخن ها دم است سوی خردمند
معنی باشد سخن به دم شده معجون.
ناصرخسرو.
وافی و مبارک چو دم عیسی مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر.
ناصرخسرو.
ابر آشفته برآمد وز دمش
بوستان تر گشت و اطلال و دمن.
ناصرخسرو.
دوش در مدح و ثنای تو بدم تا دم صبح
صبح صادق ندمید از دم من الا دوش.
سوزنی.
رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش
آن ماه چنان ساده چنان باده خور آمد.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) خون جمع دمائ .
دبه خایه . غر .

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. ۲ - لحظه ، هنگام . ۳ - کنار و لبة چیزی . ۴ - دهان . ۵ - کنایه از: نخوت و تکبر. ۶ - بانگ ، خروش . ۷ - بوی ، عطر.
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) خون . ج . دماء.
(دُ ) [ په . ] (اِ. ) = دنب : زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده . ، ~ اسبی الف - نوعی بستن م

فرهنگ عمید

خون.
۱. عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آن ها آویزان است. در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آن ها می روید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه و پهن است.
۲. ساقۀ کوتاه و باریکی که میوه یا دانه به وسیلۀ آن به شاخۀ درخت یا گیاه اتصال دارد.
* دم گاو: [قدیمی]
۱. دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند.
۲. دوال ستبر که با آن طبل بزنند.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] نفیر، بوق.
* دم گرگ: [قدیمی، مجاز] روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، صبح کاذب، فجر کاذب: تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳: ۴۶۲ ).
۱. نفَس.
۲. (بن مضارعِ دمیدن ) = دمیدن
۳. هوا.
۴. (زیست شناسی ) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل می شود.
۵. بخار.
۶. هوای خفه، هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.
۷. آه.
۸. بانگ و آواز.
۹. [مجاز] لحظه، هنگام، وقت.
۱۰. لب و کنار چیزی.
۱۱. لبۀ تیز کارد و شمشیر، دمه.
۱۲. ‹دمه› آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند.
۱۳. [قدیمی، مجاز] باد.
۱۴. [قدیمی، مجاز] بو.
۱۵. [قدیمی] جرعه.
* دم بخت: [عامیانه، مجاز] ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد.
* دم برآوردن: (مصدر لازم )
۱. بیرون دادن هوا از ریه، زفیر.
۲. [مجاز] لب به سخن گشودن، سخن گفتن.
* دم درکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سکوت کردن، ساکت شدن، خاموش شدن.
* دم زدن: (مصدر لازم )
۱. نفس کشیدن، تنفس کردن.
۲. [مجاز] لب به سخن گشودن، حرف زدن.
* دم سرد: [مجاز]
۱. سخنی که در شنونده اثر نکند.
۲. [قدیمی] آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند.
* دم فروبردن: (مصدر لازم ) فرو بردن هوا به ریه، شهیق.
* دم فروبستن: (مصدر لازم ) [مجاز] خاموش شدن، ساکت شدن، سکوت کردن.
* دم کشیدن: (مصدر لازم )
۱. رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند.
۲. پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند.
* دم گرفتن: (مصدر لازم )
۱. در روضه خوانی و عزاداری، شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند دسته جمعی خواندن و تکرارکردن.
۲. سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن.
* دم گرم:
۱. بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند.
۲. [قدیمی] آه گرم.
* دم ودستگاه: [عامیانه، مجاز]
۱. اسباب و لوازم زندگانی.
۲. شکوه و جلال.
۳. اسباب و آلات کاری.
* دم ودود: [مجاز] =دود١=* دودودم
* دم کردن: (مصدر متعدی )
۱. چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن.
۲. داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد.
۳. برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود.
۴. (مصدر لازم ) باد کردن، ورم کردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{empennage} [حمل ونقل هوایی] مجموعۀ کامل دُم هواپیما، شامل سطوح افقی و عمودی ثابت و متحرک
{tailplane} [حمل ونقل هوایی] ← دُم افقی

گویش مازنی

/dem/ دم - دنباله & نیرو – توان - استراحت & نزدیک - دهانه – لبه ی کارد و یا هر چیز برنده ۳ورم

واژه نامه بختیاریکا

( دُم ) انتها
( دَم ) آغاز؛ ورودی؛ ابتدا
( دُم ) بند تنبان؛ کش شلوار
( دُم ) دام راهروی که ورودی گشاد و خروجی باریک دارد به منظور هدایت دام جهت محاصره و دوشیدن آنها
( دُم ) یه هشتم دُم سی داشتن
دُمگُل؛ کُت
( دُم ) دین
هَو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دَم به خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج گفته می شود .
دم به معنای دوم (جهت قربانی یا کفاره در حج)، در باب حج به کار رفته است.

[ویکی الکتاب] معنی دَمُ: خون
معنی مَسَاکِینَ: فقیران و بیچارگان - مسکین ها (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان...
معنی مِسْکِینِ: فقیر و بیچاره (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان دم ازجهت دیگر م...
معنی فَجْرِ: سپیده دم (در اصل به معنی باز کردن وشکافتن است اگر صبح را فجر میگویند . برای این است که روشنی پرده ظلمت را پاره کرده به همه جا منتشر میشود .کلمه فجر دو مصداق دارد یکی فجر اول که آن را کاذب میگویند چون دوام ندارد ، بعد از اندکی از بین میرود ، و شکلش شک...
معنی کَاظِمِینَ: آنانکه با وجود ناراحتی زیاد سخنی نمی گویند و ناراحتیشان را پنهان می کنند - آنانکه دم نمی زنند(کلمه کاظمین اسم فاعل از کظم است و کظم به معنای شدت اندوه است از طرفی کظم به معنای بیرون آمدن نفس است ، وقتی میگویند کظم خود را گرفت ، یعنی جلو نفس خود را گر...
معنی کَظِیمٌ: آنکه با وجود ناراحتی زیاد سخنی نمی گوید و ناراحتیش را پنهان می کنند - آنکه دم نمی زند(کلمه کاظمین اسم فاعل از کظم است و کظم به معنای شدت اندوه است از طرفی کظم به معنای بیرون آمدن نفس است ، وقتی میگویند کظم خود را گرفت ، یعنی جلو نفس خود را گرفت ، و ک...
معنی ذَکَّیْتُمْ: تذکیه کردید - ذبح کردید (وتذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، که در دو طرف گردن است ، و یکی لوله غذا ، و چهارمی لوله هوا ، به شرطی که حیوان نیمه جانی داشته باشد ، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتی چهار رگ او را میزنند حرکتی بکن...
معنی فَلَقِ: سپیده دم (کلمه فلق - به فتحه اول و سکون دوم - به معنای شکافتن و جدا کردن است ، و این کلمه در صورتی که با دو فتحه باشد صفت مشبههای به معنای مفعول خواهد بود ، یعنی شکافته شده . غالبا این کلمه بر هنگام صبح اطلاق میشود ، و فلق یعنی آن لحظهای که نور گریبا...
معنی ذَنبٌ: گناه(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغف...
معنی ذَنبِکِ: گناه تو(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذَنبِهِ: گناهش(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغ...
معنی ذَنبِهِمْ: گناهشان(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
ریشه کلمه:
دمم (۱۰ بار)
دمو (۱۰ بار)
دمی (۱۰ بار)

[ویکی فقه] دم (ابهام زدایی). واژه دم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • دم (فقه)، خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج و دارای کاربرد فقهی• دم، آن یا دم یکی از اصطلاحات به کار رفته در فلسفه به معنای وقت
...

[ویکی فقه] دم (فقه). دَم به خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج گفته می شود .
دم به معنای دوم (جهت قربانی یا کفاره در حج)، در باب حج به کار رفته است.
تعریف دّم
مراد از دَم در حج، حیوانی است که خون آن، جهت قربانی حج و یا کفّاره ی ارتکاب برخی محرّمات احرام، ریخته می شود.

دانشنامه عمومی

دم (ابزار). دَم دستگاهی است که برای ایجاد یک فشار قوی از هوا ساخته شده است. ساده ترین نوع آن شامل یک کیسه انعطاف پذیر است که شامل یک جفت تخته سفت و محکم با دسته هایی است که توسط دو طرف چرمی منعطف به هم وصل شده اند و حفره ای تقریباً محفوظ از هوا را در بر می گیرد که می تواند با حرکت دادن دسته ها منبسط و منقبض شود، و مجهز به یک شیر یک طرفه است که به هوا اجازه می دهد حفره را در هنگام باز شدن پر کند و با لوله ای که از طریق آن هوا در جریانی که حفره فشرده می شود به بیرون رانده می شود. [ ۱]
دم کاربردهای زیادی دارد، به ویژه دمیدن در آتش برای تأمین هوا.
عکس دم (ابزار)عکس دم (ابزار)عکس دم (ابزار)

دم (بلژیک). شهر دم ( به فرانسوی: Damme ) در شهرستان بروژ در استان فلاندری غربی در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
عکس دم (بلژیک)عکس دم (بلژیک)عکس دم (بلژیک)عکس دم (بلژیک)عکس دم (بلژیک)عکس دم (بلژیک)

دم (تنفس). دم یا استنشاق به عمل ورود هوای موجود در خارج از دستگاه تنفسی به درون آن گفته می شود. در یک چرخه کامل عملیات تنفس، این عمل در مقابل عمل بازدم قرار می گیرد. عمل دم یکی از تاثیرات انقباض کشسانی ماهیچه میان دنده برونی ریه ( به انگلیسی: external Intercostal muscles ) و ماهیچه دیافراگم موجودات زنده است. این یک عمل غیر خودآگاهی است و مغز انسان در حالت های خوابیدن، صحبت کردن و غیره این کار را در فاصله های زمانی معین انجام می دهد و زمانی دم متوقف می شود که انسان آگاهانه تصمیم به توقف این عمل نماید.
بارها توصیه بر دم از طریق بینی و بازدم از طریق دهان شده است.
• ماهیچه میان دنده برونی به سمت بیرون و بالا منقبض می شود و قفسهٔ سینه را نیز در همین جهات حرکت می دهد که منجر به گسترش فضای درونی قفسه سینه می شود.
ماهیچه میان دنده درونی شل می شود.
• ( پردهٔ دیافراگم به ست پایین منقبض می شود که منجر به گسترش فضای درونی قفسه سینه می شود.
در دم به دلیل گسترش حجم درونی قفسه سینه و کم بودن غلظت هوا و اجزای آن مانند اکسیژن، هوا ی بیرون شش ها توسط واپخش به درون ریه ها وارد می شود.
• بازدم
عکس دم (تنفس)

دم (دنباله دار). دُم و کما، از ویژگی های دیده شدنی در دنباله دارها است، زمانی که دنباله دار توسط خورشید، در روشنی قرار می گیرد؛ که این در هنگام عبور دنباله دار از قسمت های درونی سیستم خورشیدی اتفاق می افتد، آنها می توانند از زمین قابل مشاهده باشند. هنگام عبور دنباله دار از نزدیک منظومهٔ شمسیِ داخلی، تابش خورشیدی باعث می شود که مواد فرّار در دنباله دار تبخیر شده و به خارج از هسته جریان پیدا کنند که گرد و غبار را نیز با خود به حرکت درمی آورند.
در اینجا دُم های جداگانه ای از گرد و غبار و گازها تشکیل می شود، که هریک به گونه ای و در اثر پدیده ای مجزا قابل مشاهده می گردند: گرد و غبار نور خورشید را مستقیماً منعکس می کند و گازها با یونیزاسیون یا یونیده شدن می درخشند. اغلب دنباله دارها آنقدر کم نورند که بدون استفاده از تلسکوپ قابل مشاهده نیستند، اما در هر دهه چند دنباله دارِ به اندازهٔ کافی روشن؛ که بتواند با چشم غیر مسلح قابل مشاهده باشد، در آسمان پدیدار می شوند.
عکس دم (دنباله دار)عکس دم (دنباله دار)عکس دم (دنباله دار)

