دل اسوده

/delAsude/

لغت نامه دهخدا

( دل آسوده ) دل آسوده. [ دِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) آسوده دل. خاطرجمع. غیرمضطرب. مطمئن. فارغ البال :
ملک را بود بر عدو دست چیر
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر.
سعدی.
- دل آسوده شدن ؛ خاطرجمع شدن. مطمئن شدن. آسوده دل شدن. فارغ البال شدن :
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را برآمد مراد.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( دل آسوده ) آسوده دل . خاطر جمع .

پیشنهاد کاربران

بپرس