دامن. [ م َ ] ( اِ ) دامان. ذیل. ( دهار ). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه. قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش. قسمت سفلای قبا و غیره از قدام. قسمت پایین جامه. رفل. ( منتهی الارب ). قسمت پیش از کمر بپایین هر جامه چون پیراهن و قبا و ردا و سرداری و کت و پالتو و روپوش و نظایر آن. مقابل گریبان وقسمت علیای جامه. صاحب آنندراج گوید: دامن مقابل گریبان و آن طرف چیزی باشد مانند دامن جامه و دامن کوه و صحرا. دامان مشبع آن... و چیده و برچیده و کوتاه و دراز و فراخ از صفات اوست. ( آنندراج ) :
چو گرگین بیفتاد بر روی خاک
همه دامن جوشنش گشت چاک.
فردوسی.
بدلها اندرآویزد دو زلفش چو دو ژه اندرآویزد بدامن.
خفاف.
ای آنکه عاشقی بغم اندر غمی شده با من بیا بدامن من درفکن غلج .
معروفی.
و یا پیراهن نیلی که داردز شعر زرد نیمی زه بدامن.
منوچهری.
پایش بسان دامن دیبای زربفت دمش پر از هلال و جناحش پر از جدی.
منوچهری.
بامدادان بر هوا قوس قزح بر مثال دامن شاهنشهی.
منوچهری.
بر دامنش نه غیر عرض چیزی هم پود از عرض همه ، هم تارش.
ناصرخسرو.
امسال بیفزود ترا دامن پیشین زیرا که الف بودی و امسال چو دالی.
ناصرخسرو.
دامن پاکت نگاه دار و بپرهیززانکه پلیدست جیب جانش و دامن.
ناصرخسرو.
دل قوی باشد چو دامن پاک باشد مرد راایمنی ایمن چو دامن پاک گشت و دل قوی.
ناصرخسرو.
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب.
ناصرخسرو.
تا بدیده دامن پرخونش چشم من ز اشک بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 383 ).
با دامن چو چشمه زمزم به آب چشم پیش خدای کعبه گریبان همی درم.
خاقانی.
زمان را جیب پر کردی بگوهرچو پر شد جیب در دامن بیفزود.
خاقانی.
دامنش بادبان کشتی شدگر گریبانش تر شود شاید.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...