دستور

/dastur/

مترادف دستور: گرامر، نحو، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان، آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون، ترتیب، وزیر، برنامه

متضاد دستور: نهی

برابر پارسی: فرمان

معنی انگلیسی:
minister, instruction, rule, law, dictate, dictation, fiat, injunction, mandate, mandatory, order, pronouncement, sanction, directions, prescription, formular, grammar, behest, charge, command, direction, directive, formula, imperative, office, prescript, word, instruction(s)

لغت نامه دهخدا

دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است. || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه. ( اقرب الموارد ). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. ( از اقرب الموارد ). دفتر. ( لغت نامه مقامات حریری ). کتابی که در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. ( منتهی الارب ) ( برهان ). || نسخه جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند. ( از منتهی الارب ). || وزیر. ( برهان ). وزیر،و آن تشبیه به قاعده است. ( از اقرب الموارد ). || آنکه در تمشیت امور بر او اعتماد کنند. ( از منتهی الارب ). کسی که بر قول او اعتماد کنند. ( برهان ). ج ، دساتیر. و رجوع به دَستور در تمام معانی شود.

دستور. [ دَ ] ( اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. ( از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور ( = ور )،دارنده. صاحب دست یا چاربالش. مسندنشین. وزیر و امیر و صاحب مسند. ( غیاث ). صاحب دست و مسند. ( برهان ). صاحب غیاث اللغات گوید: این لفظ مرکب است از لفظ «دست » که به معنی مسند و قدرت باشد و از لفظ «ور» که به معنی صاحب آید. بجهت تخفیف ماقبل واورا ساکن کردند چنانکه در گنجور و رنجور، و دستور بالضم معرب این است چرا که وزن فعلول ( بالفتح ) در عربی نیامده است. - انتهی. الوزیر الکبیر الذی یرجع فی احوال الناس الی مایرسنه. ( تعریفات ). وزیر. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( زمخشری ). وزیر و مشیر دولت و وزیر شورا. وزیر اول و صدراعظم. ( ناظم الاطباء ) :
دو شاه سرافراز در قلبگاه
دو دستور فرزانه بر دست شاه.
فردوسی.
همی رفت با او دو دستور اوی
که دستور بودند و گنجور اوی.
فردوسی.
هنرمند گوینده دستور ما
بفرماید اکنون بگنجور ما.
فردوسی.
ورا راهبر پیش جاماسپ بود
که دستور فرخنده گشتاسب بود.
فردوسی.
از ایوان خویش انجمن دور کرد
ورا نام دستور، شاپور کرد.
فردوسی.
بخواند آن جهاندیده جاماسب را
که دستور بد شاه گشتاسب را.
فردوسی.
ز دستور فرزانه دادگر
پراکنده رنج من آمد بسر.
فردوسی.
بدو داد لشکر میان سپاه بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قاعده وقانون، آیین وروش، اجازه، پروانه، فرمان، صاحب مسند، وزیر، مشاور
( اسم ) ۱ - صاحب دست و مسند . ۲ - وزیر ۳ - آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند . ۴ - روحانی زردشتی . ۵ - رخصت اجازه . ۶ - قانون آیین روش . ۷ - برنامه . ۸ - یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند . ۹ - چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند . ۱٠ - چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد . ۱۱ - ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
معرب از دستور فارسی است زیرا در عرب وزن فعلول نیامده است .

فرهنگ معین

(دَ ) (اِمر. ) ۱ - فرمان ، امر. ۲ - وزیر، مشاور. ۳ - قاعده ، روش . ۴ - اجازه ، پروانه . ۵ - برنامه .

فرهنگ عمید

۱. فرمان.
۲. قاعده و قانون، آیین و روش.
۳. اجازه، پروانه، رخصت: تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵ ).
۴. (ادبی ) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط، و ظرفیت های آن ها.
۵. [قدیمی] صاحب مسند.
۶. [قدیمی] وزیر: این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴: ۷۲۰ ).
۷. (اسم، صفت ) [قدیمی] مشاور.

