دلال

/dallAl/

مترادف دلال: شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز، اخمناز، نازوادا | واسطه، امانت فروش، سمسار

برابر پارسی: داد و ستدگر

معنی انگلیسی:
broker, go-between, middle-man, dealer, middleman, factor, monger

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

دلال. [ دَ ] ( ع مص ) جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد، و اسم آن نیز دَلال است. ( از اقرب الموارد ). ناز کردن. ( دهار ). دَل . دَلَل. رجوع به دل و دلل شود.

دلال. [ دَ ] ( ع اِ ) اسم است از مصدر دل و دلال به معنی غنج و ناز. ( از اقرب الموارد ). ناز. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر، خطی ). ناز و حسن. ( شرفنامه منیری ). بشک. کرشمه. ناز و بیشتر در رفتار :
به هر بوسه کزو خواهم نازی و عتابی
به هر باده کزو خواهم غنجی و دلالی.
فرخی.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش ازو صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ). لاجرم هیچ کدام شخص بر امیر و پیشوای خویش دلال نتواند. ( جهانگشای جوینی ).
من دلش برده به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال.
مولوی.
چشمه های آب شیرین زلال
پروریدم طفل را با صد دلال.
مولوی.
هم سرش را شانه می کرد آن ستی
با دوصد مهر و دلال و دوستی.
مولوی.
عشق لیلی نه باندازه هر مجنونی است
مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند.
سعدی.
|| ( اصطلاح تصوف ) اضطراب و قلق است که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق به باطن سالک می رسد و هرچند در آن حال به مرتبت سکر و بی خودی نیست ولکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هرچه بر دل او در آن حال لایح شود بی اختیار بگوید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون و از فرهنگ علوم عقلی ازشرح گلشن راز ص 561 ).

دلال. [ دَ ] ( اِخ ) نام مخنثی مشهور. ( منتهی الارب ). رجوع به الاغانی ج 4 ص 59و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج 7 ص 29 و 31 شود.

دلال. [ دَ ] ( اِخ ) دختر محمدبن عبدالعزیزبن مهدی. از زنان محدث بود که از پدرش احادیثی نقل کرده است ودر محرم سال 508 هَ. ق. درگذشته است. ( از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواة الحدیث ابن نقطة ).

دلال. [ دَ ] ( اِخ ) موضعی است یا نخله ای است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ).

دلال. [ دَل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) واسطه بین فروشنده و خریدار. ( از اقرب الموارد ). فراهم آرنده بایع و مشتری. ( منتهی الارب ). واسطه و میانجی عموماً و میانجی معاملات خصوصاً. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). بهاکننده. ( دهار ). کسی که با دریافت حق معینی واسطه مابین خریدار و فروشنده میشود. ( لغات فرهنگستان ). واسطه میان بایع و مشتری. آنکه مشتری برای فروشنده یابد. عرضه کننده مال دیگری بر مشتری. آنکه فروشنده و متاع را به خریدار و خریدار را با فروشنده راه نماید. عرضه کننده. میانجی میان بایع و مشتری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). کسی که در مقابل اجرت واسطه انجام معاملاتی شده یابرای کسی که میخواهد معامله ای بکند طرف معامله پیداکند. ( ماده 335 قانون تجارت ایران ). بنابراین دلال خود طرف عقد واقع نمی شود ( بعکس حق العمل کار ). ( از فرهنگ حقوقی ). بَیّاع. مُبَرطِس. مُبَرطِش : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نازکردن، نازکردن زن برشوهرخود، ناز، کرشمه، میانجی بین خریداروفروشنده، کسی که واسطه میان
( صفت اسم ) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود .
شهرت نصرالله به عبد الله از فاضلان قرن سیزدهم بیروت است .

فرهنگ معین

(دَ لّ ) [ ع . ] (ص . ) واسطه ، واسطه در خرید و فروش .
(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ناز، کرشمه .

فرهنگ عمید

۱. ناز کردن، ناز، کرشمه.
۲. ناز کردن زن بر شوهر خود.
۳. وقار.
۴. خرام.
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد.

گویش مازنی

/dallaal/ واسطه ی معامله - خبرچین & نوعی چانی که از ترکیب برخی سبزی جات خودرو گشنیز و سیر کوبیده تهیه شود

واژه نامه بختیاریکا

کار وا ره وَن
معامله گر

دانشنامه عمومی

دلال (فیلم). دلال ( انگلیسی: Broker; کره ای:  브로커 ) فیلم درام محصول کره جنوبی به کارگردانی هیروکازو کورئیدا و با بازی سونگ کانگ - هو، به دونا، گانگ دونگ - وون و آی یو است. این فیلم در ۸ ژوئن ۲۰۲۲ منتشر شد. [ ۲] [ ۳] این فیلم در ۲۶ مه ۲۰۲۲، در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۲ به نمایش درآمد.
• سونگ کانگ - هو در نقش سانگ - هیون[ ۴]
به دونا در نقش سو - جین[ ۴]
• گانگ دونگ - وون در نقش دونگ - سو[ ۴]
• آی یو در نقش سو - یونگ[ ۴]
عکس دلال (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

mediator (اسم)
میانجی، دلال

go-between (اسم)
میانجی، دلال محبت، دلال، رابط، واسطه

broker (اسم)
دلال، واسطه معاملات بازرگانی

dealer (اسم)
دلال، دهنده ورق، معاملات چی

fixer (اسم)
دلال، کارچاق کن، دوای ثبوت عکاسی

monger (اسم)
دلال، تاجر، بازرگان، فروشنده

middleman (اسم)
دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو

chapman (اسم)
دلال، تاجر، واسطه سیار

solicitor-general (اسم)
دلال، معاون دادستان

فارسی به عربی

تاجر , سمسار , وسیط

پیشنهاد کاربران

داسار،
دلال dallāl ( واسطه ) : همتای این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی ریبار ribār است.
در زبان کردی لهجه کرمانجی دلال اشاره به عزیز بودن داره
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان
...
[مشاهده متن کامل]

گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من ندانم آنچ اندیشیده ای
ای دو دیده دوست را چون دیده ای
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقی ام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن

broker
در مورد کلمۀ دلال در زبان ترکی:
دلال=1 - دیلال، سخن گیرا و جذاب، با زبان و حرف جذب کردن، با زبان و سخن کاسبی کردن، با زبان و گفتگو سود و فایده بردن ا - دیل ال= ( دیل ( تیل ) dil=زبان عضو چشایی ، زبان، سخن، حرف، بیان، گفتگو، . . . ) آل al =گیری، گیرش، ربایش، گیرندگی ، بند، بندش، قید، جذب، استخدام، کسب، در آمد، سود، فایده، رس، تصرف، تسخیر، رسید، بگیر، و. . . فعل امر آلماک almak=گرفتن، کسب کردن، جذب کردن، ربودن، بدست گرفتن، بدست اوردن، پیدا کردن، رسیدن، پیش رفتن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، سود بردن، توقیف کردن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن، دریافت کردن. قبض کردن. اخذ کردن. ستاندن، حبس کردن، تسخیر کردن، مال خود کردن، ضمیمه کردن، الصاق کردن، وابسته کردن، استخدام کردن، و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

دلال=2 - دیلال ، دلربا، دلستا، دلبند، و. . . ( دیل=دِل، فواد، قلب، خاطر، ضمیر، شکم، درون، مرکز، میان، وسط، جرئت، زهره، شهامت، ناز، و. . . ) آل=ربا، گیرا، بند، و جذب، گیرش، و. . . ) = دلربا، دلارام، دلبر، دلداده، محبوب، معشوق، خوشکل، دلفریب، رعنا، طناز، فتان، فتنه انگیز، فریبنده، قشنگ، ملیح، نازنین، دلپذیر، دلکش، و. . .
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ - - - رباینده باز از دل میغ باغ ( اسدی )
دلال= کسی که درمیان ( دو کس یا کسب ) با سخن دلفریب و زیبا کسب در آمد می کند، و. . .

