دربایستن

لغت نامه دهخدا

دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ). || لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن. ( ناظم الاطباء ). || کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن : آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است ، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. ( اسرار التوحید ص 145 ). گفتی کف من میزان ، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. ( اسرار التوحید ص 55 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ضرور بودن لازم بودن کم و ناقص بودن چیزی از ضروریات . ۲ - لایق بودن سزاوار بودن .

فرهنگ عمید

۱. لازم بودن، ضرورت داشتن، طرف احتیاج بودن: چمن خوش است و زمین دلکش است و می بیغش / کنون به جز دل خوش هیچ درنمی باید (حافظ: ۴۶۸ ).
۲. سزاوار بودن.

پیشنهاد کاربران

بپرس