دم (عضو). دم یک اندام است که در بسیاری از جانوران وجود دارد. دم در انتهای ستون مهره ها قرار دارد و از مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بوده و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن روییده اند، می باشد. [ ۱]
عکس دم (عضو)عکس دم (عضو)عکس دم (عضو)عکس دم (عضو)عکس دم (عضو)عکس دم (عضو)

دم (فیلم). دَم ( انگلیسی: Breathe In ) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی دریک دورمس است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
ایمی رایان
بن شنکمن
فلیسیتی جونز
گای پیرس
کایل مک لاکلن
مک کنزی دیویس
متیو دداریو
• الی ونت ورث
عکس دم (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تنفس

جدول کلمات

خون

مترادف ها

train (اسم)
دم، قطار

blast (اسم)
وزش، باد، دم، انفجار، صدای انفجار، بادزدگی، جریان هوا یا بخار، صدای شیپور، صدای ترکیدن

flatus (اسم)
وزش، نسیم، دم، نفخ، باد شکم، گاز شکم

breath (اسم)
نسیم، نفس، رایحه، دم، نیرو، جان

tail (اسم)
دنباله، دم

respiration (اسم)
تنفس، دم زنی، دم

minute (اسم)
یادداشت، دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع

bellows (اسم)
دم، ریه

moment (اسم)
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع

instant (اسم)
دم، لحظه، وهله، ان

pygidium (اسم)
دم، ساختمان دم و کفل

trice (اسم)
دم، لحظه

فارسی به عربی

انفجار , دقیقة , ذیل , فی , لحظة , نفس

پیشنهاد کاربران

دمع یعنی اشک.
دموع یعنی اشک ها جمع دمع.
دم یعنی خون.
برای یادسپاری آسانتر می توان از زیارات و دعاها استفاده کرد.
لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بَدَلَ‏ الدُّمُوعِ‏ دَماً
بجای اشک بر تو خون می گریم.
...
[مشاهده متن کامل]

شباهت دَم و دَمع خیلی زیاد است دمع یک عین زیادتری دارد در ضمن عین در عربی یعنی چشم، گویا خون چشم می شود: اشک.
اما توضیح بیشتری درباره زیارت ناحیه مقدسه:
برای امام حسین ( ع ) زیارت های مختلفی نقل شده است. یکی از این زیارت ها، زیارتی است که از ناحیه مقدس امام زمان ( ع ) صادر شده و به همین دلیل به زیارت ناحیه مقدسه معروف شده است. این متن، که به نقلی امام زمان ( ع ) با آن جدّ بزرگوار و شهید خود امام حسین ( ع ) را زیارت کرده اند مورد تأیید علمای شیعه قرار گرفته است. در بخشی از زیارت ناحیه مقدسه چنین آمده: فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بَدَلَ‏ الدُّمُوعِ‏ دَماً، حَسْرَةً عَلَیْکَ وَ تَأَسُّفاً عَلَی مَا دَهَاکَ وَ تَلَهُّفاً، حَتَّی أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصَابِ وَ غُصَّةِ الِاکْتِیَاب‏؛صبح و شب برای تو ناله می کنم و بجای اشک بر تو خون می گریم. این کار را به خاطر حسرت خوردن بر تو و از روی ناراحتی و بلایی که بر تو وارد شده و از روی اندوه و حزن بر تو انجام می دهم. تا این که از غم مصیبت ها و غصه ناراحتی بمیرم.
با دقت در متن این زیارت؛ معلوم می شود که این عبارت ها، کنایه از شدّت ناراحتی و غم و اندوه است؛ نه این که معنای حقیقی آن اراده شده باشد.

"دَم" را می توان واحدی کوچک از زمان به اندازه ی " یک نفس کشیدن" دانست. با اغماض آنرا به معنیِ "لحظه" ، " ثانیه" و "دقیقه" هم بیان کرده اند.
دم واژه ای فارسی به معنای نفس و لحظه می باشد که به شکل �دم و بازدم و دمیدن � کار برد دارد
همچنین به شکل �دمادم� کاربرد دارد و همچنین به شکل دم کشیدن برای پختن برنج و آماده شدن چای کاربرد دارد .
دم به معنای خون نیز واژه ای عربی است که با واژه های آرامی �دما� عبری �دم� و آکدی �دامو� هم ریشه می باشد .
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. فرهنگ عمید
دم
اضافهٔ ستون فقرات بیش از کمر. ادامه، دنباله، زائدهٔ ای از جنس مو، گوشتی یا استخوانی، غضروفی. در حیوانات مانند سگ سانان و گربه سانان. در اسبها.
به معنی دنباله. ادامهٔ ستون مهره ها. دُم جانوران مهره دار، و در امثال و حکم آدمهای شرور را دُم بریده و یا دُم دار می خواندند. در بعضی انسانها زائدهٔ غیرطبیعی در ستون فقرات دیده شده.
یک دم :یک لحظه بدون درنگ
دم و دمبه و دمبلان از ریشه دنبال است که در بیان دمبال هم خوانده می شود حسن رفت دمبال فلانی
واژه دم
معادل ابجد 44
تعداد حروف 2
تلفظ dam
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: دِماء] [قدیمی]
مختصات ( دُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی dam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
دم _dam_ یعنی دهان در زبان لری
دُم مثل جانوران دم دارند
اژدهای ثروت دم بلندی دارد
دم مثل نفس کشیدن
دم عیسوی که برهرمریضی شفا می داد
جلو ( دَمِ در = جلوی در )
سایدا اسم زیبایی است که معنی سایه مادر است
#دمب یا دم
از ریشه واژه پارسی باستان dwm ( b' ) دوم و واژه اوستایی duma دوما است.
دوما در آغار به چم. آلت تناسلی مردانه بوده است. ولی در گذر زمان دچار دگرگونی شده و به چم دم در آمده است
...
[مشاهده متن کامل]

دم به پاره ای از بدن جانداران گفته میشود از پشت اویزان است.
و به دم کوچک دمک گفته میشود
دم را دمب و دمک را دمبک گفته اند
دمنبه. همان دمک یا دمبک است که به دم گوسفند گویند.
این واژه وارد زبان اروپاییان شده و در آامانی کهن به ریخت *tuppaz در امده و امروز در زبان انگلیسی به ریخت top در امده است.
@iranaryan
https://en. m. wiktionary. org/wiki/دنب#Persian

دم فرو بردن و برآمدنش، دم فروبردن یعنی نفس داخل کشیدن و بر آمدنش یعنی هوای داخله بدن رو بیرون دادن هست
مفهوم =خون
مثل=اولیای دم
یعنی=صاحبان خون
همنشین
معنی آن ، ثانیه، حین زمان، گاه، لحظه
متضاد بازدم
هوای دم هم به معنی هوای گرفته و شرجی و گرم به کار میره
واژگان:
《دنبال، دم، دنب》فارسی هستند .
《دنبال》 از ریشه ی دُم به معنی پشت است.
خود واژه ی دم که ریشه است، هم بکار میرود.
این واژه بصورت دال ( پشت ) به زبان ترکی راه یافته.
و می گویند دونماک ( چرخیدن ، دور زدن ) هم ریشه اسش است😂🤦🏻‍♂️ولی خود 《دون》 از واژه ی ، ( دمب، دنب ) یا دُور ( دور زدن ) گرفته شده
...
[مشاهده متن کامل]

دور هم ریشه ی فارسی دارد:
Turn ( دور ) - دور dor، تور tor. واژه آریایی turn در ایران ( خوانسار - گلپایگان ) به صورت توریدن ( چرخیدن ) و توراندن ( چرخاندن ) به کار میرود. واژه دور نیز در همین معنا بکارمیرود که درآلمانی به صورت drehen - dwerah و در فرهنگ زبان پهلوی به صورتهای dvār ( در - درب - دوار - گردش - چرخش - دایره ) و dvārak ( دایره ای - دواری - دوره ای ) و dorak ( دور - پیرامون - گرداگرد ) آمده است. برای همین هم اکنون در بسیاری از گویشهای ایرانی به جای بشقاب واژه دوری را به کار میبرند
همچنین=�در پارسی پهلوی ( دوره ) بصورت" دورک " بوده است. برابر کتاب فرهنگ برابرهای پارسی واژه های بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
《افزون بران می توانیم بگوییم ( دون ) در ترکی، از دُمب یا دنب فارسی گرفته شده است》
دنب . [ دُمْب ْ ] ( اِ ) دم و دمب وذنب . ( ناظم الاطباء ) . به معنی دم است که در مقابل سرباشد و به عربی ذنب خوانند. ( برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ) . به معنی دم بهائم است . ( از غیاث ) . دم ، اعم ازآنکه از حیوان باشد یا پرنده . دمب . ذنب عرب معرب ازاین کلمه ٔ 《فارسی》 است .
🚫ذنب در عربی و دال و دونمک در ترکی هم از واژه ی فارسی ( دُم، دنب ) گرفته شده اند. 🚫

دم ( dom ) : در زبان روسی به معنی خانه است
ریشه یابی واژه ی #دنبال #دم #دنب #ذنب #دال ( به معنی عقب ) ✅
این واژه در فارسی به صورت دنبال موجود است و دقیقا به معنی عقب است.
در واقع این واژه هم بن با دنب و دم در فارسی است که در فرهنگ لغت معین چنین بیان شده است :
...
[مشاهده متن کامل]
<<دُ )="" (="" اِمر.="" )="" 1="" -="" دم="" ،="" دنب="" .="" 2="" -="" عقب="" یا="" پسِ="" چیزی="" .="">>

جالب تر این است که واژه ی ذنب در عربی هم به معنی پشت است و عیان است که همان واژه ی دنبال است. 🛑

این واژه از بن دونمک - d�nmək است به معنی تبدیل شدن , دگرگون کردن , پشت کردن ( تشبیها ) ، چرخیدن و. . .

واژه ی دال از حذف حرف *ن* تشکیل شده
و همان واژه ی دنبال است در واقع فرم فارسی آن دنبال است فرم اصلی d�nmal است. 🛑
اوز دوندری
روی برگرداند

مندن دوندو
از من رو گرداند , پشت کرد

از همین تشبیه پشت کردن به اسم d�nbal تبدیل شده
d�nmə al

از این تشبیه معنی دنباله و پشت گرفته است که به حالتی از پشت اطلاق شده
واژگان ذنب در عربی ، دنب و دم در فارسی همگی ترکی هستند.
ذنب که مشخص است
دم و دنب هم مخفف شده ی واژه ی دنبال ترکیست و چنین اتفاقاتی باعث تشکیل اسم ها صفت ها و واژگان میشود
اگر بحثی بر سر دم در فارسی باشد بی شک آن را فارسی مینامند اما در ریشه یابی عاجزند. 🔴

در کوردی یعنی دهان
دم: [اصطلاح مداحی ] مقصود همان نوحه یا سرود است و قسمتی از آن، که توسط مستمعان، به تکرار گفته می شود. این کار بعد از برنامه مرثیه خوانی مداح، اجرا می شود.
دم :[ اصطلاح طب سنتی ]یا همان خون مایعی سرخ رنگ، گرم و مرطوب است که وظیفه آن تغذیه اندام ها است. خون طبیعی سرخ رنگ، شیرین، دارای طبعی گرم و عاری از بوی بد است. خونی که از جگر خارج شده و به قلب می رود حاوی
...
[مشاهده متن کامل]
سودا، صفرا و بلغم است. به همین دلیل غلظت زیادی دارد. اما در مسیر خود مقداری از اخلاط و آب اضافی را از دست داده و سرخ تر، روان تر و روشن تر می شود.

زمان کوتاه ولحظه
دم به معنی حرف زدن دم بر نیاورد
به معناى خون ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) از واژه " دَمیا Damiya " در پهلوى برداشته و اقتباس کرده اند و الدم ، الدمویة را ساخته اند!!!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس