دَلِیل: راهنما.
از زیارت امام رضا علیه السلام:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَبْدِکَ الْقَائِمِ فِی خَلْقِکَ
خدایا درود فرست بر علی بن الحسین بنده تو، قیام کننده در میان بندگانت،
... [مشاهده متن کامل]
وَ الدَّلِیلِ عَلَی مَنْ بَعَثْتَ بِرِسَالاَتِکَ . . .
و راهنما بر وجود پیامبری که او را به رسالتهایت برگزیدی. . .
توضیح بیشتر درباره ی وَ الدَّلِیلِ عَلَی مَنْ بَعَثْتَ بِرِسَالاَتِکَ :
خدایا درود فرست بر علی بن الحسین ( امام سجاد علیه السلام ) که راهنمای مردم قرار دادی بر وجود و یا به سمت پیامبری که او را به رسالتهایت برگزیدی.
و مقصود از کسی که او را بر رسالتهایت برگزیدی، شخص پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است.
اگرچه {بُرهان} واژه ای با ریشه پارسی است، ولی میتوانیم در پارسی واژه {بَرهان} را داشته باشیم که ساختار آن بدین شیوه است:
1 - پیشوندِ {بَر}:برابر {در، کِنار، سوی} است.
2 - {هان}:که در {نَهان/بَهانه} بِکار برده شده است و برابر {سرچشمه، منبع} است.
... [مشاهده متن کامل]
از آنجا که {برهان} هَمان {دلیل، منبع، سرچشمه} است، پس این واژه برابرِ {بُرهان} است.
بِدرود!
دلیل = دال
دلالت = فردال ( فر دال ) فر ( بسیار/ بالا / اوج ) دال ( دلیل ) => فردال = دلیل بسیار داشتن = دلالت
دلایل =اندال ( اند دال ( مانند اندرانی ( نشانه ضریب بستن و وارد شدن به چیزی می باشد دال ) / چندال = چند دال = چند دلیل داشتن
... [مشاهده متن کامل]
دالان = تونل / گویا دال و تال از هم ریشه دارند و یکی برای رسیدن به منظور یا همون دلیل یابی و دیگری به بلندی اشاره پیدا کرده از همینرو در زبان ایرانی به سالن تالار گفتند ( تال ار )
میتواند از دِل نیز آمده باشد یعنی چیزی که از درون آمده = منشا / ریشه
دیدگاه شماره 3:
واژه "پشتوانه" از "پشت" و "وانه" ساخته شده است. "وانه" خود از "وان" و "ه" ساخته شده است.
"وان" بن کنونی "وانیدن، وانش" می باشد که در "استوانش" که از "است" و "وانش" ساخته شده است می بینیم.
... [مشاهده متن کامل]
پس باید بن واژه "پشتوانش" برابر "استدلال، دلیل آوردن" باشد. پس به جای "دلیل" می توان گفت "پشتوانه" و به "استدلال" "پشتوانش".
بدرود!
دیدگاه شماره 2:
برابر "شرط" در پارسی برابر "اگر" گرفته شده است.
پس شاید بتوان "دلیل" را "چونه" گرفت. خب هنگامی که از ما پرسشی پرسیده می شود که "چرا" ای باشد و نیازمند "پشتوانه، دلیل" است، ما میگوییم "چون". اکنون با افزودن پسوند بسیار پرکاربرد "ه" به واژه، چیزی در پیوند با "چون" می سازیم ( خیلی زمان ها ما با افزودن پسوند "ه" به واژه می توانیم واژه ای که نزدیک آن است را برایش برابر یابی کنیم که یک ویژگی بسیار زیبا و کاربری پارسی است )
... [مشاهده متن کامل]
پس به جای "دلیل" بگوییم "چونه" یا "چُنه" ( هر کدام بهتر است! )
بدرود!
دلیل یک چیز، چرایی و پشتوانه و انگیزه چیزی را نشان می دهد.
ولی دلیل چیزی مانند x، چیزی است که ما آفرینش x شده است. می توان آفریننده را برای دلیل به کار برد ولی خیلی زیبا نیست و بیشتر برای چیز های دیگر به کار می رود. یکی از برابر های دیگر آفریننده می شود باری، که شاید بتواند برابر باشد. می توان از نمونه ها در چیهر ( طبیعت ) بهره برد. دلیل رویش گیاهان و درختان، بن و ریشه آنهاست پس می توان گفت دلیل=بن، ریشه، بیخ، پایه
... [مشاهده متن کامل]
ولی این برابر ها خیلی خوب نیستند، چرا که می پرسشی در مغز پدید می آید:"بنِ چی؟، ریشه ی چی؟" انگار باید چیزی پس یا پیش از آنها بیاید. پاسخ به آن پرسش ها می شود شاخه و یا میوه و بار ( بَر ) که در اینجا برابر فرجام ( حاصل ) هستند. با واژگان بن و بیخ می توان واژگان زیر را ساخت:
1_بیخشاخه
2_بیخبار
3 - بُنِبَر
( اینا چه چرت و پرتایی اَن! ) از نگاه من سومین واژه بهتر است، چون هم گویشش آسانتر است و هم آشکارا نیست که برابر چیست!
در پارسی پهلوی واژه ای به نام چیم بوده است که برابر دلیل است و برابر نخستش هم است!
پس این سه برابر هستند:
1 - چیم ( چم )
2 - بُنِبَر
3 - باری
سومی را برای چرت بودن بر می داریم!
دلیل
گویش:dalil
ریشه از:عربی
برابر پارسی:چیم ( چَم ) ، بُنِبَر، گواه
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
( le petit Robert 1 ) همتای پارسی این واژه ی عربی، فرنود است.
حجت: استدلال بر پایه ی قوانین تعریف شده برای اثبات یا رد یک پیشنهاد، دیدگاه یا فرضیه. ( le petit Robert 1 )
... [مشاهده متن کامل]
همتای پارسی این واژه ی عربی، راسدیم rāsdim است که در پهلوی: راستچیم rāstcim بوده است.
برهان: آن چه که با آن حقیقت یا واقعیت چیز مورد اعتراض به صورت غیر قابل انکار تایید یا رد می شود. چیزی که یقین آور باشد. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، زاشنه zāshne می باشد که در سغدی: ذخشنه żaxshne بوده است.
علت: آنچه انگیزه ی نابودی یا پیدایش آک ( عیب ) در چیزی یا پدید آمدن رویداد ناگواری می شود. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سنسکریت روگا rugā می باشد.
سبب: وسیله ـ ابزار پدید آمدن چیزی یا رویدادی، فراهم کردن زمینه ی پیدایش چیزی یا رویدادی. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، جاداگ jādāg است که در مانوی و پهلوی: جادگ jādag می باشد.
پشتوانه
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
دلیل:راه، راهنما، باعث، سبب
چرایی
عدل نیاز به دلیل ندارد؛ مانند نور خورشید؛ همه جا میتابه.
أمّا قِسط باید دلیل ومعیار داشته باشد تا إجراء شود وبه واقعیت میپیوند
"أقیموا الوزن بالقسط"
نه فرمود :اقیموا العدل بالوزن!
واقعا این واژه دلیل عربی نیست از دو واژه پارسی ساخت شده است اولین واژه پهلوی دل است دوم واژه پهلوی یل است در نتیجه این واژه دلیل صد درصد پارسی است.
منابع ها.
نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 209 )
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی معین
چنانکه در رویه هایِ 96 ، 118 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است.
شَوَند
دلیل: ریشه، اساس، بنیاد
دلیل افسردگی این است که. . .
ریشه/اساس/بنیاد افسردگی این است که. . .
رون ( Ron ) ، شَوَند، فرنود
این واژه ریشه آریایی دارد:
لغت آریایی دلیل ( دل ال ) ساخته شده از ریشه دل del به معنای سبب بهانه هدف قانون اصل که در زبان روسی به شکل دلو дело و در زبان هلندی به شکل doel به معنایprinciple goal aim cause ثبت شده است.
... [مشاهده متن کامل]
پسوند دارندگی ال - ئیل همانست که در کاهل و شامل و قابل=کاپل و کامل=گامل و شمایل به کار رفته است. بدینسان روشن میشود که عرب از ریشه فرضی دل ل واژگان دال و دلالت و مدلول را جعل کرده است.
دانستنی است پسوند فاعلی یِل در تبرستان در معنای گذارنده و نهنده و هلنده به کار میرود که شاید از ستاکهای هشتن - هلیدن گرفته شده باشد.
چون
هم برابر "چگونه" کاربرد دارد و هم برابر "چرا" و هم برابر "به دلیل اینکه"
هوا گرم است چون تابستان است. تابستان دلیل گرمی هوا است
وجه
افزون بر واژگان یادشده، برابرنهاد پارسی واژه ( دلیل ) ، واژه ( چِم:chem ) نیز می باشد.
نمونه: به این علت. . . = بدین چِم. . .
شَوَند، گواه، فرنود
دلیل و سبب
دستاویز، انگیزه، بهانه
[ دلل ] 1 - رَه بَر ( برهان ) ، راه نُمایَنده ( آنندراج ) ، راه نُما ( برهان ) 2 - فَرنود ( برهان ) ، پَروَهان، وَهانَک، چَم ( فرهنگ پهلوی ) ، نَخشه ( برهان ) ، آوند، انگیزه، شَوند، برهان 3 - گواه 4 - اَنگیزه 5 - تُوان، در دانشِ انگارش
این واژه تازى ( اربى ) ست و پارسى آن چنین مى شود : ویهان Vihan ( پهلوى: دلیل، سبب، جهت ) ، پتیساى Patisay ( پهلوى: علت ، دلیل ، سبب ) ، رون Run ( پهلوى:سبب، باعث ، دلیل ) ، هنداچشHandachesh ( پهلوى: هنداچیشْنْ : سبب ، علت ، دلیل ) لانْچ Lanch ( سنسکریت: لانچهَنَ )
... [مشاهده متن کامل]
وایون Vayun ( سنسکریت: وَیونا ) فَرنود Farnud ( پارسی دری ) ریوین rivin ( کردی: رینوین ) رابِر Raber ( کردی )
( = راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی، نشانه ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لانْچ ( سنسکریت: لانچهَنَ )
وایون ( سنسکریت: وَیونا )
فَرنود ( پارسی دری )
ریوین rivin ( کردی: رینوین )
رابِر ( کردی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)