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← دستور زبان
[ریاضی] ← فرمول

واژه نامه بختیاریکا

هَرت و نهیو

دانشنامه عمومی

دستور (آستارا). دستور ( به لاتین: Dəstor ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان آستارا و در دهیاری آسخانه کران واقع شده است. [ ۱]
داستور در زبان تالشی و به معنی آسیاب سنگی دستی است. برخی آن را تغییریافته واژه دستار می دانند که اشاره به حضور موبدان و روحانیون زرتشتی در این ناحیه دارد. [ ۲]
عکس دستور (آستارا)عکس دستور (آستارا)

دستور (کتاب صادقی و ارژنگ). دستور نام سه جلد کتاب در حوزهٔ دستور زبان فارسی اثر علی اشرف صادقی و غلامرضا ارژنگ است که برای سال دوم، سوم و چهارم متوسطه ( رشتهٔ فرهنگ و ادب ) نوشته و منتشر شدند. [ ۱] این کتاب ها که مبتنی بر نظریهٔ نقش گرایی آندره مارتینه هستند، از مهم ترین منابع در زمینهٔ دستور زبان فارسی به شمار می روند. [ ۲]
عکس دستور (کتاب صادقی و ارژنگ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دستور (الدستور). دستور (الدّستور)
روزنامۀ چاپ اردن در ۱۹۶۷، از ادغام دو روزنامۀ فلسطین (۱۹۱۱) و المنار (۱۹۶۰) به وجود آمد. از انتشارات الشّرکةالاردنیّة للصّحافة و النّشر است که نشریات دیگری چون استار انگلیسی (هفتگی) و الدستور الریاضی (هفتگی) را منتشر می کند. نویسندگان بومی با آن همکاری دارند و گسترۀ توزیع آن نیز بومی است؛ متون تحلیلی آن نیز بیشتر مصرف بومی دارند.

جدول کلمات

امر

مترادف ها

brief (اسم)
حکم، دستور، خلاصه اخبار

formula (اسم)
ورد، دستور، فرمول، قاعده، فورمول، قاعده رمزی

direction (اسم)
طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

regulation (اسم)
تنظیم، تعدیل، دستور، ایین نامه، قانون، قاعده، مقرره

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

program (اسم)
دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام

permission (اسم)
رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن

injunction (اسم)
اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت

say-so (اسم)
اظهار، بیان، دستور، حق بیان

فارسی به عربی

امر , برنامج , تنظیم , رخصة , طلب , قاعدة , ملخص ، إرادة

پیشنهاد کاربران

دستور. دستیار. دستوَر. زودتر کاری کسی می کرد. به کارآگاهی می گفتند دستوراتش را بیاموزاند تا کاررا کسی انجام دهد.
دستوَر :وَرِ دست. وَردست.
دستور کلمه ی تورکی است و از فعل دورماق به معنی ایستادن ساخته شده قبلا برای اجرای بدون چون چرای دستور شاهان در دربار که ترکان بودن این کلمه ساخته شده است احتمالا دس همون دوز میباشد که به مرور زمان عوض شده دوز دور = درست ایستادن ، صاف ایستادن ، گوش به فرمان شاه بودن
فرمایش، فرمان
دستور واژه ای فارسی است و از واژه �دستوَر� در فارسی میانه و به معنای وزیر و همچنین اجازه و رخصت گرفته شده است این واژه در اوستا به شکل �دستاور� آمده است.
در پاسخ به جناب جواد شکری باید بگویم:
1 - اینکه شما با تماشا کردن سریالهای کشور ترکیه و اینکه برخی واژه های فارسی درست تر از ایران استفاده می شود با تعجب به دنبال داستان بافی برای تصاحب واژه هستید بسی خیال واهی است چونکه آنها دستور را به معنای اجازه استفاده می نمایند نه فرمان .
...
[مشاهده متن کامل]

2 - واژه های فارسی بسیاری در ترکیه استفاده می شود که ما آنها را فارموش کرده ایم :
ترزی ( درزی به جای خیاط ) - رچل ( مربا ) - چارک ( ربع ) - آویزه ( لوستر ) - دولاب ( کمد ) - برگیر ( بارگیر یا اسب ) - گربز ( نام مردانه گرگ بز ) - پشین ( پیشین بجای نقد ) - کوشه ( گوشه بجای کرنر ) - چپراز ( چپ راست بجای مورب ) و . . .

دستور یک کلمه تورکیست ا ز دو کلمه دس و دور ساخته شده دورماق یعنی ایستادن و تکان نخوردن در در باران تورکان با وورود حاکم یا پادشاه فرمان دسدور صادر میشد وکسی حق تکان خوردن نداشت تا شاه بر تخت نشیند وفرمان
...
[مشاهده متن کامل]
راحت باش بگوید حرف د و ت در تورکی صدای مشترک و واج مشترک دارند مانند داش و تاش دیل و تیل دووار و توفار و داد و تات دستور در اصل دسدور می باشد در دسد الاماق یعنی دست بسته کردن دس هم از انجا اومده

واژه دستور
معادل ابجد 670
تعداد حروف 5
تلفظ dastur
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dastwar]
مختصات ( دَ ) ( اِمر. )
آواشناسی dastur
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
دستور و دستورات و دستورالعمل همگی عربی هستند.
دستور در زبان پارسی میانه/پهلوی به معنای وزیر است.
( هرچند که خود واژه وزیر عربی شده"وَچیر" است که آن هم ریشه در پارسی باستان دارد. )
گیراست که بدانید واژه دکتر به گفته استاد دهخدا از همین واژه دستور گرفته شده.
Bid دستور - امرکردن
اشارت
کِمِند
1 ) اجازه
2 ) وزیر
3 ) راهنما
این واژه خودش فارسی هست واسه چی برابر پارسی براش نوشتین
امر، فرمان
رسیدن دستور
فرمان ، فرماندادان
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دستور " می نویسد : ( ( دستور در پهلوی در ریخت دستوَر dastwar به معنی فرمان و اجازه است . ریخت پساوندی آن " دستوری " ، در پهلوی دستوریه dastwarīh نیز در این معنی به کار رفته است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چو دستور باشد مرا شهریار
به بد نگذرانم بد روزگار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 351. )

pronouncement
دستور،
بیانیه
e. g. he has been making all the important pronouncements on government policy
همه ی دستورات مهم درباره ی سیاست دولت را او می داده است.
امر، گرامر، نحو، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان، آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون، ترتیب، وزیر، برنامه، ارد
دستور: رهبر ، پیشوای معنوی ( در اینجا اشاره ای دارد به رهبری موبد موبدان زرتشتی )
گفت اگر شاه باشدم دستور
چشم بد دارم از دیارش دور
یعنی : اگر شاه رهبری فرماید و به همت و نظر معنوی یاری نماید . . .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 497 )
دستور : [ اصطلاح نظامی ]فرمان. ابلاغیه ای به صورت کتبی، شفاهی یا از طریق مخابرات. اوامر از یک مافوق یا مادون که از دو قسمت خبر و اجرا تشکیل شده است.
دستور: در پهلوی دستوَر dastwar به معنی رایزن و وزیر است؛این واژه در عربی ”الدُّسْتور ” شده است.
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد: ( ( ور، در این واژه، ستاکی است که در فعل های بردن و آوردن نیز کاربرد دارد؛ این پساوند، در پاره ای از واژه ها در پارسی، به اور دیگرگون شده است. این ریخت را، افزون بر دستور، در گنجور و مزدور و آزور نیز می توانیم دید. دست، نیز در این واژه، ستاکی است که در هند و اروپایی دنس dans بوده است و در هند و ایرانی دسره das - ra و در اوستایی دهره dah - ra و دنگره dang - ra. این ستاک در معنی ”دانستن” است. بر این پایه، معنای ریشه ای و بنیادین ”دستور ” دانا و آگاه است و آگاهی و دانایی ویژگی ای است که هر رایزن و وزیر می باید از آن برخوردار باشد؛ همین ستاک دست را در واژه ی ” دستان”نیز می توانیم یافت که نامی شده است زال ِِ زر را. زال در شاهنامه، به زیرکی و دانایی پر آواز است ) )
...
[مشاهده متن کامل]

به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرَد از دشت، صد کاروان
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۶۸.

دستورات قضایی که مشتمل است به اقدامات فنی و علمی قاضی بر کشف حقیقت و باید توسط پلیس یا کارشناس یا پزشکی قانونی صورت گیرد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس