درازقد

لغت نامه دهخدا

درازقد. [ دِ ق َ ] ( ص مرکب ) که قدی دراز دارد. طویل القد. درازقامت. بلندبالا. بلنداندام :
آنچه کوتاه جامه شد جسدش
کردم از نظم خود درازقدش.
نظامی.
عَشَنَّق ؛سبک و کم گوشت درازقد. ( از منتهی الارب ). عَیْهَمی ؛ سطبر درازقد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) بلند بالا بلند اندام بلند قامت دراز کار . ( صفت ) ۱ - شخصی است که مرتکب کارهایی شود که از حد ورتبه او زیاد باشد . ۲ - آنکه سخنان لاف و گزاف گوید .

فرهنگ عمید

بلندقامت، بلندبالا، درازبالا.

پیشنهاد کاربران

بپرس