دلالی : Brokership
دلال : Business Broker - Broker
نظر دوستمون که گفته Scalper میشه دلال هم قابل بررسیه.
ویکیپدیا دلالی را Business Broker نامیده اما بدین شکل معنا کرده :
شغلی است که صاحب آن با معرفی و نزدیک کردن طرفین یک معامله به همدیگر، شرایط و خصوصیات معامله را برای آنان تشریح کرده و سعی می کند با تطبیق منافع طرفین، معامله را جوش دهد
...
[مشاهده متن کامل]

تعریف Scalper متفاوت هست :
🔴 a person who resells shares or tickets at a large or quick profit
شخصی که سهام یا بلیط ها را با سود زیاد یا سریع دوباره می فروشد
🔴 someone who buys things, such as theatre tickets, at the usual prices and then sells them, when they are difficult to get, at much higher prices :
◀️ A scalper offered me a $20 ticket for the concert for $90
🔴 a person who sells tickets at increased prices without official permission
◀️ We tried to get tickets, but the scalpers wanted $150 per ticket
◀️ What happens to the people caught buying tickets from a scalper?
🔴 someone who buys small quantities of shares, bonds, etc. and then sells them quickly in order to make a small profit

Scalper
در زبان کردی کرمانجی ( دِلال یا دَلال، هر دو گویش رایج است ) به طور کلی به معشوق گفته می شود. ( از طرف مرد به زن. یعنی فقط برای زنان به کار می رود نه برای مردان ) و معانی متعدد زیادی دارد:عزیز، یار، ناز و. . . .
زبان کرمانجی شاخه ای از کردی و بیشتر در شمال خراسان رایج است.
بروکر. . . . .
کمیسیونر . . . . . . . .
شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز، اخمناز، نازوادا | واسطه، امانت فروش، سمسار، کارچاق کن
همه اش در جای خود درست هست اما آنهایی که در معنی کرشمه کوشش کرده اند تشدید آنرا طبعا نباید در نظر می آوردند، که اگر با تشدید منظور باشد اسم مشدداز شخص صاحب دلیل در بسیاری هست، یعنی بسیار دلیل آورنده مثل جبّار و فرّار
دلال: [اصطلاح حقوق]کسیکه با دریافت حق معینی واسطه بین خریدار و فروشنده می شود.
اصلن فک نکنم اون معنی و مفهومی که ما از دلالی در ذهن داریم تو انگلیسی موجود باشه :///
دَلال به معنی ناز و عشوه درسته اما اونی که معادل فارسیش نوشتین کاملا اشتباهه و مترادف نیستن اصلا دلّال با تشدید لام به معنی واسطه و میانجی هستش . . . . . چون ما هم عربی دلّال با معنی میانجی داریم ا ما
...
[مشاهده متن کامل]
اسم دختر کاملا متفاوته هم اعرابش هم معنیش . . . لطفا اصلاح کنید . . . . با تشکر دَلال هلالی هستم . . . .

دلال : کسی که براى شغلش دلیل میاورد.
دلال = دلالتگر = راهنما
شاید اسم فاعل دلالت گریعنی راهنما باشد مثل فعال
دلال = دلالتگر = راهنما
شاید از ریشه دلیل و صیغه مبالغه باشد یعنی کسی که برای انجام معامله بشدت دلیل تراشی میکند
دلال بمعنی ناز کش دوست داشتن
دلالت کننده ، دلیل آوردنده
در پهلوی " داسار " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
داساری = دلالی ، سوداگری

ناز پرورده
کارچاق کن
سوداگر
کمیسیونر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس