درختان بید (رمان). درختان بید یا پشت درختان بید یک رمان کوتاه به قلم نویسنده انگلیسی آلگرنون بلکوود است که در اصل به عنوان بخشی از مجموعه داستان شنونده و داستان های دیگر در سال ۱۹۰۷ منتشر شد. این داستان یکی از بهترین و شناخته شده ترین کارهای بلکوود است که تأثیر شگرفی بر نویسندگان بعدی او گذاشت. نویسندهٔ سرشناس این ژانر، اچ. پی. لاوکرافت، آن را به عنوان بهترین داستان ماوراءالطبیعه در ادبیات انگلیسی دانسته است. «درختان بید» مصداق بارزی از داستان های ترسناک مدرن است و با سنت ادبی ادبیات شگرف در ارتباط نزدیک است.
دو دوست با یک قایق به دل رودخانه دانوب می زنند. در طول داستان بلک وود به محیط اطراف - رودخانه، خورشید و باد - روحی انسان گونه می بخشد و آن ها را مجهز به قدرت ها و خصیصه های عجیب و غریب می کند. شوم ترینِ آن ها توده های متراکم، وهم انگیز و شومِ درختان بید هستند که «حتی وقت هایی که بادی نمی وزید، برگ های بیشمارشان را تکان تکان می دادند. به میل و اراده خودشان حرکت می کردند، گویی زنده اند، و نمی دانم چطور، اما حس وحشت تند و تیزی را در من بیدار می کردند. »[ ۱] مدت کوتاهی پس از توقف در یک جزیره شنی برای گذرانِ شب در منطقه ای از کشور اتریش - مجارستان راوی قدرت ها، ویژگی های انسانی، و اراده خود را اینگونه توصیف می کند:''دانوب اولش خواب آلود بود، اما بعد که از روح عمیق خودش آگاه شد امیال تُندی پیدا کرد، مثل یک موجودِ سیالِ عظیم به خودش پیچید، در همة کشورهایی که از آن ها رد شده بودیم جولان داد، قایق کوچک ما را روی شانه های نیرومندش نگه داشت؛ گاهی اوقات با خشونت با ما بازی کرد، اما با این حال همیشه دوست ما بود و نیت بدی نداشت، تا این که بالاخره ما ناگزیر معترف شدیم که او شخصیت بزرگی دارد. ''[ ۱] بلکوود توصیف ویژه ای هم از درختان بید نقره گون که در باد به رقص درآمده اند می کند و آن ها را شوم می نمایاند: "و سوایِ ارتباطی که با عناصر چهارگانه حس می کردم، درختان بید به شکل ماهرانه ای خودشان را به احساس بی قراری من وصل کرده بودند، و به علت تعداد بالایشان موذیانه به ذهن من حمله برده بودند، و به هر طریقی سعی داشتند قدرتی جدید و بزرگ را به تخیلات من تحمیل کنند، قدرتی که اصلاً با ما رفتار دوستانه نداشت. ''[ ۱]
در یک نقطه از داستان، و دو مرد مسافری را در «قایق کوچک» می بینند. این مرد به نظر می رسد به آن ها هشدار می دهد و در نهایت از آن ها عبور کرده در پایین رودخانه ناپدید می شود. در طول شب نیروهای مرموز از درون جنگل ظهور می کنند، از جمله اشکال تاریکی که به نظر می رسد هوشیاری راوی را مورد هدف قرار داده اند، از بیرون از چادر صدای ضربه های عجیب شنیده می شود، سایه های عجیب و غریب دیده می شود، و ظاهر آن است که درختان بید تغییر محل داده اند. در صبح یکی از آن دو متوجه می شود که یکی از پاروها گم شده است، یک شکاف عمیق در قایق ایجاد شده است، و کمی از مواد غذایی شان ناپدید شده است. یک احساس بی اعتمادی بین آن ها ایجاد می شود. زوزه باد در روز دوم می میرد و جایش را به یک زمزمه آرام می دهد. در طول شب دوم، مرد دوم، سوئدی، تلاش می کند تا خود را به عنوان یک قربانی به داخل رودخانه پرتاب کند. البته راوی نجاتش می دهد، اما ماجرای صداها و سایه های عجیب و غریب همچنان ادامه دارد…
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفدو دوست با یک قایق به دل رودخانه دانوب می زنند. در طول داستان بلک وود به محیط اطراف - رودخانه، خورشید و باد - روحی انسان گونه می بخشد و آن ها را مجهز به قدرت ها و خصیصه های عجیب و غریب می کند. شوم ترینِ آن ها توده های متراکم، وهم انگیز و شومِ درختان بید هستند که «حتی وقت هایی که بادی نمی وزید، برگ های بیشمارشان را تکان تکان می دادند. به میل و اراده خودشان حرکت می کردند، گویی زنده اند، و نمی دانم چطور، اما حس وحشت تند و تیزی را در من بیدار می کردند. »[ ۱] مدت کوتاهی پس از توقف در یک جزیره شنی برای گذرانِ شب در منطقه ای از کشور اتریش - مجارستان راوی قدرت ها، ویژگی های انسانی، و اراده خود را اینگونه توصیف می کند:''دانوب اولش خواب آلود بود، اما بعد که از روح عمیق خودش آگاه شد امیال تُندی پیدا کرد، مثل یک موجودِ سیالِ عظیم به خودش پیچید، در همة کشورهایی که از آن ها رد شده بودیم جولان داد، قایق کوچک ما را روی شانه های نیرومندش نگه داشت؛ گاهی اوقات با خشونت با ما بازی کرد، اما با این حال همیشه دوست ما بود و نیت بدی نداشت، تا این که بالاخره ما ناگزیر معترف شدیم که او شخصیت بزرگی دارد. ''[ ۱] بلکوود توصیف ویژه ای هم از درختان بید نقره گون که در باد به رقص درآمده اند می کند و آن ها را شوم می نمایاند: "و سوایِ ارتباطی که با عناصر چهارگانه حس می کردم، درختان بید به شکل ماهرانه ای خودشان را به احساس بی قراری من وصل کرده بودند، و به علت تعداد بالایشان موذیانه به ذهن من حمله برده بودند، و به هر طریقی سعی داشتند قدرتی جدید و بزرگ را به تخیلات من تحمیل کنند، قدرتی که اصلاً با ما رفتار دوستانه نداشت. ''[ ۱]
در یک نقطه از داستان، و دو مرد مسافری را در «قایق کوچک» می بینند. این مرد به نظر می رسد به آن ها هشدار می دهد و در نهایت از آن ها عبور کرده در پایین رودخانه ناپدید می شود. در طول شب نیروهای مرموز از درون جنگل ظهور می کنند، از جمله اشکال تاریکی که به نظر می رسد هوشیاری راوی را مورد هدف قرار داده اند، از بیرون از چادر صدای ضربه های عجیب شنیده می شود، سایه های عجیب و غریب دیده می شود، و ظاهر آن است که درختان بید تغییر محل داده اند. در صبح یکی از آن دو متوجه می شود که یکی از پاروها گم شده است، یک شکاف عمیق در قایق ایجاد شده است، و کمی از مواد غذایی شان ناپدید شده است. یک احساس بی اعتمادی بین آن ها ایجاد می شود. زوزه باد در روز دوم می میرد و جایش را به یک زمزمه آرام می دهد. در طول شب دوم، مرد دوم، سوئدی، تلاش می کند تا خود را به عنوان یک قربانی به داخل رودخانه پرتاب کند. البته راوی نجاتش می دهد، اما ماجرای صداها و سایه های عجیب و غریب همچنان ادامه دارد…

wiki: درختان بید (رمان)