درماندگی آموخته شده. درماندگی آموخته شده ( به انگلیسی: Learned helplessness ) در دانش روان شناسی به شرایطی اشاره می کند که در آن افراد بر پایۀ تجربۀ گذشته ( مانند سرکوفت ها و ناکامی های مستمر و طولانی و مداوم ) به این نتیجه می رسند که کوشش را با پیشرفت مرتبط نمی دانند. آنها یادگیرندگانی هستند که فکر می کنند اگر هر کاری انجام دهند، به موفقیت دست نمی یابند. این موضوع نخستین بار توسط مارتین سلیگمن مطرح شد.
مارتین سلیگمن روان شناس آمریکایی، استاد دانشگاه و نویسنده چندین کتاب روان شناسی و همکارانش در آزمایش های خودشان یک گروه از سگ ها را در قفسی گذاشتند که نمی توانستند از آن فرار کنند و از طریق دستگاه برقی به آن ها شوک می دادند. آن ها سپس دریافتند که حتی در شرایطی که سگ ها می توانستند از شوک بگریزند، به جای گریختن، درمانده وار دراز می کشیدند. در مقابل سگ هایی که اصلاً در معرض شوک قرار نگرفته بودند، پس از اینکه یادگرفتند راه گریزی وجود دارد، از آن استفاده کردند. طبق توجیه آغازین سلیگمن بی تفاوتی و انفعالی که افراد افسرده نشان می دهند، نشانه های رفتاری درماندگی آموخته شده هستند. افراد این نشانه ها را در واکنش به تجربه های پیشین نشان می دهند که در آن ها، دیگران باعث شدند احساس کنند قدرت کنترل کردن سرنوشت خودشان را ندارند. به هر حال، به این توجیه انتقادهایی وارد بود. یک نقطه ضعف مهم در توجیه آغازین افسردگی توسط این نظریه این بود که نمی توانست این واقعیت را که افراد افسرده خود را به خاطر شکست های شان سرزنش می کنند توجیه کند.
با توجه به این انتقادها، سلیگمن و همکارانش در نظریه درماندگی آموخته شده تغییرهایی ایجاد کردند. جمع بندی مجدد نظریه درماندگی آموخته شده به گونه ای که قابل کاربرد درباره انسان باشد حاکی از آن است که پیامد رویدادهای ناگوار خارجی، توجیه های درونی به وجود می آیند که سبب از بین رفتن عزت نفس می شوند؛ بنابراین در مدل تجدیدنظرشده این نظریه بر نقش انتساب ها تأکید می شود. انتساب ها توجیه کردن رخدادهایی است که برای افراد روی می دهند. افراد افسرده وقتی با شکستی روبرو می شوند، انتساب های درونی، پایدار و کلی دارند، و این در حالی است که انتساب های افراد غیرافسرده در برابر شکست ها، بیرونی، موقتی و غیرکلی است. به طور کلی نظریه درماندگی آموخته شده از لحاظ توانایی توجیه کردن تفاوت های فردی در آسیب پذیری نسبت به افسردگی ضعیف است. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفمارتین سلیگمن روان شناس آمریکایی، استاد دانشگاه و نویسنده چندین کتاب روان شناسی و همکارانش در آزمایش های خودشان یک گروه از سگ ها را در قفسی گذاشتند که نمی توانستند از آن فرار کنند و از طریق دستگاه برقی به آن ها شوک می دادند. آن ها سپس دریافتند که حتی در شرایطی که سگ ها می توانستند از شوک بگریزند، به جای گریختن، درمانده وار دراز می کشیدند. در مقابل سگ هایی که اصلاً در معرض شوک قرار نگرفته بودند، پس از اینکه یادگرفتند راه گریزی وجود دارد، از آن استفاده کردند. طبق توجیه آغازین سلیگمن بی تفاوتی و انفعالی که افراد افسرده نشان می دهند، نشانه های رفتاری درماندگی آموخته شده هستند. افراد این نشانه ها را در واکنش به تجربه های پیشین نشان می دهند که در آن ها، دیگران باعث شدند احساس کنند قدرت کنترل کردن سرنوشت خودشان را ندارند. به هر حال، به این توجیه انتقادهایی وارد بود. یک نقطه ضعف مهم در توجیه آغازین افسردگی توسط این نظریه این بود که نمی توانست این واقعیت را که افراد افسرده خود را به خاطر شکست های شان سرزنش می کنند توجیه کند.
با توجه به این انتقادها، سلیگمن و همکارانش در نظریه درماندگی آموخته شده تغییرهایی ایجاد کردند. جمع بندی مجدد نظریه درماندگی آموخته شده به گونه ای که قابل کاربرد درباره انسان باشد حاکی از آن است که پیامد رویدادهای ناگوار خارجی، توجیه های درونی به وجود می آیند که سبب از بین رفتن عزت نفس می شوند؛ بنابراین در مدل تجدیدنظرشده این نظریه بر نقش انتساب ها تأکید می شود. انتساب ها توجیه کردن رخدادهایی است که برای افراد روی می دهند. افراد افسرده وقتی با شکستی روبرو می شوند، انتساب های درونی، پایدار و کلی دارند، و این در حالی است که انتساب های افراد غیرافسرده در برابر شکست ها، بیرونی، موقتی و غیرکلی است. به طور کلی نظریه درماندگی آموخته شده از لحاظ توانایی توجیه کردن تفاوت های فردی در آسیب پذیری نسبت به افسردگی ضعیف است. [ ۱]
wiki: درماندگی آموخته شده