فرهنگ اسم ها
معنی: دانا، استاد، ماهر، آگاه به امری، دارنده ی علم و توانایی، ماهر حاذق، واقف و آگاه به امری
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
زه دانارا گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه.
رودکی.
فرستاد کسری بهرجای کس که داننده ای دید فریادرس.
فردوسی.
ز بد تا توانی سگالش مکن ازین مرد داننده بشنو سخن.
فردوسی.
که ما برگزینیم زن دوهزارسخنگوی و داننده و هوشیار.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بر شهریارکه داننده بهرام چون ساخت کار.
فردوسی.
ز مرد خردمند بیدارترز دستور داننده هشیارتر.
فردوسی.
به داننده فرهنگیانم سپارچو گاهست بیکار و خوارم مدار.
فردوسی.
نگه کن بجایی که دانش بودز داننده کشور برامش بود.
فردوسی.
بدانا سپردند و داننده گفت که من گوهری دارم اندر نهفت.
فردوسی.
ازو نامه بستد بخواننده دادسخنها بر او کرد داننده یاد.
فردوسی.
ندانم همی خویشتن را گناه چه گویی تو ای پیر داننده راه.
فردوسی.
خاصه آن بنده که ماننده من بنده بودمدح گوینده و داننده الفاظ دری.
فرخی.
نه مر پادشا را نه مر بنده راشناسد نه نادان نه داننده را.
اسدی.
بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده گرداننده ای هست.
نظامی.
نشان داد داننده از کار شهرکه شهریست این از جهان تنگ بهر.
نظامی.
ز جور و عدل در هر دور سازیست درو داننده را پوشیده رازیست.
نظامی.
چنین دارم از پیر داننده یادکه شوریده ای سربصحرا نهاد.
سعدی.
زبان کردشخصی به غیبت درازبدو گفت داننده سرفراز.
سعدی.
|| استاد. ماهر. حاذق درکار : بیارید داننده آهنگران
یکی گرز سازند ما را گران.
فردوسی.
پزشکان داننده را خواندندبنزدیک ناهید بنشاندند.
فردوسی.
|| آنکه واقف بر سرّ است. رازدان : داننده رازراز ننهفت
با مادرش آنچه دید برگفت.
نظامی ( لیلی و مجنون ، ص 100 ).
- داننده نهان و آشکار ؛ خدای متعال.بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] کسی که امری یا مطلبی را می داند، آگاه.
۳. [قدیمی] استاد، ماهر: بیارید داننده آهنگران / یکی گرز فرمای ما را گران (فردوسی: ۱/۷۱ ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید