ده شت به لکی یعنی بیرون.
بچیمِنه ده شتِرا:بریم بیرون
دَشت: - واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
داشت ( داشتن! ) ، داشن ( دَشن، دَهِش به مانند: پاداشن! )
واژه انگلیسی "donate، donation" از واژه دشت ( دَهِش ) وام گرفته شده است!
در اوستا: دُویشت ( dōišt )
... [مشاهده متن کامل]
به مانند: دَئیِ دُویشت ( daiedōišt ) >>> دَهِش دادن!
( ( آن را با واژه اوستایی دیگر یکسان ندانید!
دَئوشتَرَ ( daoštara ) : مشرق، خاور، باختر ) )
معنی: دَخش، دستلاف ( دست فال ) ، داشَن ( داشاد! ) ، سر چراغی ( چراغ اول ) -
ارزانی داشتن، چشم روشنی، هدیه، پیشکش، ارمغان، رَهاوَرد، نورَهان، نوژین، شَنگ ( شهناز! ) ، آدا! -
دَهِش ( دَهِشن ) ، دسترنج ( مُزد ) ، پاداش ( پاداشَن ) ، شادمانه ( شادیانه ) ، نیکویی ( نِکویی ) ، سپاسه!
( ( یادآوری از واژه نوروز:
نام 25 روز اوستایی:
اَرد ( آراد، اَردوخش، اَشی وَنگوهی، پارَند، راتا، آدا ) : راستی و درستی، صداقت و درستکاری، دَهِش و بخشندگی، توانگری و دارایی -
ایزدبانو روزی دهنده و جانپاس مال و مَنال ( پول و پَله ) ، سرمایه، ثروت و دارایی ) )
هامون
واژه دشت
معادل ابجد 704
تعداد حروف 3
تلفظ dašt
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dašt] [عامیانه]
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی daSt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
با پندار اینکه این واژه شای و شاید از دست آمده باشد به چم دست اول یا دستلاف در روی دیگر میتواند از هشت آمده باشد به چم وارد شده و هشت اول یعنی اولین وارده ( سود فروش که بدست امده )
همچنین در باره واژه هل دهید که در دم بسیاری از فروشگاه ها نیز زده شده است از ریشه هشتن و هلیدن آمده که هر دو به چم وارد شدن یا موجود شدن است پس واژه دشت اول می تواند هشت اول باشد
... [مشاهده متن کامل]
واژه هشتی در ساختمان = بخش ورودی ساختمان
هشت بهشت = ورودی بهشت
همچنین بین واژه دست و هشت چون در گذر زمان واژه دست هیخته نیافته است و همیشه یکسان بوده پس میتوان ثمره گرفت دشت اول همان هشت اول است نه دست اول
دشت
ریشه اصلی آن دست بوده، یعنی مانندکف دست صاف و هموار. اصطلاح دشت اول و دشت کردن که در بازار و بین کسبه، بسیار بکار می رود، از همین واژه گرفته شده و کنایه است از به دست آوردن اولین وجه نقد روزانه. همچنین است واژه مشت که به دست ( دشت ) بسته وگره کرده می گویند.
دشت / daSt /
مترادف دشت: بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف
چراغ اوّل
لهجه و گویش تهرانی
دشت اول
دستلاف
( اسم ) فروش اولی که کاسبان کنند دشت
دست لاف. [ دَ ] ( اِ مرکب ) دشت. سفته. داشن. دشن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته دانند و به فال نیک گیرند. || قلب �دست فال � است به معنی سوداو معامله ٔ اول. ( آنندراج ) . سودای اولی که استادان حرفت و اصناف کنند و آن را میمون و مبارک دارند. ( از برهان ) . سودای اول را گویند که از آن شگون گیرند و آن را سفته و دشن نیز گویند. ( جهانگیری ) :
... [مشاهده متن کامل]
دست لافی که جود او کرده
گرد از بحر و کان برآورده.
معروفی.
من ار لافی زنم از نامه ٔ خویش
شناسم دست لاف خامه ٔ خویش.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
هرگز خود را سخره ٔ لافی نکنم
لب رهن حکایت گزافی نکنم
تا شب در سودای طرب بسته شود
با غم روزی که دست لافی نکنم.
ظهوری.
|| عیدانه. عیدی. || هدیه. تحفه. دستاویز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : در سالی که به زیارت ایشان رفته بود و خاک تربت ایشان را شرایط تقبیل مرعی داشته بود هیچ دست لافی و ترجمانی نداشت. ( مزارات کرمان ص 165 ) . و رجوع به لاویدن و میلاویه شود. ( کلمه ٔ لاف در دست لاف همان لاو در لاویدن و لاویه در میلاویه است ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دمن
دشت:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دشت" می نویسد : ( ( دشت در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است ) )
( ( در و دشت برسان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )
جلگه
هامون
دَمَن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)