درجه

/daraje/

مترادف درجه: پایه، رتبه، مرتبه، حد، میزان، جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، پله، نردبان

برابر پارسی: زینه، پایه، رده، جایگاه، دسته، میزان

معنی انگلیسی:
degree, dimension, extent, gauge, gradation, grade, level, order, pitch, quantum, range, rank, rate, rating, step, badge, clinical thermometer, distinction, peg, place, point, remove, honours, notch, once

لغت نامه دهخدا

درجه. [ دَ رَ ج َ ] ( ع اِ ) درجة. پله. ( ناظم الاطباء ). نردبان. سلم. مرقات. زینه. پایه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به درجة شود. || پایگاه و پایه. ( غیاث ). پایه. و مرتبه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). پایگاه. ( مجمل اللغة ). رتبه. مرتبه. جاه. منزلت. مقام. طبقه. صف. منصب. پغنه. ( ناظم الاطباء ). شأن. رجوع به درجة شود : شما دانید که خوارزم شاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ). عبدالجبار پسر خواجه احمد چون پدرش درجه وزارت یافت بسر تواند برد. ( تاریخ بیهقی ص 374 ). اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد،وی سخن را به کدام درجه رساند. ( تاریخ بیهقی ص 277 ).تا کار وی [ بوسهل ] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. ( تاریخ بیهقی ص 334 ). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود، بر روی زمین سبکتگین رااز درجه کفر به درجه ایمان رسانید. ( تاریخ بیهقی ). و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد. ( تاریخ بیهقی ص 95 ). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد [ افشین ]... از حد اندازه افزون بنواختیم [ معتصم ] و درجه ای سخت بزرگ بنهادیم. ( تاریخ بیهقی ص 170 ).
مر ترا بر چهارمین درجه
که نشانده ست وین چه بازار است.
ناصرخسرو.
کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. ( کلیله و دمنه ). از حقوق رعیت بر پادشاه آنست که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه ش را ز یک به ده نکنند.
خاقانی.
- درجه دادگاهها ؛ ( اصطلاح حقوقی ) محلی که یک محکمه در سلسله مراتب دادگاههای هم صنف ( مدنی یااداری یا کیفری ) دارد، درجه آن دادگاه است. مثلاً در دادگاههای مدنی ، دادگاه شهرستان درجه اول و دادگاه استان درجه دوم است. ( از فرهنگ حقوقی ).
- درجه قرابت ؛ ( اصطلاح حقوقی ) از روی عده نسلها معین می شود. مثلاً فرزند چون نسل اول پدر است ، قرابت او با پدر قرابت درجه اول است و قرابت نواده که نسل دوم جد است ، قرابت درجه دوم ( نسبت به جد ) است. ( از فرهنگ حقوقی ).
- درجه گونه ؛ مرتبه. دستامک. در حکم پایگاه : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254 ).
|| هر یک از طبقات بهشت که روی به بالا دارد، مقابل دَرَک و درکة. ج ، درجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پایگاه به بالابر. ( ترجمان القرآن جرجانی ). پایه به بالابر. ( مهذب الاسماء ). || حد. اندازه. مرحله : کار او از درجه سخن به درجه شمشیر کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241 ). احمد گفت : کار از این درجه گذشته است. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). || ( اصطلاح نظام امروز ) مرتبه نظامی. رتبه نظامی. || علائم مختلف نماینده مراتب نظامی با اشکال متناسب با هر مرتبه که درجه داران بر بازو و افسران بر دوش نصب کنند. || ( اصطلاح طب و داروی قدیم ) مراد اطباء است ازحار یا بارد و جز آن ، از درجه اول و دوم و سوم و چهارم. در درجه اولی ، یعنی تأثیر آن در هوای تن باشد. درجه ثانیه ، یعنی اثر آن تأثیر از هوای تن تجاوز کند و در رطوبت آن رسد. در درجه ثالثه ، یعنی اثر دوا از رطوبت تن تجاوز کند و در پیه رسد. در درجه رابعه ، یعنی اثر دوا از پیه تجاوز کند و به اعضای اصلیه رسد و بر طبیعت مستولی گردد. ( یادداشت مرحوم دهخدا از بحرالجواهر ). و رجوع به تذکرة داود ضریر انطاکی شود. || ( اصطلاح علم هیئت و نجوم و فلک و جغرافیا ) 1360 محیط دایره ، سه صدوشصتم حصه از فلک باشد. فلک را چون دوازده بخش کنند، هر بخش را برج نامند و چون برج را سی حصه کنند، هر حصه را درجه گویند وچون درجه را شصت پاره سازند، هر پاره را دقیقه خوانند و چون دقیقه را شصت جا قسمت کنند، هر قسمت را ثانیه گویند. و همچنانکه فلک را سه صدوشصت درجه است به مقابله آن زمین را نیز سه صدوشصت درجه فرض کنند، مگر این نیست که مسافت درجه فلک با مسافت درجه زمین برابر باشد؛ بلکه میان مسافت درجه فلک و درجه زمین تفاوت عظیم است. ( از غیاث ). جزئی از سیصدوشصت جزء از اجزاء منطقه فلک هشتم ، پس درجه ثلث عشر برج است. عبدالعلی بیرجندی در حاشیه چغمینی گوید: دایره بروج درج نامیده می شود، زیرا گویی آفتاب در آن بالا رود و فرودآید، و اجزای سایر دوایر نامیده می شوند به اجزاء به رسم عام ، و این اصل است ، سپس توسع کردند و نامیدند اجزاء مناطق افلاک را مطلقاً به درجات تا تشبیه کرده باشند آن را به اجزای منطقةالبروج. و سیدشریف در ملخص ذکر کرده که قوم محیط هر دایره را به سیصدوشصت قسم متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا درجه و جزء نام نهاده ، و اختیار این عدد بخصوص برای آسانی درحساب است ، زیرا این کسور نه گانه از آن صحیح بیرون آید مگر سبع، پس هر درجه را به شصت قسمت متساوی تجزیه کرده و هر قسمتی را دقیقه نام گذارده و دقیقه را نیز به شصت جزء متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا ثانیه خوانده اند و همین عمل در ثوالث و روابع و خوامس انجام داده اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقداری است از فلک که خورشید در یک شبانه روز می پیماید، و درمساحت زمین بیست وپنج فرسخ است. ( از معجم البلدان ). قسمتی از 360 قسمت فلک و آن اقل عددی است که دارای کسور تسعه به استثنای سبع است. سی یک یک برج است ، یعنی یک برج سی درجه باشد و هر درجه به شصت دقیقه تقسیم شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حصه یک درجه فلکی را از زمین در مساحتی که به عهد مأمون خلیفه کردندپنجاه وشش میل و دوبهر میلی یافتند. ( از جهان دانش ). واحد اندازه گیری زاویه برابر1360 محیط دایره ، و علامت آن «ه » است که در طرف راست و بطرف بالای اندازه زاویه نوشته میشود، مثلاً 5ْ 3 یعنی 35 درجه. درجه به 60 دقیقه و هر دقیقه به 60 ثانیه و هر ثانیه به 60 ثالثه قسمت میشود و هکذا اما معمولاً اجزای ثانیه را بصورت اعشاری می نویسند. اجزای دیگر اندازه گیری زاویه رادیان و گراد است ، و 360 درجه مساوی 2 پی ( 2p ) رادیان و 400 گراد. بوسیله این واسطه اگر تعداد زاویه بر حسب یکی از سه واحد در دست باشد، میتوان مقدارش را بر حسب دو واحد دیگر بدست آورد. ( از دائرةالمعارف فارسی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پایه پله رتبه . ۲ - نردبان . ۳ - هر یک از تقسیمات آلات علمی مانند : گرماسنج هواسنج باد سنج . ۴ - میزان الحراره گرما سنج . ۵ - مقام منزلت رتبه : بدرجه بلندی رسیده . ۶ - مرتبه نظامی . ۱ / ۳۶٠ - ۷ محیط دایره جمع درجات .
مرغی است

فرهنگ معین

(دَ رَ جِ ) [ ع . درجة ] (اِ. ) ۱ - پایه ، رتبه . ۲ - نردبان . ۳ - حد و اندازة چیزی . ۴ - مقام ، منزلت . ۵ - مرتبة نظامی . ۶ - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل ۱۳۶٠ یک دور کامل . ۷ - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت

فرهنگ عمید

۱. پایه، پله.
۲. رتبه، مرتبه.
۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.
۴. (ریاضی ) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.
۵. (نظامی ) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.

فرهنگستان زبان و ادب

{class} [گردشگری و جهانگردی] هریک از سطوح خدمات مسافرتی بر مبنای کیفیت و کمیت خدمات
{rate} [گردشگری و جهانگردی] ملاک سنجش کیفیت کالا یا خدمات

واژه نامه بختیاریکا

رجِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَرَجَةً: درجه و مرتبه صعودی (درج به معنی "پله "را در جائی بکار میبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند )
معنی دَرَجَاتٍ: درجه ها - مرتبت ها
معنی حَامِیَةً: گداخته - درنهایت درجه حرارت
معنی سَنَسْتَدْرِجُهُم: به زودی درجه او را پایین و پایینترخواهیم آورد (از مصدراستدراج به این معنا که درجه کسی را به تدریج و خرده خرده پایین بیاورند ، تا جایی که شقاوت و بدبختیش به نهایت برسد و در ورطه هلاکت بیفتد )
معنی تَصْلِیَةُ جَحِیم: داخل کردن در آتش به حدی که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند
معنی سَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً: به زودی اورا ملازم وداخل آتشی می کنیم به تمام وکمال(آن قدر داخل آتشش می کنیم که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کنند)
معنی سَیَصْلَیٰ نَاراً: به زودی ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی نُصْلِیهِ: او را می سوزانیم ( اصلاء به نار به معنای سوزاندن با آتش است البته سوزاندنی که نهایت درجه ی حرارت آتش لمس شود )
معنی تَصْلَیٰ نَاراً: ملازم وداخل آتشی هست به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی لَا یَصْلَاهَا: در آن در نیاید - ملازم وداخل آن نمی شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش نمی شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلاَهَا: در آن درآید - ملازم وداخل آن می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلَوْنَهَا: ملازم وداخل آن آتش می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی یَصْلَیٰ: ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
ریشه کلمه:
درج (۲۰ بار)

«دَرَجات» جمع «درجه» معمولاً به پله هایی گفته می شود، که از آن به سمت بالا می روند، لذا در مورد بهشت، درجات گفته می شود. تعبیر به «دَرَجات» (به صورت نکره با صیغه جمع) در سوره «مجادله» اشاره به درجات عظیم و والائی است که خداوند به این گونه افراد که علم و ایمان را توأماً دارا هستند می دهد، در حقیقت کسانی که به تازه واردان در کنار خود جا دهند، درجه ای دارند و آنها که ایثار کنند و جای خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند، درجات بیشتر دارند. و در این گونه موارد (سوره نساء) برای بیان عظمت و اهمیت است، گویا آن قدر درجه آنها بالا است که کاملاً شناخته نمی شود و این همانند چیزی است که به هنگام بیان ارزش فوق العاده چیزی گفته می شود که هیچ کس قیمت آن را نمی داند.

دانشنامه عمومی

درجه (دما). علامت درجه برای مقیاس های مختلف دما بکار می رود و به صورت ° نمایش داده می شود و پس از آن حرف اول نام مقیاس نوشته می شود مانند «C°» برای درجه سلسیوس.
مهم ترین مقیاس های دما عبارتند از:
سلسیوس ( C° )
کلوین ( K ) : مانند مقیاس سلسیوس است با این تفاوت که صفر آن برابر با صفر مطلق است.
فارنهایت ( F° )
رانکین ( R° یا Ra° ) : مانند مقیاس فارنهایت است با این تفاوت که صفر آن برابر با صفر مطلق است.
عکس درجه (دما)

درجه (زاویه). درجه در ریاضیات یکی از واحدهای زاویه است و عبارتست از ۱⁄۹۰ زاویه قائمه و ۱⁄۳۶۰ محیط دایره که بانماد ° نشان داده می شود. اجزا، آن عبارت اند از دقیقه که ۱⁄۶۰ درجه است و با نماد ' نشان داده می شود و ثانیه ۱⁄۶۰ دقیقه بوده و با نماد '' نشان داده می شود.
عکس درجه (زاویه)

درجه (شیب). درجه، که به صورت شیب و زاویه و بالارفتگی نیز یاد می شود، به انحنای یک سطح شیب دار نسبت به افق مطلق گفته می شود. چنین چیزی نوع ویژه ای از گرادیان در حسابان است که در آن صفر، نشان دهندهٔ میزان گرانش است.
از درجه برای نشان دادن شیب پدیده های فیزیکی همچون ژرف دره ها، تپه ها، و بستر رودخانه ها بهره گرفته می شود. همچنین درجه در ساخت و ساز بناها و سازه هایی چون راه ها، چشم اندازها، ریل های راه آهن، و آب گذرها کاربرد دارد.
عکس درجه (شیب)عکس درجه (شیب)

درجه (موسیقی). در تئوری موسیقی، به هر یک از نت های پیاپی که یک گام را تشکیل می دهند یک درجه گفته می شود. [ ۱]
تعداد درجات یک گام می تواند متفاوت باشد. در گام دیاتونیک که رایج ترین گام در موسیقی غربی است؛ مثلاً گام دو ماژور از نت دو ( درجهٔ یکم ) شروع می شود و پس از گذر از درجه های دوم تا هفتم، به نتِ دوی بعدی ( درجهٔ هشتم ) می رسد. اما در کشورهایی نظیر چین یا ژاپن گام پنج درجه ای مرسوم است که در آن فاصلهٔ بین نتِ دو تا نت دوی بعدی تنها شامل چهار درجهٔ دیگر است. [ ۲]
هر گام دیاتونیک دارای هفت درجه است. درجه ها و نقش آکورد در گام، به سه شکل نمایش می یابند:
• با استفاده از اعداد رومی: VII ، VI ، V ، IV ، III ، II ، I
• با استفاده از اعداد عربی ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷ ) یا نامشان ( یکم، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم )
• با استفاده از نامشان: پایه، روپایه، میانی، زیرنمایان، نمایان، رونمایان، محسوس، هنگام
در گام های دیاتونیک، درجات اول، چهارم و پنجم را درجات اصلی می نامند و درجات دوم، سوم، ششم و هفتم را درجات فرعی نام می دهند. [ ۳]
عکس درجه (موسیقی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

درجه (ریاضیات). درجه (ریاضیات)(degree)
در ریاضیات، واحد اندازه‎گیری زاویه یا کمان، با علامت ْ. دایره یا یک‎ دور چرخش کامل به ْ۳۶۰ تقسیم می‎شود. هر درجه را به ۶۰ دقیقه، با علامت َ، و هر دقیقه را به ۶۰ ثانیه، با علامت ً، تقسیم می کنند. دما را نیز برحسب درجه و با مقیاس دهدهی اندازه‎گیری می‎کنند (← سلسیوس). یک درجۀ عرض جغرافیایی طول کمانی از یک نصف‎النهار است که روبه‎روی زاویۀ یک درجه در مرکز زمین باشد. یک درجۀ طول جغرافیایی طولی بین دو نصف‎النهار است که روبه‎رو به زاویه‎ای یک درجه در مرکز زمین است.

درجه (موسیقی). درجه (موسیقی)(degree)
در موسیقی ، جایگاه نت در گام . بنابراین درجۀ اول گام دوماژور نت دو است ، درجۀ دوم نت رِ، درجۀ سوم نت می ، و به همین ترتیب تا آخر. واژه های دیگر برای هفت درجۀ گام ، با شروع از درجۀ اول ، عبارت اند از پایه یا تونیک ، سوپرتونیک ، میانه ، زیرنمایان ، نمایان ، زیرمیانه و نت محسوس .

مترادف ها

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

length (اسم)
مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

gage (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، مبارزه طلبی، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری

gauge (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

alloy (اسم)
بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز با فلز گرانبها، الودگی، شایبه

degree (اسم)
درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل

grade (اسم)
درجه، پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی

rating (اسم)
درجه، دسته بندی، رتبه

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

peg (اسم)
پا، درجه، دندانه، چنگک، میخ، میخ چوبی

gradation (اسم)
درجه، درجه بندی، سلسله، ارتقاء، انتقال تدریجی، تدریج

thermometer (اسم)
درجه، گرماسنج، حرارت سنج، گرمانما، دماسنج، میزان الحراره

thermometre (اسم)
درجه، گرماسنج، گرمانما، دماسنج، میزان الحراره

pitch (اسم)
اوج، درجه، پرتاب، استقرار، سرازیری، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت با چوگان، اوج پرواز، جای شیب

stair (اسم)
درجه، مرتبه، پله، نردبان، پلکانی، پله کان

step (اسم)
رفتار، درجه، رتبه، مرحله، پله، قدم، گام، پلکان، صدای پا، رکاب

فارسی به عربی

تدریج , خطوة , درجة , سبیکة , طول , علامة , مقیاس , نقطة , وتد

پیشنهاد کاربران

دریچه
دریچه ای که در قدیم در سقف خانه ها تعبیه مبشد برای تهویه و گذر به بام برای برف روبی
با احترام ، حتی اگر بپذیریم واژه درجه پارسی نیست ، می توانیم از کنار هم گذاشتن دو تک واژه، دَر ، رَج، که هر دو پارسی هستند، دوباره به واژه درجه برسیم ، پس می توان واژه درجه را به عنوان یک واژه پارسی پذیرفت، چرا که از نگر آوایی با زبان پارسی سازگار است
پیشنهاد واژگان به جای {درجه ) در پارسی:
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در انگلیسی/آلمانی:
واژه {درجه ) برگرفته از {degree} انگلیسی است که در پیوندو برابر با {Grad} در آلمانی است.
...
[مشاهده متن کامل]

این {Grad} برابر همین {grade} در انگلیسی است که برابر {پله، گام، نمره} است.
در پارسی، واژه برابر {نمره}، واژه {نِماره} است که پیشنهاد کاربر گرامی /فرتاش/ میباشد.
پس، یک برابر برای {درجه ) واژه {نِماره} است
ار آنجا که {degree} از دو بخش {de} و {gree} ساخته شده است که در آلمانی به ریختِ {der grad} است.
پیشوندِ {de/der} برابر {پایین، به پایین} است که برابر پیشوندِ {نِ} در پارسی است.
{gree/grad/grade} هم در پارسی میتوانیم برابر بی کم و کاستی {گام} است.
پس واژه {نِگام} ساخته میشود.
پس واژگان {نِماره، نِگام} ساخته میشوند و درخور هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در ارمنی:
از آنجا که زبان ارمنی بسیار به پارسی نزدیک است، پس خوب است برای واژه سازی از این زبان نیز بِکار ببریم.
واژه برابر {درجه} در این زبان برابر{Astichan} است که از ریشه {اِستیگ، استیق} در نیا ایرانی است.
اگر این واژه را بخواهیم ازش کارواژه بِسازیم، کارواژه های {استیتَن، سِتیغتَن، سِتیتن} ( گزینه های دیگر نابُو هستند ) ساخته میشوند.
کارواژه {ستیغتن} از نِگاه دگرگونی آوایی ناشو ( =ناممکن ) است.
می ماند {استیتن؛سِتیتن} که از بن کنونی شان واژه های {اِست، سِت} ساخته میشوند که برابر {درجه} هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
فَرجام:
واژه های {نِماره، نِگام، اِست، سِت} ساخته میشود.
اگر بخواهیم واژگانی بِسازیم که در میان مردم رواگمند شوند، واژگان {سِت، اِست} بهترین هستند.
امیدوارم که هر واژه ای میگوییم، نگوییم {درجه}!
بِدرود!

به نظر من درجه میتونه مخفف :
د : دقت
ر : رازداری
ج : جدیت
ه : هوشیاری
باشه.
و درجه دار هم یعنی، شخصی که دارای این خصوصیات باشه.
درجه، میتونه مخفف :
د : دقت
ر : رازداری
ج : جدیت
ه : هوشیاری
باشه و درجه دار هم، یعنی شخصی که دارای این خصوصیات باشه.
عربی: معادل مستقیمی برای "درجه" در ریشه های عربی وجود ندارد. نزدیک ترین مفهوم ممکن است به فعل "درجة" ( daraja ) مربوط باشد که به معنی "صعود کردن" یا "بالا رفتن" است. با این حال، این فعل به طور مستقیم به "درجه" در معنای اندازه گیری ترجمه نمی شود.
...
[مشاهده متن کامل]

فارسی: به احتمال زیاد کلمه "درجه" در فارسی از منبع دیگری، احتمالاً یک زبان آرامی خاورمیانه یا گویشی مرتبط، وام گرفته شده است. هیچ مدرک روشنی وجود ندارد که نشان دهد مستقیماً از عربی آمده است.
بنابراین، از نظر تقدم زمانی، "درجه" منشأ مبهم تری دارد. احتمالاً از منبع دیگری وارد فارسی شده و معادل ریشه عربی مستقیمی ندارد.

واژه درجه
معادل ابجد 212
تعداد حروف 4
تلفظ dara ( e ) je
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: درجَة، جمع: دَرَجات]
مختصات ( دَ رَ جِ ) [ ع . درجة ] ( اِ. )
آواشناسی daraje
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
دَرِجه
اَرَبیده ی پارسی های : رَگ ، رَگه ، رَژ ، رَژه ، رَز ، رَزه ، رَج ، رَجه ، رَس ، رَسه ( رَسته ) ، رَد ، رَده ، ، رَش ، رَشه ( رِشته ) ، راس ، راسه ( راسته ) ، رَچ ، رَچه ( رَچان )
مینش : نگاره ای ( تصویری ) که به خَت / خَط راست
و سیخوار است و کَژ / کَج نیست.
کلمه ( درجه ) به معنای مقام و منزلت است و درجات به معنای منزلتی بالاتر است بعد از منزلتی پائین تر.
سِمَت
پله، پایه،
رتبه، پایه، مقام، مرتبه، جایگاه، حد
اول اینکه باید ببینیم این واژه هایی که می پنداریم عربی هستند در زبان های دیگر ایرانی بوده اند یا نه مانند سانسکریت، پارسی پهلوی اشکانی و ساسانی، پارسی باستان، و. . . اونوقت واسه شون برابر و همتا بسازیم! لغت رج فارسی ست و درجه از آن گرفته شده!
پیش از پیشنهاد جایگزین فارسی نخست ببینم واژه ای که فکر می کنیم عربی است ، به راستی عربی است یا نه ، چون بیش از هفتاد درصد زبان عربی ، ایرانی است ، زبان عربی کنونی زبانی ساختگی است که پس از اسلام ایرانی ها ساختند
واژه درجه ، واژه ای ایرانی است که با واژه رج همخانواده است
برابر این واژه پله میباشد ک بدینگونه کژکاری پیشین خود را ویرایش و ویرسته میکنم باشد ک همگان بویژه ایرانیان میهن پرست از ما خشنود باشند ایرانی باشیم و پارسی سخن بگوییم و گپ بزنیم
برابر درجه تازی واژه پهلوی نمرگ یا همون نمره هست در زبان سیستانی هنوز شنیدم میگن نمرشو بالا و پایین بردن ک همون درجه مرادشونه
رچان ( واژه یاب پرتو )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس